بگرد تا بگردیم عموفیلترچی

Sunday, November 11, 2007

قضیه خیلی ساده است. دوباره فیلتر شدم، اما این بار مثل اینکه فقط ISP شریف این کار رو کرده!
نمی دونم این روزها که سیاسی هم نمی نویسم، دیگه چرا!! بهر حال عمو فیلترچی بگرد تا بگردیم!
خونه جدید در خدمتیم!

اومانیسم

Wednesday, November 07, 2007


بعد مدتها یه کتاب نیمچه فلسفی چسبید! اومانیسم متن ساده و روونی داره که بیشتر می خواد معانی مختلفی که اومانیسم در طول تاریخ داشته رو بیان کنه! کتاب سعی می کنه تعریفی ساده شده و قالبی از اومانیسم نده و در واقع بیان می کنه که این کلمه در طول تاریخ همیشه به همین معنی امروزه نبوده و کاربرد های مختلف داشته! چند جمله زیبا از این کتاب:
"عکس ها هیچگاه دروع نمی گویند، شاید فقط به این دلیل دروغ نمی گویند که هرگز چیزی نمی گویند. همه چیز تفسیر است، و با اندکی کند و کاو می توان به قرائتی دیگر رسید."
"رادیکال بودن به معنی فهم ریشه ای چیزهاست؛ اما برای انسان ریشه خود انسان است. کارل مارکس"
"هر انسانی نمونه خاصی از یک مفهوم عام، یعنی مفهوم انسان است. در آراء کانت، این عامیت تا آنجا پیش می رود که انسان وحشی جنگل ها، انسان در وضع طبیعی و بورژواها همگی در یک تعریف واحد می گنجند، و صفات بنیادین یکسان دارند...جوهر انسان مقدم بر این وجود تاریخی است که ما در تجربه خود با آن رویاروی می شویم."
اومانیسم؛ نویسنده: تونی دیویس؛ مترجم: عباس مخبر
پ.ب.ن: فرق ما و اونا در همین چیزاست، همینه که ما هی در جا می زنیم و اونا روز به روز پیشرفت می کنن، چون اونا از بچگی یاد می گیرن که در این دنیای مادی شکست وجود نداره، ناامیدی معنا نداره؛ اما ما تا یه شکست می خوریم به جایی این که بفهمیم مشکل کجا بوده، میگیم خوب خدا نخواست....

برای دوست خوبم

Sunday, November 04, 2007

می دونی منم همیشه از رابطه هایی که محدود کننده بودن گریزان بودم و حتی گاهی در برابر چنین روابطی واکنش های تندی نشون میدم. بنظرم یه رابطه یا باید تعالی دهنده باشه و یا اصلا وجود نداشته باشه. اما گاهی فکر می کنم ازدواج یه ذره فرق داره؛ ذات ازدواج یه ذره محدود کننده هست، و البته این یه ذره محدودیت شیرینه و نه تلخ، اینکه نمیشه همیشه نسیم بود و باید یه روزی گون شد و ریشه گستروند. ذات آدمی با اینکه بر آزادیه ولی دوست داره همیشه یه ماوایی داشته باشه که پناهگاه امنش باشه؛ من فکر می کنم آدم در عین اینکه خواهان آزادیه، خواهان یکی شدن با یه نفر دیگه هست.
می دونی وقتی پای عشق وسط میاد نمیشه همه فاکتورهای منطقی رو در نظر گرفت و به بهترین نتیجه عقلی رسید، پایه عشق بر دیوانگیه و کیه که ندونه زندگی بدون این عشق مفت نمی ارزه!
دو راهیه نفسگیریه، امیدوارم راهی رو انتخاب کنی که عشقت میگه و منطقت تایید می کنه!
پ.ن1: مشهدی ها و همدانی و قزوینی هم اتاقی هام هستن؛ قصد توهین به هیچ کسی رو ندارم، فقط وقایع اتفاقیه رو می نویسم؛ همین!
پ.ن2: این پ.ب.ن هایی که آخر هر نوشته می بینین با پ.ن (پی نوشت) فرق دارن، اونا پست بعد نوشت هستن. اینجا پ.ن2 رو بخونین.
پ.ب.ن: کتاب خوندنم کم شده؛ اومانیسم رو تازه تموم کردم. بعد مدتها یه کتاب نیمچه فلسفی ...

8 میلیمتر

Friday, November 02, 2007

بالاخره اولین فیلم تو اتاق اکران شد! 8 میلیمتر(2) فیلم متوسطی بود. در ابتدا بنظر می رسه که فیلم باید عاشقانه باشه، ولی در نهایت معلوم میشه که مرد فقط می خواسته دختره رو تیغ بزنه! فیلم پر از صحنه های سکسی و غیر اخلاقیه که یه جاهایش واقعا بی مورد بوده و شاید فقط به خاطر گیشه بوده. انگیزه دیوید شاید در همین به جمله معلوم باشه که به تیش میگه "ثروتمندان هر کاری دلشون بخواد میکنن چون میتونن اما اگه همون کارو بقیه بکنن دلیلش اینه که اونا مجبورن"
اما حواشی فیلم شاید از خود فیلم جالب تر باشه، فیلم با یه صحنه سکس در دادگاه شروع میشه، مشهدی 2 همین جا بلند میشه؛ زیر لب یه چیزی میگه و میره، مشهدی 1 هم نیم ساعت بیشتر دووم نمیاره، بلند میشه و میگه من باید برم حموم، ما هم با خنده بدرقه اش می کنیم، من و همدانی مجبور میشیم 2 تایی فیلم رو نگاه کنیم؛ بعد فیلم همدانی از غافلگیری که در فیلم وجود داشت ذوق زده میشه نیم ساعت از فیلم تعریف می کنه، ولی من فکر می کنم فیلمی کاملا متوسط محسوب میشده. 2تا مشهدی آخر فیلم میگن چرا زن ها تو این فیلم لخت شدن؟ چرا صحنه های سکسی رو نشون داد؟ البته بعدا فهمیدم که این اولین فیلم بدون سانسوری بود که می دیدن!

پ.ب.ن: برای دوست خوبم: تصور اینکه یه رابطه ای بخواد منو محدود کنه برای منم سخته؛ من دوست دارم رابطه هایی که دارم در جهت تعالی باشه و نه محدودیت افکار و رفتار، ولی فکر می کنم سر این دو راهی که قرار گرفتی باید وزن عشقت رو بسنجی!...

انجمن فارغ التحصیلان نفت

Wednesday, October 31, 2007

توسعه اقتصادی یا توسعه سیاسی؟ توسعه اقتصادی یا توسعه سیاسی؟ اقتصاد یا سیاست؟؟ این سوال چالش برانگیز سیاستمداران و متفکرین عرصه سیاست از زمانهای خیلی پیش بوده و بنظر من هیچ جواب مشخص و قاطعی نداره! جواب این سوال کاملا اقتضاییه و به محیط و ابزار موجود بستگی داره ، با یه تقسیم بندی ساده میشه گروه های سیاسی داخل رو به 3 دسته تفسیم کرد:
1- گروه های طرفدار توسعه سیاسی یعنی طرفدار های خاتمی
2- گروه های حامی توسعه اقتصادی یعنی دار و دسته هاشمی
3-گروه های حامی ارزش های ابتدایی انقلاب یعنی اصولگراها بطور کلی
تکلیف گروه سوم با خودش و ما معلومه، اما برای انتخاب بین دو گروه دیگه باید به همون سوال اساسی پاسخ داد، اینکه بالاخره توسعه سیاسی با اقتصادی و هر کدوم در چه شرایط زمانی و مکانی و سیاسی اولویت داره بر دیگری.و اینکه در شرایط سیاسی و اقتصادی ایران امروز کدوم بر دیگری ترجیح داره؛کدوم؟ خاتمی منادی توسعه سیاسی ویا هاشمی منادی توسعه اقتصادی؟ هر گروه هم 8 سال بر مسند کار بودن و کارنامه هر کدوم مشخصه.
نمی خوام که با بحث های تئوریک اثبات کنم که حالا توسعه اقتصادی لازمه توسعه سیاسیه و بدون اقتصادی پویا، سیاستی پویا امکان پذیر نیست؛ یا اینکه از فرق مدیریت علمی تر و اقتصاد پویاتر کارگزاران در برابر مدیریت رادیکالتر و احساساتی تر دوم خردادی ها بگم! فقط می خوام از حسم نسبت به این دو گروه بگم: خیلی وقته نسبت به دوم خردادی ها بدبین شدم، گروهی که با استفاده ابزاری از جوانان به هر جا که می خواست رسید و نه فقط جوانان بلکه بقیه حامیانش رو هم دور زد. گروهی که بجای اینکه عمل کنه وقتشه گذاشت برای تئوری سازی و شعار دادن . اما کارگزاران رو هر چه بیشتر باهاشون آشنا میشم مدیری بزرگ می بینم که حالا شاید به بعضی از مسائل سیاسی اهمیت ندن ولی در کارهای اجرایی فوق العاده هستن. واقعا فوق العاده! شاید هر کسی که کارنامه کرباسچی و یا زنگنه و دیگر مدیران این بخش از دید علمی بررسی کنه بتونه به همین حسی که من دارم برسه!


2 شب پیش واسه اولین بار به جلسه انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه نفت رفتم؛ میشه گفت همه چی خیلی خوب بود جز اینکه اکثرا جزو فارغ التحصیلان قدیمی دانشگاه بودن و من نمی شناختمشون! نعمت زاده وزیر اسبق و مدیر عامل فعلی شرکت پالایش و پخش نفت یکی از همون کارگزارانیه که کارنامه اجراییش کارنامه قابل قبولی محسوب میشه و قابل دفاع، از تجربه ها و افکارش گفت که شنیدنی بود!
دیدن و حرف زدن با فریبا امامی و امین خان مرتضی پور و همسرشون صبا جالب ترین بخش ماجرا بود، برام جالب بود که چطور فقط بعد از چند سال کار کردن آدم اینقدر پخته تر میشه! البته منظورم فقط امین بود؛ چون خانوم ها که فقط فکر خوشگذرونی بودن.
حس خوبی بود؛ حس خوبی که بین بچه های دانشگاه نفت باشی، حس اینکه دنیا دیگه فقط یه بعدی نیست؛ دیگه فقط درس نیست! دیگه میشه نشست به همه چیز خندید! میشه خوش بود فقط بخاطر خوشی! میشه حس کرد یه هویت داری بنام نفت که پیوندت میده به آدم های زیادی که همه مثل خودت نسبت به این هویت و عامل سازنده اش یعنی دانشگاه نفت تعصب دارن.
مرسی فریبا و امین و صبا!

پ.ب.ن: هنوز 1 دقیقه از فیلم نگذشته که با پخش اولین صحنه فیلم مشهدی 2 بلند میشه و زیر لب یه چیزی میگه و میره. نیم ساعت بعد مشهدی 1 بلند میشه و میگه من نیاز به حموم پیدا کردم و میره! بقیه فیلم رو باید 2 نفری می بینیم....

قیصر امین پور

Tuesday, October 30, 2007

ای مطلعِ شرقِ تغزل، چشمهایت
خورشیدها سر می زنند از پیش پایت
ای عطر تو از آسمان نیلوفری تر
پیچیده در هرم نفسهایم، هوایت
آیینه موسیقی چشم تو، باران
پژواک رنگ و بوی گل، موج صدایت
با دستهایت پل زدی ای نبض آبی
بر شانه های من، پلی تابی نهایت
پس دست کم بگذار تا روز مبادا
در چشم من باقی بماند جای پایت

این روزها با "دستور زبان عشق " قیصر امین پور عشق بازی می کردم، این روزها همه خبر انتظاری رو داشتم جز فوت قیصر، با دیدن خبر شوکه شدم، مگه میشه کسی که دلش این همه جوونه، به این راحتی بمیره. شاید همونطور که خودش گفته رفت تا دیگه روزگار کاری به کارش نداشته باشه!
پس
من با همه وجودم
خودم را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم...
تا روزگار بو نبرد....
پ.ن1: می خواستم وقتی کتاب رو تا آخر خوندم، دربارش بنویسم؛ اما این حادثه بد باعث شد که... خیلی تلخه، من هنوز دارم با شعرهاش عشق بازی می کنم‍‍! بعضی ها هرگز نمی میرن.
پ.ن2: معمولا وبلاگ نویسا تا چند پست بعد رو آماده دارن و همیشه اینطور نیست که چیزی یا حسی که همین الان اتفاق افتاده رو همین حالا بذارن تو وبلاگشون؛ جز حوادث خاص مثل همین موضوع. به همین دلیل تصمیم گرفتم از این به بعد آخر هر نوشته ام یه بخشی رو اضافه کنم به نام پست بعد نوشت یا پ.ب.ن که یه کم درباره پست بعدیم بنویسم.
پ.ب.ن: اولین شرکت در جلسه انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه نفت تجربه خوبی بود، شاید بیشتر از سخنرانی خوب نعمت زاده مدیر عامل شرکت پالایش و پخش، دیدن و حرف زدن با فریبا و امین خان مرتضی پور و همسرشون صبا بود، برام جالب بود که چطور فقط بعد از چند سال کار کردن آدم با اینقدر پخته تر میشه! البته منظورم فقط امین بود؛ چون خانوم ها که فقط فکر خوشگذرونی بودن.

ما اینم دیگه!

Sunday, October 28, 2007

دوستان عزیز آجرپاره و پژ لطف کردن ومنو به بازی دعوت کردن . خوب باز هم بازی! هر چند این بازی یعنی دادن اطلاعات درباره خود یه ذره ناجوره! خوب من 4 سال هست که دارم درباره خودم می نویسم و حالا این بازی دیگه چیه، خدا می دونه. اما ...
1- من کی هستم؟
حالا اسمم زیاد مهم نیست هر چند که خیلی از شماها که از وبلاگ قبلی با هم هستیم اسم منو می دونین. 3 آذر 63 دنیا اومدم، سال 81 مهندسی اکتشاف نفت دانشگاه نفت قبول شدم ولی آخر همون سال فهمیدم که همش چرندیات زمین شناسیه، برای همین تغییر رشته دادم و حفاری رو ادامه دادم. ورودی امسال دانشگاه شریف رشته MBA هم هستم! البته نه اینکه از حفاری خوشم نیومده باشه ولی MBA یه چیز دیگه است.
2-فصل و ماه و روزی که دوست دارم؟
من کلا هوای نیمه ابری که حالا نم نم بارون هم بزنه یا نزنه رو دوست دارم، تو شمال هر 4 فصل سال میشه انتظار چنین هوایی رو داشت، واسه همین همه فصل ها رو دوست دارم وقتی که شمالم.تو خوزستان فقط زمستون ها میشه انتظار چنین هوایی رو داشت، واسه همین وقتی که اونجا بودم زمستون ها رو دوست داشتم. توی تهران هم از این به بعد تا آخر فروردین میشه انتظار چنین هوایی رو داشت، واسه همین این ماه ها رو دوست دارم از این به بعد که تهران خواهم بود!
3-رنگ مورد علاقه؟همه رنگ ها رو جز رنگی که رنگ سال محسوب میشه!
4-غذای مورد علاقه من؟
فرقی واسم نداره، بیشتر بستگی داره جو چه جور باشه و قرار باشه همراه غذا خوردن کی باشه! البته در هر صورت ماکارونی نمی خورم.
5-موسیقی مورد علاقه؟
بدون شک فقط استاد محمد رضا شجریان! عاشقشم بی چون و چرا، صداش آرامشی بهم میده که قابل وصف نیست، 90٪ از زمانی که برای موسیقی میذارم رو استاد گوش میدم.
6-بدترین ضد حالی که خوردم؟
چیز خاصی به فکرم نمی رسه، کلا آدمی که به کسی ضد حال نزنه، ضد حال نمی خوره.
7-بزرگترین قولی که دادم؟
به خودم قول دادم آدم باشم و آدم باقی بمونم.
8-ناشیانه ترین کاری که کردم!
این ترین که میاد سخت میشه نوشتن، شاید چند کار ناشیانه به ذهنم می رسه ولی هیچ کدوم ترین نیست. فکر نمی کنم واسه ادم کوچیکی مثل من اصلا ترین در هیچ زمینه ای معنا داشته باشه.
9-بهترین خاطره زندگیم؟
بدون شک بهترین خاطراتم همه ماله فاطیماست! حالا کدومش، شاید تریا لادن.
10-بدترین خاطره زندگیم؟
به بدترین ها هرگز فکر نمی کنم؛ اگه بوده هم خیلی زود فراموش شده!
11-کسی که دلم می خواد ببینم؟
خیلی ها، ولی اگه قرار باشه یه نفر رو انتخاب کنم فقط فاطیما!
12-برای کی دعا می کنم؟
هر کسی که بگه منو دعا کن!
13-کی رو نفرین می کنم؟
هر کسی که بگه من نفرین کن!
14-وضعیتم در 10 سال آینده؟
مثل حالا، البته امیدوارم فرقی با حالا نکنم. یه زندگی کوچولو و بی دردسر تو یه گوشه از دنیا، احتمالا ایران، احتمالا تهران!
15-حرف دلم؟
چنان مشتاقم ای دلبر، به دیدارت،که گر روزی برآید از دلم آهی؛ بسوزد هفت دریا را!
مدعویین محترم:

آمازون

Friday, October 26, 2007

سایت آمازون که احتمالا تا حالا رفتین، یه شرکت مجازی که در واقع واسطه فروش کتاب و موزیک و فیلم و... است. اما می دونستین
بر طبق آماری که گرفته شد این سایت به طور متوسط 1 دلار در فروش هر کتاب ضرر می کنه!!! حدس اینکه سود میلیون دلاری این سایت از چه روشی بدست میاد کار سختی نیست، تبلیغات، منبع درآمد این سایته، اما چیزی که این وسط جالبه نوع تبلیغ کاملا هدفدار این سایته که باعث شده تعرفه های سفارش تبلیغ در این سایت بسیار بالا باشه.
اگه شما در این سایت کتابی رو سرچ کنید، سایت IP شما رو ثبت می کنه، و دفعه بعد که کتابی دیگر رو سرچ می کنین تبلیغاتی که در کنار صفحه میاد، هم در رابطه با موضوعیه که قبلا سرچ کردین و هم موضوع جدیدتون! به این ترتیب بعد چندین بار استفاده از سایت، این سایت دقیقا می دونه شما دنبال چه جور کتاب هایی هستین.
تکنیک ثبت IP یه پله بالاتر از روش گوگل در تبلیغات هستش که فقط تبلیغاتی درباره موضوعی مورد جستجو رو میده. در دنیایی که عرضه بیشتر از تقاضاست تبلیغات و بازاریابی حرف اول رو در موفقیت شرکتها می زنه!
پ.ن1: تبلیغات گلرنگ رو روی دستگیره های قطار های مترو در واگن ها زنانه دیدین، یه نمونه کوچولو و قشنگ از تبلیغات هدفدار شرکتهای ایرانیه، هر چند که خیلی ها معتقدند که تبلیغات مواد شوینده باید در قسمت مردانه باشه!

مشیری

Thursday, October 25, 2007

مشیری عزیز 7 سال پیش از این در چنین روزی از دنیا رفت؛ با رفتن او آخرین شاعر بزرگ ایرانی نیز رفت، نمیشه کسی عاشق باشه ولی با فریدون مشیری عشق بازی نکرده باشه، روحش شاد.


میان جان دو انسان چنین به هم نزدیک
چقدر فاصله ؟
آخر چقدر فاصله؟ آه
چقدر ماندن در هاله ی تبسم و شرم ؟
چقدر بودن در پرده ی سکوت و نگاه؟


چقدر دوری از آفتاب آن لبخند
چقدر محروم از سایه سار آن گیسو
چقدر باید سر کرد بی نوازش او
چقدر ؟

چقدر...؟ چقدر؟
به اصطکاک دل و سنگ گوش دادن ها
به حکم مبهم تقدیر سرنهادن ها


بشر چقدر به درمان عشق در مانده است؟
مگر چقدر از این عمر بی ثمر مانده است؟

مگر چه کاری خوش تر ز دوست داشتن است ؟
مگر که عشق گناهی برای مرد و زن است؟

چقدر باید بر این گناه تاوان داد ؟
چقدر باید خاموش ماند تا جان داد؟
چقدر پرسه زدن در خیال، با اندوه؟
چقدر صبر چه صبری به سهمگینی کوه؟
چقدر سرخ شدن زیر تازیانه ی شوق؟
چقدر بی تو نشستن در این سکوت و ستوه؟

چقدر بی تو به دنبال خویش گردیدن؟
کویر حوصله را با تو در نوردیدن؟

میان جان دو عاشق چنین به هم نزدیک
چقدر باید مشتاق ماند و صبور
چقدر باید نزدیک بود و از هم دور
چقدر ؟
چقدر؟

همه جا فاطیما

Tuesday, October 23, 2007

سال‌هاي سال از حادثه عجيب و تاريخي آشنايي 3 كودك قديس، با بانويي پاك به نام فاطيما در كوه لوآلگرا پرتغال مي‌گذرد. امروز تيم فوتبال فاطيما، به سمبلي از اين شهر مقدس تبديل شده است.
بازيكنان اين تيم پرتغالي معمولا بدون حقوق و براي خدمت به عبادتگاه فاطيما پس از قبول شدن در آزمون پزشكي- ورزشي، به عضويت تيم در مي‌آيند؛ اما معمولا كمك‌هاي خيريه مردم و هواداران شامل حال آنها مي‌شود. قبل از هر بازي، نام‌هاي 3 كودك مانوس با فاطيما يعني لوسيا، جاكينتا و فرانسيسكو آورده مي‌شود و پس از مراسم دعا و نيايش، بازيكنان براي حضور در ميدان آماده مي‌شوند. بازي احساسي و فوق العاده تعصبي اين بازيكنان، براي ساير تيم‌ها دردسر ساز شده است؛‌ به نوعي كه اين تيم در 4 سال گذشته با سرعتي عجيب، از دسته چهارم به دسته دوم صعود كرده و در جام حذفي امسال نيز با شكست دادن پورتو و اسپورتينگ ليسبون، بخت فراواني براي قهرماني دارد. حتي هواداران تيم رقيب نيز از موفقيت فاطيما خوشحال مي‌شوند. در وب سايت اختصاصي باشگاه فاطيما آورده شده است: "بليط مثل هميشه، بدون قيمت"‌ به واقع نيز همينطور است و مردم ناحيه فاطيما، با اينكه از قشر ثروتمندي نيز نيستند؛ بليط ديدارها را براي كمك و كارهاي خيريه با چند برابر قيمت خريداري مي‌كنند.
در چگونگي و شرح حال حادثه 1917 بحث‌ها و نقل قول‌هاي فراواني وجود دارد؛ اما حق با چه گروهي است، اين روزها چندان اهميت ندارد و قداست تپه فاطيما براي مردم آن ناحيه اثبات شده است. اين باشگاه به سال 1958 تاسيس شده و پدر مانوئل انريكه، كشيش آن زمان پرتغال، اين ناحيه را به عنوان يك محيط فرهنگي- ورزشي به رسميت شناخت و بازيكنش تا ابد به عنوان خادمين عبادگاه فاطيما شناخته شده‌اند. روي كارلوس ويتوريا، سرمربي فاطيما با بازيكناني گمنام اما متعصب، صعودي چشمگيري در فوتبال پرتغال داشته است.
پ.ن1: به صحرا بنگرم صحرا تو بينم به دريا بنگرم دريا تو بينم
به هر جا بنگرم، كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تو بينم
وقتی فاطیما هست؛ من هستم!
پ.ن2: منم مثل بعضی از شماها تو یه کوچه بن بست دنیا اومدم؛ اما این کوچه هیچ وقت واسه من بن بست نبوده، چه قبلا ها که بهر حال یه راه دررویی پیدا می کردم و چه این روزها که همیشه ته کوچه یه دروازه کوچولوی آبی رنگ هست که هیچ وقت به روی من بسته نیست! نه، من هیچ وفت به ته کوچه بن بست نمی رسم!

جنسیت گمشده

Sunday, October 21, 2007


"جنسیت گمشده" رو میشه از چندین جهت بررسی کرد. بنظرم فرخنده آقایی دغدغه ادبی در این داستان نداره و بیشتر به تابو شکنی فکر می کنه و شاید صرفا بیان مشکل گروه اندکی از مردم!
داستان پسری ترانسکسوال که می خواد عمل کنه و زن بشه و شرح مشکلات او با خانواده و جامعه پیرامون. اما من با این داستان مشکل دارم، دغدغه داستان و هدف غاییش اینه که پسره عمل کنه و زن بشه و همه چی به خیر و خوشی حل بشه و انگار چیزی نبوده و یا همون حذف کردن صورت مساله، مثل صادر کردن فتوی مبنی بر اینکه این عمل شرعیه و صادر کردن مجوز براش! همه این تلاش ها فقط برای اینه که ما میل جنسی رو دو قطبی معرفی کردیم، مرد باید به زن تمایل داشته باشه و زن هم به مرد، و جز این یعنی اون مرد و یا زن مشکل دارن و باید بنحوی مشکل اونا رو حل کرد اگر مشکلشون حل نشد باید از جامعه طردشون کرد.
من فکر نمی کنم این جنسیت، جنسیت گمشده ای باشه که فقط با تطبیقش با یکی از جنسیت هایی که عامه قبولش دارن، مشکلش حل بشه، شاید مشکل در طرز تفکر ما باشه!
پ.ن1: آدمی که جنسش شریفی نیست، هر کاریش بکنین شریفی نمیشه، همه روزهای هفته رو هم درس بخونم، دیگه جمعه ها واسه خودمه؛ واسه فیلم دیدن و رمان خوندن و بیرون رفتن و از این حرف ها... شدیدن حس می کنم هویت سازمانی من تو دانشگاه نفت شکل گرفته و احساس تعلق خاطر بیشتری به دانشگاه نفت و لوگوی وزارت نفت دارم!
پ.ن2: در مورد فیلمی که دیدم چیزی نمی نویسم چون فقط زرد بود، به چند تا فیلم خوب و مرکز خرید خوب معرفی کنید دیگه...

آقای رییس جمهور! 2 سال دندون به جگر بگیر!

Saturday, October 20, 2007


اگه بخوایم یه کم خوشبینانه به سیاست های دولت نگاه کنیم تو این 2 ساله فقط میشد به حرف های لاریجانی دل بست! شاید اگه لاریجانی نبود, الان اوضاع طوری دیگر بود. امیدوارم احمدی نژاد تو این یه سال و خورده ای کمتر چاک دهنش رو باز کنه!

هر چه صدا تو

Tuesday, October 16, 2007

پر می‌كشم از پنجره‌ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار در این پنجره با تو
از خستگی روز همین خواب پر از راز
كافی است مرا ای همه خواسته‌ها تو
دیشب من وتو بسته این خاك نبودیم
من یكسره‌ آتش! هه ذرات هوا تو
بیدارم اگر دغدغه‌ی روز نمی‌كرد
با آتشمان سوخته بودی همه را تو
پژواك خودم بودم و خود را نشنیم
ای هر چه صدا؛ هر چه صدا؛ هر چه صدا تو
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده‌ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبدة بازان سیاست!
دیگر نه و هرگز نه كه یا مرگ كه یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو؛ همه جا تو؛ همه جا تو
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهد از همه‌ی خلق چرا تو!
محمد علی بهمنی

پ.ن1: مجموعه شعر"چتر برای چه؟ خیال که خیس نمی شود!" پر از احساس دوست داشتن و دوست داشته شدنه؛ از پیرمرد 65 ساله!
پ.ن2: از دیشب ISP شریف فیلتر گذاری شده! چراش رو نمی دونم؟؟

دختران ثابت قدم

Sunday, October 14, 2007

بنظرم همه انسانها ميل به زيبايي دارن، هم دوست دارن خودشون زيباتر باشن و هم اينكه چيزها و يا آدم هاي زيبا ببينند. مسلما اين حس در زن ها بيشتره. اين حس بسيار حس خوبيه ولي چيزهاي عجيبي تو اين حس هست يكي از اين چيزهاي عجيب فرق دخترا و پسرهاست. عموما پسرها هر چقدر خوشتيپ باشن و به خودشون برسن و هر روز تيغ و ژل و ...ولي نمي تونن پيوستگي داشته باشن تو اين كارها و هر چند وقت بي خيال تيپ و مد و اين جور چيزها ميشن ولي دخترها نه! پشتكار عجيبي در اين مسايل دارن و حتي يه روز هم غافل نميشن از آرايش كردن و تيپ زدن!
كلاسهاي 8 صبح دانشگاه كاملا اين تفاوت رو مشخص مي كنه، پسرها معمولا 10يكي در ميون دقيقه به 8 تازه از خواب بيدار ميشن، با چشمهايي پف كرده و وضعي نامطلوب ميان كلاس ولي دخترها مثل هميشه با 10 قلم آرايش جورواجور سركلاس حاضر ميشن، هميشه برام سوال بوده كه واقعا دخترا ساعت چند از خواب بيدار ميشن و اين پشتكار عجيبشون چه فلسفه اي داره!
اصلا منظورم نيست كه اين رفتار خانوم ها خوب نيست بلكه معتقدم كه كم و بيش بر اساس خوي زنانگي و غريزيه ولي نه همش! فكر مي كنم دخترها هم دوست دارن كه بعضي وقت ها راحت باشن و بدور از قيد و بند باشن، من مطمئنم كه حس شلختگي در همه آدم ها بدون استثنا وجود داره ولي اينكه چرا دخترا هميشه با اين ميلشون مبارزه مي كنن، برام سواله.
بنظرم مياد يكي از دلايلي كه چنين فرهنگي رو در دخترا ايجاد كرده، مي تونه صنعت باشه؛ شركت هاي بزرگ توليد مواد آرايشي و پوشاك. مدگرايي و تنوع گرايي جز براي منفعت صنايع بزرگ نيست، هر چند كه زبيا باشه و موافق با ميل آدمي! من فكر مي كنم اونا خيلي راحت مي تونن با ابزار رسانه هر رفتاري رو بخوان به جوامع گوناگون تزريق كنن، امروز دماغ سربالا، كمر باريك، سينه ها و باسن بزرگ مد هستش و شايد فردا يه چيزهاي ديگه!
پ.ن: اين نوشته آزاده عصاران رو خيلي پيش از اين ها خونده بودم، چند روزيه كه با ديدن چشم هاي پف كرده پسرا و در برابر خانم هاي خوش تيپ در يك كلاس هوس كردم چند خطي راجع بهش بنويسم!

دزيره

Sunday, October 07, 2007

"تاريخ دنيا از مجموع سرنوشتهای همه مردم تشکيل می شود.فقط آنهایی که فرمانها را امضا می کنند يا آنهايی که می دانند توپها را کجا قرار بدهند و چطور خالی کنند تاريخ دنيا را به وجود نمی آورندوبه نظر من سايرين ،يعنی آنهايی که سر خود را پای گيوتين از دست می دهند يا آنهايی که گلوله توپها برسرشان می ريزد و به طور کلی همه مردان و زنانی که زندگی می کنند،اميدوارند و می ميرند تاريخ دنيا را به وجود می آورند."
"حقوق بشر ملغی نمی شود.شايد مخفیانه يا آشکارا آن را زيرپا بگذارند اما کسانی که حقوق بشر را لگد مال کنند ،کسانی که حق آزاد ی و برابری را از برادران خود سلب کنند،مرتکب بزرگترين جنايت تاريخ می شوند و هيچکس برای آمرزش روحشان دعا نخواهد خواند."
يكي از با شكوه ترين رمان هايي كه خوندم بدون شك دزيره هست، داستان دختركي جوان كه 2 مرد تاريخ ساز عاشق او مي شوند، ابتدا مرد تاريخ ساز جنگجو و سپس مرد تاريخ ساز صلح طلب، پادشاه فرانسه و پادشاه سوئد، ناپلئون بناپارت و ژان باتيست! آن ماری سلينکو در وراي اين داستان عشقي بسيار زيبا قسمت هايي از تاريخ اروپا رو ورق مي زنه، داستان انقلاب شكوهمند ولي خونين فرانسه و ناپلئون ديكتاتور نابغه به زيبايي در اين داستان بيان شده. اگه هنوز نخونديش بخونين، از جمله جمله اين رمان لذت مي برين!
پ.ن: نكته جالب در مورد اين كتاب اينه كه آن ماری سلينکو نويسنده سوئدي كتاب اولين بار كتاب رو بصورت زير نويس در يه مجله سوئدي چاپ كرد!

فرد يا گروه

Tuesday, October 02, 2007

من خودم با كلمه مقدس خيلي مشكل دارم، اين مقدس گرايي كه در اين 28 سال اخير شده يه جو منفي واسه كلمه مقدس بوجود آورده كه البته تو اين دولت كريمه احمدي نژاد وضع بدتر هم شده! شايد بهتر باشه سوالم رو اينجور مي پرسيدم كه كدوم ارزشمند تره، خانواده يا فرد؟؟ و اميدوارم باشم كه در برابر كلمه ارزش موضع نگيرين!
منظور من از خانواده فقط خانواده نبود، منظورم هر گروهي متشكل از افراد بود، هر گروهي كه موجوديتش وابسته به حضور آدم ها در اون هستن، من همه اين گروه ها رو در يه دسته جا ميدم و همه اونا رو ارزشمند مي دونم ولي نه ذاتي! بلكه متاثر از آدم هاي تشكيل دهنده اون گروه ها هست. بنظر من فقط افراد ارزش ذاتي دارن. وقتي كه تعارضي بين فرد و گروه حاصل ميشه بنظر من حق با فرد هست، چه اين فرد در گروه در اقليت باشه و چه اينكه داراي قدرت كمتري در گروه باشه. هميشه در همه دموكراسي ها چنين اتفاقي مي افتد كه حق افرادي ضايع بشه كه اگه بخوايم خوشبينانه به دموكراسي نگاه كنيم اين افراد در اقليت هستن ولي حقوق اقليت ها هيچ گاه رعايت نميشه. البته در دموكراسي هاي موجود در جهان معمولا اكثريت نقش مترسك رو دارن و قدرت اصلي در اختيار صاحبان سرمايه هست و حقوق بشر حرف مفتي بيش نيست! در گروه خيلي كوچكي هم مثل خانواده هم وضع به همين منوال است، يعني خانواده هيچ ارزشي ندارد مگر افراد در خانواده احساس ارزش كنن. پيشتر ها بحث دادد حق طلاق به خانوم ها بود، منقدين اين بحث بيان مي كردن كه دادن حق طلاق به خانوم ها به دلايل مختلف باعث سست شدن بنيان خانواده ميشه، دلايلشون زياد يادم نيست ولي دليل عمده شون احساساتي بودن زن ها بود كه باعث ميشه نتونن منطقي تصميم بگيرن. حالا زياد دلايل مهم نيست، مهم اينه كه عده اي فكر مي كنن كه يك گروه 2 نفره مي تونه بدون احساس رضايت يكي از طرفين گروه خوبي باشه، در واقع بنظر اونا اين گروه هست كه ارزش داره و هيچ كس حتي افراد گروه حق نداره كه بر خلاف ارزش هاي گروه كاري كنه!
بنظرم اگه ما ياد بگيريم كه براي فرد ارزش قائل شويم، براي همه گروهايي كه فرد در اون عضويت داره نيز ارزش قائل شديم ولي بر عكسش صادق نيست!
پ.ن: اين كيبورد هاي سايت دانشكده علامت هاي فارسي رو نداره و من هيمنجور از حفظ تايپ مي كنم، يكي كامپيوتر يغلي نشسته چشم هاش در اومده كه من چطور از حفظ با اين سرعت تايپ مي كنم!

زن خوب

Saturday, September 29, 2007

هم اتاقي هام 4 تا دانشجوي كارشناسي ارشد برق شريفن كه چون از اين به بعد درباره ماجراهاي خوابگاه بيشتر خواهم نوشت يه كم دربارشون مي نويسم:
نفر اول مشهديه، كه كارشناسيش رو هم از دانشگاه فردوسي مشهد گرفته، آدمي اجتماعي تر از بقيه ولي چون تا حالا خوابگاهي نبوده يه ذره با زندگي تو خوابگاه مشكل داره. هر وقت از اين به بعد گفتم مشهدي 1 منظورم اين آقاست.
نفر دوم هم مشهديه كه اونهم كارشناسيش رو از فردوسي گرفته، كم حرفه، درس خونتر از اولي و حتي تو كلاس هاي گرايش هاي ديگه برق هم ميره شركت مي كنه، با اينكه تا حالا خوابگاهي نبوده ولي حرفي نمي زنه كه آدم بفهمه كه مشكل داره يا نه! هر وقت از اين به بعد گفتم مشهدي 2 منظورم اين آقاست.
نفر سوم قزوينيه كه كارشناسيش رو از دانشگاه رشت گرفته! با اينكه يه كم موسيقي هم گهگاه گوش ميده ولي بشدت درسخون نشون ميده.
نفر چهارم همدانيه، همون روز اول اعلام كرد كه فقط و فقط واسه اين درس مي خونه كه پولدار شه، و هر روز محاسباتي رو انجام ميده كه اگه بره اونور آب پولدارتر ميشه يا اگه بمونه، با اينكه از 3 تاي اولي منفي تره ولي باز هم بشدت درسخونه. اين آقا كارشناسيش رو از اميركبير گرفته و بر خلاف اون 3 تا كه مهندسي برق خوندن،‌ مهندسي پزشكي خونده و رتبه كنكور ارشدش هم از بقيه بهتر بوده!
تا حالا تقريبا اكثر بحث هايي كه در اتاق صورت گرفته بحث درسي بوده، فقط يه بار ...
مشهدي 1 كه دلش واسه مامانش تنگ شده ميگه كاش حداقل يه زن داشتم كه...(البته اين آقا اونقدر مثبت هست كه به دوستي با دختري فكر نكنه) از اينجا بحث ازدواج شروع شد، دوست ندارم همه بحثي رو كه بين چند تا دانشجوي كارشناسي ارشد برق شريف در گرفته رو بنويسم فقط نتيجه اي كه اين دوستان گرفتن رو مي نويسم:
1- زن خوب زني است كه تحصيلاتش از ديپلم تا حداكثر ليسانس باشه تا اگه هم بيرون از خونه كار مي كنه كارش زياد نباشه و بتونه كارهاي خونه رو بخوبي انجام بده!
2- زن خوب زني است كه حداقل نيمي از خصوصيات مامانشون رو داشته باشه، در واقع زن خوب زني است كه اين آقايون رو تر و خشك كنه!
البته من تو اين بحث شركت نكردم و بيشتر با لبخند هاي مليح اونها رو همراهي مي كردم، ترسيدم اگه حرفي بزنم منو از اتاق بندازن بيرون!

لطفا به اين سوال جواب بدين:
به نظر شما فرد مقدس تره يا خانواده؟
منظورم از خانوداه رابطه زن و شوهره!

احمدي نژاد در آمريكا

Tuesday, September 25, 2007

نمي دونم هدف احمدي نژاد از اين درخواست ها و بيانات چي بوده، اما اگه هدفش جلب توجه رسانه ها به او بوده كه كاملا موفق شده! احمدي نژاد در خارج از ايران محبوبه، بر عكس داخل ايران. بهر حال اونا وضعيت روحي و رواني و اجتماعي و اقتصاديشون متاثر از تصميم هاي احمي نژاد نيست، اونا شايد با گردن كشي احمدي نژاد در برابر گردن كلفت ها حال مي كنن! مسيح علي نژاد اينجا بهتر توضيح داده در باره چرايي محبوبيت احمدي نژاد.
رسانه هاي آمريكايي باز هياهوي الكي راه انداختن، البته وقتي سناتورهاي آمريكايي اونقدر دستپاچه در برابر درخواست احمدي نژاد موضع مي گيرن، بايد توقع چنين خبرسازي و هياهويي رو از رسانه ها در همراهي عكس العمل سياستمداران آمريكايي داشت. اون چه كه از وبلاگ ها و سايت هاي آمريكايي ميشه فهميد هجم اعتراضات مردمي اصلا قابل قياس با تصوير رسانه هاي آمريكايي نيست.
سخنراني احمدي نژاد در دانشگاه كلمبيا هم ادامه سخنراني هاي مضحك او در چند سال اخير بود، هيچ چيز تازه اي نداشت، مثل هميشه غير علمي و پوچ، كاش احمدي نژاد حداقل سخنراني نكند، به قول ملكوت كاش هميشه لاريجاني در باره سياست خارجي حرف بزند!تحليل روزنامه اسرائيلي هاآرتص از سخنراني احمدي نژاد هم در نوع خودش جالبه، اگه اونجور باشه احمدي نژاد به هدف خودش رسيده.
پ.ن1: به شدت كمبود وقت دارم براي هر كار متفرقه اي بجز درس خوندن، دلم نمياد اينجا رو تعطيل كنم، ولي كمتر مي نويسم از اين به بعد و كمتر وقت مي كنم بيام وبلاگ شما، اينجا رو هم فقط به اين خاطر مي نويسم كه مي خوام بعد ها بدونم چطور فكر مي كردم در دوران جواني!
پ.ن2: فكر مي كنين چرا شريفي ها زياد درس مي خونن؟ مطمئن باشين دليل اصليش اين نيست كه خيلي بچه هاي مثبت و درس خوني هستن ، مهمترين دليلش اينه كه استادهاي بي نهايت سختگيري دارن!

حالا كه فكرش رو مي كنم

Sunday, September 23, 2007

از خيلي وقت پيشتر از اينها دوست داشتم كه اين رشته ها رو بخونم، علوم اجتماعي، علوم سياسي، اقتصاد و مديريت! يه چيزي تو اين رشته ها هست كه وسوسه ام مي كنه كه بخونمشون از طرفي معتقدم كه فقط كساني كه ذهن هندسي و حسابگر دارن مي تونن مسايل رو بخوبي تحليل كنن حالا اين مساله مي خواد مساله اجتماعي باشه يا سياسي يا اقتصادي و يا مديريتي! پس بايد مهندسي هم مي خوندم. خوب تا اينجا مهندسي رو كه خوندم و MBA كه تازه كلاس هاش شروع شده تلفيق خوبي از مديريت و كمي اقتصاد هست، حالا كي به اون 2 تا برسم خدا مي دونه. حالا مني كه عاشق علوم سياسي و اجتماعي هستم يه وبلاگي رو پيدا كنم كه نويسنده اش يه خانم 25 ساله اي باشه كه دانشجوي دكتري علوم اجتماعي دانشگاه تهران باشه (كارشناسي و ارشدش رو هم تو دانشگاه تهران خونده ) و از طرفه ديگه كارشناسي علوم سياسي دانشگاه تهران باشه و در حال به پايان رسوندن دوره كارشناسي ارشد علوم سياسي باز هم دانشگاه تهران باشه؛ خوب مسلمه كه من بايد يه اين وبلاگ و مخصوصا به شخص خانم بهاره آروين حسودي كنم!!
نوشته هاي بسيار طولاني و فاصله كم زماني بين نوشته هاش باعث ميشه تا وبلاگ حالا كه فكرش رو مي كنم شايد نتونه وبلاگي جذاب براي همه باشه ولي دروغ چرا من با تك تك نوشته هاش حال مي كنم و همه رو شايد چند بار خوندم! در خوندنش شك نكنيد، البته وقتي كه زياد از نظرزماني در مضيقه نيستيد!
ديروز فرصتي دست داد كه در جلسه دفاعيه خانم آروين شركت كنم، بحث جالبي بود درباره گفتمان روشنفكري در بين سالهاي 1332 تا 1342 سالهايي كه كمتر در مباحث سياسي به اون پرداخته شده، نتيجه رساله اين بود كه گفتمان غالب در اون سالها گفتمان چپ و توده بوده و اثري از ليبراليسم در گقتمان روشنفكري نبوده.خانم آروين براي اثبات اين موضوع به بررسي نشريات اون سالها پرداخت كه صرفا با تكيه بر نشريات چنين نتيجه اي گرفتن مورد انتقاد دكتر زيباكلام و دكتر معيني واقع شد. البته نمره 19.5 كه به رساله ايشون داده شد نشون ميده كه اساتيد دفاعيات خانم آروين رو پذيرفتن!
پ.ن1: فكر نكنم دكتر زيبا كلام بتونه تو يه جلسه اي شركت كنه تيكه و متلك نندازه، ديروز هم آقاي دكتر كم نذاشتن!
پ.ن2: آدم بي فرهنگ بي فرهنگه!حالا مي خواد استاد دانشگاه تهران باشه يا هر كس ديگه. موبايل دكتر هاديان ديروز در حين جلسه 10 بار زنگ خورد و ايشون به همه تلفن ها جواب داد، حتي زخمت نكشيد رو ويبره بذاره!
پ.ن3: در حاليكه همه با لباس رسمي تو جلسه بودن من با تي شرت و شلوار جين اونجا بودم، بهر حال يه فرقي بايد بين مهندسا و علوم انساني ها باشه!
پ.ن4: اسم واقعي من ماكان علوي نيست، ماكان علوي اداي ديني است به بزرگ علوي و استاد ماكان در چشمهايش!

مثل بقيه

Friday, September 21, 2007

تا حالا كسي بهش نگفته بود كه بالاي چشمش ابرو هست، ولي مي دونست كه هست، خودش بارها تو آيينه ديده بود، بالاي چشمش ابرو بود، مثل بقيه مردم كه بالاي چشمشون ابرو هست.
راست دست بود، با دست راستش قاشق رو بر مي داشت، با دست راستش مي نوشت، با دست راستش كار مي كرد، مثل خيلي هاي ديگه تو اين شهر.
اهل سياست نبود، ولي هر روز روزنامه مي خوند، يا همشهري يا ايران، از صفحه آخر هم شروع مي كرد، رو صفحات ورزشي و حوادث بيشتر مكث مي كرد، مثل خيلي هاي ديگه كه روزنامه مي خوندن.
دوستان زيادي داشت، ولي فقط با چندتاشون درد دل مي كرد، هر حرفي رو كه نمي تونست به همه دوستاش بگه، مثل بقيه مردم.
كرم كتاب نبود، ولي هر وقت كتاب خوبي به دستش مي رسيد مي خوندش، از كتاب خريدن خوشش مي اومد، مثل بعضي هاي ديگه.
از كارش خوشش نمي اومد، ولي زياد كار مي كرد، نمي خواست درجا بزنه، دوست داشت بالاتر بره، ولي هيچ وقت نمي تونست حس خوبي نسبت به شغلش داشته باشه، مثل بعضي هاي ديگه.
آروم بود، هيچ وقت صداش رو براي كسي بالا نبرد، هميشه سعي مي كرد با محيط سازگار باشه، حتي بعضي وقت ها كه حقش رو مي خوردن با متانت برخورد مي كرد، مثل خيلي از مردم ديگه.
آرزوهاي زيادي تو سر داشت، ولي به كسي نمي گفت، دوست داشت فقط به اونا برسه نه اينكه اونا رو بازگو كنه، همه فكر مي كردن كه واقع گراست ولي او ايده آل گرا بود، مثل بعضي هاي ديگه.
اما ...
اما او با بقيه فرق داشت، او مثل بقيه نبود، او تنهاي تنها بود!

حمايت از خانواده

Wednesday, September 19, 2007

لايحه حمايت از خانواده اول مرداد ماه به مجلس برده شد؛ ‌اين لايحه نكات منفي و مثبت زيادي داره و جار جنجال هاي زيادي هم به پا كرده! من فقط مي خوام به يكي دو مورد اشاره كنم.
ماده 23 اين لايحه ميگه " اختيار همسر دائم بعدي، منوط به اجازه دادگاه پس از احراز توانايي مالي مرد و تعهد اجراء عدالت بين همسران مي باشد. " بطور حتم زشت ترين ماده اين لايحه همينه. هر مرد متاهلي اگه پول داشته باشه و يه تعهد نامه ساده رو پر كنه مي تونه اقدام به ازدواج دوم كنه، به همين سادگي و ديگه حتي نيازي به اجازه از همسر اول نداره. تعدد زوجات شايد در زماني نياز جامعه براي رسيدن به ثبات و آرامش بود ولي ديگه مدتهاست كه جز راهي براي شهوت راني مردان نيست. تفاوتهاي بنيادي كه جوامع امروزي با جوامع صدر اسلام كرده، نيازهاي جامعه رو تغيير داده و اين روزها اميال جنسي مرد و زن تفاوتي با هم نداره و اگه تعدد پارتنر هاي سكسي رو براي مرد قائليم، براي زن نيز بايد بپذيريم!
ماده 25 ميگه "وزارت امور اقتصادي و دارايي موظف است از مهريه هاي بالاتر از حد متعارف و غير منطقي با توجه به وضعيت زوجين و مسايل اقتصادي کشور متناسب با افزايش ميزان مهريه به صورت تصاعدي در هنگام ثبت ازدواج ماليات وصول نمايد. ميزان مهريه متعارف و ميزان ماليات با توجه به وضعيت عمومي اقتصادي کشور به موجب آيين نامه اي خواهد بود که به وسيله وزارت امور اقتصادي و دارايي پيشنهاد و به تصويب هيات وزيران مي رسد." اين قانون مي تونه اثرات دو گانه داشته باشه، از طرفي مي تونه بعضا باعث كاهش مهريه هاي سنگين بشه ولي از طرفي ذهن مبتكر ايراني مي تونه راه گريزي بر اون براحتي بزنه كه باعث افزايش همون مهريه هاي سنگين ميشه! فرض كنيد اگه قرار باشه بر مهريه x تومني y تومن ماليات ببندن، ميشه همون اول با توافق طرفين مهريه رو x+y گرفت كه در واقع پول ماليات هم از جيب مرد بدبخت ميره!!!
ماده 44 ميگه "چنانچه مردي بدون ثبت در دفاتر رسمي اقدام به ازدواج دايم، طلاق،فسخ رجوع نمايد،ضمن الزام به ثبت واقعه ، به پرداخت مبلغ بيست ميليون تا يک صد ميليون ريال جزاي نقدي و يکي از محروميتهاي اجتماعي متناسب محکوم مي شود. " يعني ميشه مخفيانه زن گرفت و هيچ جا هم ثبت نكرد كه اگه فهميدن 2 ميليون ميدي و خلاص! چندش آوره اين قانون!

در مورد خانواده خيلي حرف دارم باشه براي پست هاي بعدي.

وطن

Tuesday, September 18, 2007

وطن براي من يعني ايران و ايراني بعني ماردم و نه پدرم!
وطن يعني تعلق خاطر، وطن يعني خاك و فقط هم همين خاك، وطن يعني زبون مادري، حتي فكر اينكه يه روز بتونم همه احساسم رو به يه زبونه ديگه بگم نمي تونم بكنم، همه احساس هاي من فارسيه! وطن يعني گذشته پر از خاطره و نوستاژيك ، يعني حال پر كشمكش و خسته كننده و آزاردهنده، وطن يعني آينده و روياي بهتر شدن!
خيلي وقته دارم تلاش مي كنم كه افكارم رو يه كم بازتر كنم و زياد در بند مرزها نباشم ولي نمي تونم، وطن براي من جايي جز ايران با همين مرزهاي قراردادي نمي تونه باشه! من نمي تونم فراتر از مرزها به وطن نگاه كنم! نمي تونم ولي اي كاش مي تونستم! ای کاش ادمی وطنش را همچون بنفشه ها با خود ببرد هرکجا که خواست...

براي از وطن نوشتن نياز به دعوتنامه نيست پس لطفا همه بنويسيد!
پ.ن1: اين نوشته اولين پستي است كه از سايت دانشكده استفاده مي كنم.
پ.ن2: اولين كلاس تموم شد،دكتر فيض بخش كه فوق دكتري از توكيو داره، استاد باسواد و سختگيري بنظر مي رسه، فعلا براي شروع 3 كتاب انگليسي و يه كتاب فارسي معرفي كرده كه خوندنش الزاميه!!!
پ.ن3: سايت دانشكده سرعتش بد نيست، ولي نكته مهمش اينه كه فيلتر نداره و بعد مدتها دارم يه كم اوركات بازي مي كنم.

بازي وبلاگي!

Sunday, September 16, 2007

به 2 تا بازي دعوت شدم كه هر دو درباره وبلاگ و وبلاگ نويسي هستن‌، بهترين پست و الفباي وبلاگ نويسي!
اول عادله و سپس محمد دعوتم كردن كه بهترين پستم رو انتخاب كنم. اول خواستم از زير بار اين مسئوليت شونه خالي كنم و بگم كه "بهترين پست، پستي هست كه ننوشتم" و ديدم اين جمله خيلي آرمانگرايانه هست ولي من آدم رئاليستي هستم و اين جمله براي من تعريف نشده است. بعد به فكرم زد كه بگم پست ها مثل بچه هاي من هستن و آدم همه بچه هاشو به يه اندازه دوست داره كه به ياد جمله كمال الملك در پاسخ به رضا خان كه گفته بود خدا شما هنرمندا رو بيشتر دوست داره گفت تو خونه هم بجه هاي شيرين بيشتر مورد توجه هستن و اين نقشه هم نقش بر آب شد. فكر مي كنم اگه واقعا بخوام درباره بهترين پستم بنويسم بايد نوشته هاي اجتماعي و سياسي و نوشته هاي معرفتي رو بي خيال شم چون در اين جور مسايل دچار تضاد هاي بسياري هستم و هنوز به خط فكري مشخصي در اين زمينه ها نرسيدم. شايد در تنها زمينه اي كه به نتيجه قطعي رسيدم به عشق باشه و او! واسه همين بهتر ديدم يكي از نوشته هاي عاشقونه رو انتخاب كنم. تاج سرم رو خيلي دوست دارم ولي دوست دارم از نوشته هاي وبلاگ قبلي كه فكر كنم نخوندين اسم ببريم، پس اين نوشته رو بخونين!
اما درباره الفباي وبلاگ نويسي كه محمد دعوتم كرده چيز خاصي به ذهنم نمي رسه جز اينكه بايد به خواننده و تفكرات او احترام گذاشت ولي از دلمشغولي هاي شخصي نوشت!
اين دوستان روهم به ادامه بازي دعوت مي كنم:
روسپيگري، دسي ‍ژن، كلبه عشق ، تب 40 درجه، چقدر خوب بود اگه، آهو، راديو سيتي، بادوم، آيينه و مهتاب، بي بي شهربانو

پاسخ به كامنت هاي پست قبل:
به شدت جوگيرم كه تو شريف قبول شدم و البته به كسي ربط نداره!
من روزانه قبول شدم، در نتيجه شهريه اي ندادم!

انتخاب واحد

Saturday, September 15, 2007

امروز انتخاب واحد كردم، البته انتخاب كه نه، اونا دادن! 12 واحد براي ترم اول دادن كه خوشبختانه فعلا واحدي بنام پيش نياز ندادن. بهر حال اين ترم اين درس ها رو دارم:
رفتار سازماني با دكتر قلي پور
روش هاي تصميم گيري براي مديران با دكتر عيسايي
تئوري سازمان و سازماندهي دكتر فيض بخش
حسابداري براي مديران با مهندس اكبريه
فقط يكشنبه و سه شنبه كلاس داريم و از قرار معلوم سه شنبه همين هفته اولين روز كلاس ها خواهد بود. امروز تو دانشكده از يه زوجي كه مثل اينكه امسال فارغ التحصيل MBA بودن يه كم آمار از اساتيد گرفتم، در آخر پرسيدم ميشه كلاس هاي هفته اول رو دودره كرد، كه دختره چنان نگاهم كرد كه بنظرم اولين باري بود كه دانشجوي دودره باز مي ديد، و خيلي جدي گفت كه اگه استادي نتونه بياد حتما قبلش اطلاعيه ميده! منم تشكر كردم و رفتم. با حراستي دم در هم حسابي رفيق شدم، با اينكه دومين برخوردمون بود بعد از 12 روز منو كاملا يادش بود امروز هم نيم ساعتي با هم گپ زديم، آدم بدي نيست.
و اما نكته تازه اي كه امروز فهميدم اين بود كه به جاي 50 نفر امسال 56 روزانه گرفتن كه 5 تاشون سهميه داشتن؛ 2 تا شون سهميه بنياد شهيد و يه دونه هم سهميه نفر اول، دختري بود كه نفر اول فيزيك دوره كارشناسي بود كه بدون كنكور اومده بود MBA!

دلتنگ تو كه مي شوم

Thursday, September 13, 2007

دلتنگ تو که می شوم هوای دلم غروب ابری،ابر بی باران،باران بی ترانه...
دلتنگ تو که می شوم زمین خدا یعنی دیوار،دیوار بی روزن،روزن بی منظر...
دلتنگ تو که می شوم سرزمین روحم زمانه ویران،ویرانی بی شعر،شعر بی کلام
دلتنگ تو که میشوم ...
دلتنگ تو كه ميشم خاطراتمون رو روق مي زنم، مي خندم و مي گريم
دلتنگ تو كه ميشم مشيري مي خونم
"نام تو مرا همیشه مست میکند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب!
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود
"بهترین بهترین من"خطاب می کنم
بهترین بهترین من!
بهترین بهترین من!
بهترین بهترین من!
بهترین بهترین من!"
دلتنگ تو كه ميشم استاد شجريان گوش ميدم، شب سكوت كوير
"تو که نازنده بالا، دلربایی
تو که بی سرمه چشمون، سرمه سودایی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی
به ما گویی سرگردون چرایی؟
به ما گویی سرگردون چرایی؟
به ما گویی سرگردون چرایی؟
به ما گویی سرگردون چرایی؟"
دلتنگ تو كه ميشم دستهام دست هات رو مي خواد، لب هام لبات رو، چشم هام چشم هات رو
دلتنگ تو كه ميشم شعرهات رو مي خونم، همون غزل ها كه چشم هاي تو مي سرود!
دلتنگ تو كه ميشم، نه! نه! نه! من هميشه دلتنگ توام، من هميشه شجريان گوش ميدم، من هميشه مشيري مي خونم، من هميشه دستهام دستهات رو مي خواد، من هميشه لبم تشنه لبهاته!
هر روز اين شعر رو مي خونم
"لحظه ی دیدار نزدیک ست! باز، من دیوانه ام...! های نخراشي ...! های نپریشی ...! لحظه ی دیدار نزدیک است"
"لحظه ی دیدار نزدیک ست! باز، من دیوانه ام...! های نخراشي ...! های نپریشی ...! لحظه ی دیدار نزدیک است"
"لحظه ی دیدار نزدیک ست! باز، من دیوانه ام...! های نخراشي ...! های نپریشی ...! لحظه ی دیدار نزدیک است"
"لحظه ی دیدار نزدیک ست! باز، من دیوانه ام...! های نخراشي ...! های نپریشی ...! لحظه ی دیدار نزدیک است"
"
رويا سرزمين مناسبي است براي زندگي کردن، وقتي که هيچ توجيهي براي واقعيت نداري

پ.ن1: با اميرحال مي كنم با نوشته هاي عاشقانه اش بيشتر
پ.ن2: اين دومين باري بود كه با از نوشته هاي امير خان كمك گرفتم، اوليش اينه، حتما بخونينش!
دل نوشت به سبك ندا گر جای من غیری گزیند دوست ,حاکم اوست*** حرامم باد,گرمن جان به جای دوست بگزینم

ماه رمضون

Wednesday, September 12, 2007

از فردا دوباره بايد روزه گرفت، فردا ماه رمضونه! ماه رمضون فقط 30 روز نيست، فقط 30 روزي كه بايد روزه گرفت نيست، ماه رمضون يعني جنب و جوش مردم وقت افطار، وقتي همه مي خوان تند تند به خونه هاشون برسن، ماه رمضون يعني زولبيا و باميه البته من فقط با باميه حال مي كنم! ماه رمضون يعني انتظار و من انتظار رو دوست دارم، انتظار براي صداي اذان موذن زاده، يعني صداي آسموني استاد "ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمه انك انت الوهاب" ماه رمضون يعني از 5 دقيقه مونده به اذان چايي رو شيرين كني تا الله رو گفتن بري بالا! ماه رمضون يعني تا سحر بيدار موندن هاي خوابگاه، تا سحر هفت خبيث بازي كردن و پشت دستي زدن و پشت دستي خوردن!‌ماه رمضون يعني سفره رنگارنگ افطار...

عاشقانه به تو

Tuesday, September 11, 2007

ايراني ها حسودن و منم ايراني ام! به خيلي از چيزها حسوديم ميشه، البته بهتر بگم به خيلي از چيزها غبطه مي خورم. معمولا هر چند وقت به يه وبلاگ حسوديم ميشه، به نوشته هاش يا نويسنده اش. حسوديم ميشه كه من اونجور نيستم يا اونجور نمي تونم بنويسم ,ولي هيچگاه فرصت نشد درباره اون وبلاگ ها بنويسم، از امروز مي خوام شروع كنم درباره اون وبلاگ ها بنويسم.
مدتهاست كه راديو سيتي رو ميخونم و هميشه از خوندنش لذت بردم، به رها حسوديم ميشه بخاطر طبع شاعرانه و طنازانه اش. شعرهاي اين خانوم واقعا فوق العاده و دلنشين است. شعر زير يكي از آخرين شعرهاي اين خانومه!
تو را می‌شود
خیلی ساده
دوست داشت

خیلی ساده
می‌شود تو را
دوست داشت
مثل نور آفتاب
از لای انگشتان به هم تنیده
و چشم‌هایی که هی
خیس می‌شود
خیس می‌شود
خیس می‌شود
مثل مَد
ّدر «والضاااالین»
با بغضی که بوی یاس می‌دهد
در کبودی سحرو اشک‌هایی که هی
نمی‌بارد
نمی‌بارد
نمی‌بارد
تو را می‌شود
خیلی ساده
دوست داشت

خیلی ساده
می‌شود تو را
دوست داشت
مثل طعم سرد سرامیک
در هرم تب‌کرده‌ی پا
یا حریر سبز نوازش
بر تن داغ

مثل آن پنجره
که ماه را
در قاب خود نشانده
و از بیم صبح
رویش را هی
می‌بوسد
می‌بوسد
می‌بوسد

مثل لحظه‌ی سلام
مثل عشق‌های چهارده سالگی
که می‌ایند و می‌روند
اما بدون کلام
و گونه‌هایی که هی
سرخ می‌شوند
سرخ می‌شوند
سرخ می‌شوند

تو را می‌شود
خیلی ساده
دوست داشت

خیلی ساده
می‌شود تو را
دوست داشت

مثل تماشای غروب
از یک تراس کوچک خاک گرفته
از پشت ساختمان‌های خاکستری
و خورشیدی که هی
ناز می‌کند
ناز می‌کند
ناز می‌کند

مثل نوشیدن
یک لیوان خاکشیر
در عطش تابستانی ونک
و بفرما زدن
به لب‌های چسبناک کودکی که هی
نگاه می‌کند
نگاه می‌کند
نگاه می‌کند

تو را می‌شود
خیلی ساده
دوست داشت

خیلی ساده
می‌شود تو را
دوست داشت

مثل مهربانی دست‌هایت
مثل ناز چشم‌هایت
مثل لحظه‌ای که می‌گویی: آخ
مثل مرهمی که نیستی
به زخم‌های دلم
مثل نیاز من به همیشه بودن‌ات
مثل نبودن‌ات
مثل آن لحظه‌ای که من
وای
وای
وای
به آرشيو حتما نگاهي بندازيد و مخصوصا واگویه I و واگویه II رو حتما بخونيد!

دستم به داد دهنم نمي رسد!

Monday, September 10, 2007

چند روز پيش كه تهران بودم سر ميدون امام حسين يهو يكي جلوم رو گرفت كه "آقا شما كتاب مي خوني؟" اولش جا خوردم و يه كم هم ترسيدم و فورا جواب دادم "نه!" مي خواستم به راه خودم ادامه بدم كه دوباره برگشت گفت "ولي به قيافتون مي خوره كتابخون باشين!!!" قيافه من به همه چيزي تا حالا خورده بود الا كتاب خوني كه اين آقا اين وجه از قيافه منو هم كشف كرد. اون استرس و شوكه شدن اوليه ديگه تموم شده بود، بهش گفتم " امرتون!" يه كتابي از تو كيفش در آورد و گفت" من محمد سوري هستم و اين كتاب شعر رو نوشتم، دوست دارم شما هم بخونين و بعدا نظرتون رو با ايميل برام بفرستين" منم كتاب رو از دستش گرفتم و يه كم ورق زدم و گفتم چشم، حتما نظرم رو براتون ميل مي كنم، خداحافظي كردم كه برم كه گفت" ببخشيد ولي ميشه 1200 تومان" و تازه اينجا بود كه دوزاريم افتاد كه اين بدبخت كتابش فروش نرفته، ناشر بهش پس داده و خودش داره اينجوري مي فروشه! فكر كردم شايد اين بلا يه روز سر خودم بياد، 1200 تومان كه چيزي نيست!
اسم اين مجموعه شعر هست " دستم به داد دهنم نمي رسد" شعرهاش اونقدر ها چنگي به دل نمي زنه، مهمترين شعر اين مجموعه كه اسم كتاب هم از اون برداشته شده اينه:
دندانم درد مي كند
و از جويدن اين همه شعر بيزارم
دستم به داد دهنم نمي رسد
و از خطوط بي خيال اين صفحه مي ترسم
نگاه كن!
شهر پر است از دندان هاي فاسد

اين جا مي تونين وبلاگ اين آقا رو ببينين!

رسوب هاي ذهني

Saturday, September 08, 2007

ما آدم ها گاهي رفتارهامون با اعتقاداتمون متفاوته. خيلي وقت ها برا هممون پيش اومده كه رفتاري ازمون سر زده كه متفاوت با چيزي بوده كه بهش معتقد بوديم! نقش رسوب هاي ذهني در اين ميون خيلي با اهميته، معمولا اين رفتارها، رفتارهايي هستن كه منشا اون از خانوداه و سنين كودكي مي باشن. اين رفتارها چنان در جان آدمي نفوذ كردن كه حتي اعتقادي بر خلاف اون رفتار پيدا كنه به اين راحتي ها نمي تونه دست از اون رفتار بكشه! من آدم هايي رو مي شناسم كه هنوز از آمپول يا تاريكي و يا حتي تنهايي مي ترسن، با اينكه معتقدن چيزي واسه ترسيدن وجود نداره! و البته در چيزهاي مهمتر مثل اعتقادات ديني ! شما هم حتما آدم هايي رو ديديد كه كاملا باور دارن كه زن و شوهر بايد حقوق برابر داشته باشن ولي در عمل در زندگي زناشويي خودشون رفتارهاي متفاوت ازشون سر مي زنه كه اغلب اونا رو توجيه هم مي كنن! در زندگي خودمون هم مطمئنا چنين رفتارها و عقايد متضاد ديده ميشه. بنظر شما چطور ميشه بر اين رسوب هاي ذهني غلبه كرد؟؟؟

ثبت نام

Thursday, September 06, 2007

ثبت نام كردم، همين!
شريف براي اولين بار بد نبود، بعضي بچه ها هم با پدر و مادرشون اومده بودن براي ثبت نام كه يه خورده عجيب بود!!! فكر نمي كردم شريف اينقدر دختر خوشگل و خوش هيكل داشته باشه!! دانشكده مديريت خارج از محوطه دانشگاه هست، يه ساختمون و يه حياط كوچولو! من اينجوري بيشتر دوست دارم، جو صميمي تر و راحت تري داره نسبت به دانشگاه هايي كه آدم كسي رو نمي شناسه!
اما آمار ورودي هايMBA امسال:
از 50 نفركل: 40 نفرشون شريفي، 4 تاشون تهراني، 3 تا اميركبيري، يه نفر خواجه نصير، يكي صنعتي اصفهان و يكي هم من!
از نظر رشته هم مهندسي برق و صنايع و كامپيوتر بيشترين قبولي رو داشتن! چند تا مهندسي مكانيك هم بودن و يه دونه مهندسي عمران و يكي هم من!

تعدادي از نوشته هاي وبلاگ قبليم رو اضافه كردم!

به کجاها برد این امید ما را

Wednesday, August 29, 2007

آدمی به امید زنده ست و امید به انتظار!
همه امید دارن که یه روز یه کسی بیاد و برای این امید، انتظار می کشن. میگن حتما میاد! میگن اون روز هم آدمند، همه خوبن، جهان به ثبات می رسه، ظلم دیگه نیست! من نمی دونم شاید بیاد! حالا فرقی هم نداره اسمش چی باشه، مسیح باشه یا بودا یا مهدی! فرقی هم نداره که چند سال بین ما نبوده، چند صد سال یا چند هزار سال نبود! فرقی هم نداره پدرش کی باشه یا دینش چی باشه یا الان کجاست یا چرا غیب شد، مهم اینه که قراره بیاد. راستش بنظرم اصلا فرقی هم نداره که بیاد یا نه، مهم اون روزه هست، مهم اینه که اون روز بیاد! مهم اینه که یه روز بیاد که دیگه ناله نباشه، دیگه کسی آهی از ته دل نکشه، دیگه دلی بی قرار نباشه، دیگه شک نباشه، دیگه خون رنگین تر نباشه، دیگه مادری به عزای بچه اش نشینه، دیگه دوری نباشه، مهم اون روزه! نمی دونم شاید شاید اون روز بیاد! حالا که فکرش رو می کنم می بینم من هیچ وقت آدم فرا زمینی نبودم، من یه آدم زمینی ام که دو پام رو زمینه و روح و دلم هم هیچ وقت بالاتر از زمین نبوده! دل من خیلی کوچکتر از اونه که به ناله همه مردم فکر کنم و به شک و تردید اونا! برای من مهم خودمم و تو! اگه تو بیای دل من آروم میشه، قرار دل من تویی نه کسی دیگه! می دونی چیه فاطیما برای من اون روز، روز وصل با تو هست و نه روز دیگه! خدا کند که بیایی!

های های دل تنگ من...

پ.ن: چند روزی نیستم! باید برم آبادان و بعد هم تهران برای ثبت نام، احتمالا دوباره از سه شنبه در خدمتتون هستم.

MBA

Sunday, August 26, 2007

متن زير طولانيه و درباره MBA هست، پس اگه دوست ندارين درباره اين رشته اطلاعاتي بدست بيارن، وقت خودتون رو نگيرين! خودم وقتي داشتم درباره اين رشته تحقيق مي كردم سايت ها و وبلاگ ها بدردم خورد و هر روز هم اين سايت ها و منابع زياد ميشن. اين سايت در واقع يه شاهكاره و هر جور اطلاعاتي رو راجع به MBA در ايران ميده. اما فكر مي كنم براي خيلي از كساني كه مي خوان امسال كنكورMBA بدن، تجربيات كسي كه سال قبل با اين سيستم جديد كنكور داده و تجربياتش از بقيه بروز تره بهتر باشه!
<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>
"...داوطلبین ورود به رشته مدیریت در دوره لیسانس از رتبه های پایین قبول شدگان در آزمون سراسری هستند. اگرچه آموزش نیروهای مزبور برای تصدی مشاغل کارشناسی و سرپرستی در رده های پایی سازمانی ضروریست، ولی عموما و به جز استثنا ها، از فارغ التحصیلان دوره های لیسانس مدیریت نمی توان انتظار ایجاد تحولات کیفی در مدیریت سطوح مختلف را داشت. آموزش رشته مدیریت باید در سطح بعد از لیسانس و برای فارغ التحصیلان با استعداد کلیه رشته ها از جمله رشته های فنی-مهندسی توسعه یابد و با آموزش های کیفی بالا جوانان زبده و با استعداد را آماده پذیرش مسئولیت های مدیریتی سطوح مختلف نماید...با توجه به کیفیت بالاتر دانشجویان رشته های فنی-مهندسی و نیز با توجه به کیفیت آموزش های تحلیلی در این رشته ها لازمست دانشگاههای فنی-مهندسی به ایجاد و تسعه آموزش های فنی-مهندسی اقدام کنند. این اقدام هم سبب بهبود و ارتقا کیفیت آموزش های مدیریت در کشور خواهد شد و هم سبب آشنایی بیشتر مهندسین کشور به عنوان عناصر مهم در انتقال و توسعه تکنولوژی با دانش مدیریت خواهد گردید..."متن بالا، قسمت های پایانی مقاله ای تحت عنوان "نقش مدیریت در انتقال تکنولوژی و توسعه صنعتی" از دکترعلينقي مشایخیه که در فروردین 1372 به چاپ رسیده. اين مقاله نشون ميده كه دكتر از اون زمان در فكر آوردن MBA به ايران بوده. تلاشهاي دكتر بالاخره سال 79 جواب ميده و دانشگاه شريف در اون سال براي اولين بار دانشجو در رشته MBA جذب كرد. MBA نه مديريت بازرگاني هست و نه صنعتي يا دولتي و حتي بازاريابي! MBA مديريت Business است و شامل كليه عمليات از توليد تا خدمات پس از فروش هست. MBA اصولاً رشته ای هستش که برای کسانی طراحی شده که زمینه مدیریت نداشتند، به دلیلی وارد فضای مدیریت یا کسب و کار شدند و الان احساس نیاز به مهارتهای مدیریتی می کنند. بر خلاف دیگر گرایشهای مدیریت نظیر بازرگانی، صنعتی و ...، MBA کمتر به مباحث تئوریک می پردازد و بیشتر به یاد دادن مهارتها و استفاده از ابزارهای مدیریتی در محیط کسب و کار توجه دارد. باید بگم که بی اغراق دانشگاه شریف از اساتید دانا و بسیار باهوشی در MBA استفاده می کنه که هم تحصیلات آکادمیک بسیار خوبی دارند و هم در محیط کسب و کار بسیار موفق هستند. از اساتید می تونم به پروفسور مشایخی اشاره کنم که تنها Full Professor مدیریت در ایران هستش و فوق دکترای مدیریت از دانشگاه MIT آمریکا داره و رئیس انجمن سیستمهای دینامیکی آمریکا هستش و مشاور شرکتهایی مثل Caterpillar و ... در آمریکا بوده و هنوز هم در آمریکا در طول تابستان به عنوان یکی از بهترین مشاوران مدیریت فعالیت میکنه.دکتر فریدون قاسم زاده که از دانشگاه مک مستر کانادا دکترای IT داره و مدیرعامل و مؤسس شرکت «افرانت» هستش که معرف حضور دوستان هستشدکتر منوچهر نجمی که دکترای مدیریت کیفیت داره و رئیس دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف هستش. در حوزه کیفیت ایشون بسیار مطرح هستش و یکی از معدود ارزیابهای درجه اول EFQM در خاورمیانه هستشدکتر عبدالمجید مدرس که بی اغراق نفر اول مدیریت عملیات در ایران هستش و همین بس که بدونید مدیر لجستیک مک دونالد در ژاپن و مدیر عملیات کوکاکولا در ژاپن بوده.دكتر نيلي كه در اقتصاد يه غول بزرگ به شمار ميره!
ورود به MBA مخصوصا از نوع شريفيش اصلا ساده نيست و مستلزم يه دوره سخت خرخوني مي باشه! بدبختي كساني كه مثل من پارسال امتحان دادن اين بود كه كل سيستم سوالاتش تغيير كرد و فكر مي كنم احتمالا حق خيلي ها ضايع شد! اولين تغييري كه كرد حذف شدن درس تئوري مديريت از كنكور بود كه يه تغيير كاملا مثبت براي بچه هاي فني و مهندسي بود و كلا MBA جايي براي بچه هايي كه كارشناسي مديريت خوندن نيست. تغيير دوم سوالات زبان بود كه از 10 تا سوال به 100 تا تغيير پيدا كرد و تنوع سوالات هم خيلي زياد شد كه هر جور سوالي كه طراح بنظرش مي رسيد رو گرفت. تغيير آخر هم GMAT بود كه يه سري سوالات زبان فارسي به سوالات اضافه شد به اين ترتيب كه 11 جمله دادن و در هر جمله زير 3 كلمه رو خط كشيدن كه بايد تعيين مي كرديم كدوم مشكل گرامري داره و اگه هيچ كدوم گزينه 4! سوالات GMAT بجاي سخت بودن شوكه كننده بود.
من اين چند تا كتاب رو خوندم، فكر مي كنم براي همه كافي باشه:
زبان: 504 و Essential Words for the TOEEL و انگلیسی برای دانشجویان رشته مدیریت نوشته دكتر فرهاد مشفقي و زبان MBA نوشته آرمان اشراقي
GMAT: احمدصداقت - انتشارات نگاه دانش
رياضيات : كتاب مسعود آغاسي و نيكوكار

موفق باشيد!

ادامه داستان

Saturday, August 25, 2007

پيش نوشت: خودم چند خط ديگه به داستان اضافه كردم، شما هم بنويسين ديگه!
داستان اونجور که دلم می خواست پیش نرفت ولی خوب حیفه که ادامه پیدا نکنه! بهر حال داستان تا حالا اینجور شده، یه آدم با ذوق بیاد داستان رو از این مرگ زودهنگام نجات بده!

زن سینه هاش رو زیر سوتین جا میده! با نگاهی حسرت بار به مرد نگاه می کنه و به آخرین هم آغوشیشون فکر می کنه! مرد در حالیکه زیر چشمی به زن نگاه می کنه که الآن داره دکمه مانتوهاش رو می بنده، حواسش به حلقه کردن دوده سیگاره. زن در حالیکه بغض کرده روسریش رو سرش می کنه و کیفش رو بر میداره . انگار منتظره مرد چیزی بگه ولی مرد همچنان مشغول حلقه کردن دود سیگاره .زن در رو باز میکنه. با هم از طريق چت آشنا شدند. مرد 45 سالش بود و او دختري 19 ساله بود. كم كم به هم عادت كردند. هر دو يك خصوصيت مشترك داشتند و آن تنهايي بود و وقتي با هم چت مي كردند ديگر تنهايي در كار نبود. دو سال تشنه ديدار هم بودند و از همون زمانی که برای اولین بار باهاش چت کرده بود حس می کرده که نقاط مشترکی با بیتا داره و به یاد اولین لحظهای رو که با وب کم همو دیده بودن می افته! انگار هميشه داستان همين گونه است. انسانها در فضاي سايبر همه خوبند، همه مهربانند و همه باوفا. مسنجر فقط شكلكهاي محبت آميز و دلبرانه را ارسال مي كند. بيتا دختر خوب و كمرويي بود كه از همه دنيا فقط يك دوست نياز داشت براي پر كردن تنهايي هايش. اهل كتاب و موسيقي بود و كمي تا قسمتي رويايي. تنها عيبش سستي در تصميم گيري و ترسهاي تمام نشدني اش از هر چيز و همه. ميخواد خارج بشه كه مرد صداش ميكنه و بهش ميگه : به روزي فكر كن كه از آسمون آتيش مي باريد و در به در يه جا بوديم كم ي خنك باشه و نبود. زن ادامه داد آره ، آخرشم نشستيم روي پل عابر پياده. مرد میگه كه اين آخرين ملاقات ما بود و من تصميم گرفتم كه ديگه تو رو نبينم . ازت ميخوام ديگه به سراغ من نياي و همه چيزو فراموش كني . هر چي كه بين ما بود ديگه تموم شد .
زن با شنيدن اين حرف انگار آب يخ بر رويش ريخته باشند خشكش زد تمام آروزهاش به يكباره فرو ريخت.اون فكر مي كرد كه مرد آرزوهاش اونو واقعا و از ته قلب دوست داره ولي با شنيدن اين حرف فهميد كه فقط به اندازه يك لذت چند دقيقه اي ارزش داشته نه بيشتر. زن پيش خودش فكر كرد: همشون همينطور هستن وقتي به اوني كه ميخوان ميرسن ديگه كاري باهات ندارن. بيخود بهش دل بسته بودم. در و پشت سرش محكم بست و تصوير اونو از ذهنش براي هميشه پاك كرد. زن كه ميره، صداي زنگ موبايل مرد بلند ميشه! اونور خط مرجان، همسرش هست! مرد ميگه محله كاره و جلسه داره، دو سه ساعت ديگه بر ميگرده خونه! پا ميشه لباس هاشو مي پوشه، به سمت خونه حركت مي كنه. تو راه به بيتا فكر مي كنه كه ديگه نمي تونه گرماي بدنش رو حس كنه، به مرجان فكر مي كنه، به اينكه عاشقه يكي ديگه است، يه اينكه با يه مرد ديگه رابطه پنهاني داره، به اينكه از اون روزي كه فهميد مرجان عاشق يكي ديگه است حس كرد عاشق بيتاست، يه اينكه نمي تونه از مرجان جدا شه، دوباره سيگاري روشن مي كنه و به دختر كوچولوش فكر مي كنه، به شيرين زبوني هاش، به اينكه اگه كارشون به طلاق كشيده بشه چي به سر اون خواهد اومد، ديگه دود رو حلقه اي نمي كنه....

با هم داستان بنویسیم

Friday, August 24, 2007

با هم داستان بنویسم، چجوری؟ اینجوری! من چند خط می نویسم، بعد شما چند جمله به اون تو بخش نظرات اضافه کنید و نفر بعدی چند جمله به نوشته نفر قبل! داستان بیشتر حالت درام داره و لطفا به طنز ننویسن!


زن سینه هاش رو زیر سوتین جا میده! با نگاهی حسرت بار به مرد نگاه می کنه و به آخرین هم آغوشیشون فکر می کنه! مرددر حالیکه زیر چشمی به زن نگاه می کنه که الآن داره دکمه مانتوهاش رو می بنده، حواسش به حلقه کردن دوده سیگاره.....

شريف! من دارم ميام!

Wednesday, August 22, 2007

بالاخره جواب نهاي كارشناسي ارشد هم اومد! همونطور كه از قبل معلوم بود، MBA دانشگاه شريف رو قبول شدم! شما نمي دونين ثبت نام كي هست؟ راستي باري ثبت نام ريز نمره كارشناسي رو هم مي خوان؟؟؟

نذير شنبه: ايراني يا افغاني؟

Tuesday, August 21, 2007

من نمي دونم چرا نذيرشنبه (جواد رضويان) تو فيلم چارخونه لهجه افغاني داره! كاش فارسي سليس صحبت مي كرد، البته نه بخاطر اينكه افغانستان اعتراض كرده، بلكه بخاطر اينكه ذات خراب شنبه به ايراني ها مي خوره نه به افغاني هاي بيچاره! دروغ گويي، رياكاري؛ نيرنگ بازي، چاپلوسي، مظلوم نمايي، منفعت طلبي و ... همه و همه از خصوصيات ناب ايراني هست و لاغير! چنين صفت هايي رو به مردم ديگه نسبت دادن، باز هم فقط و فقط از ايراني ها بر مياد! هياهوي زياد شب هاي برره كه يادتونه!(+،+،+،+)كه همه روشنفكران و اديبان ايراني صداي اعتراض سردادن كه فرهنگ و هويت ايراني از دست رفت و زبان فارسي مورد تهديد قرار گرفت، اما در واقع دليل اصلي همه اعتراض ها شوكه شدن ملتي بود كه خودشان رو در ايينه اي مي ديدن كه مهران مديري در مقابلشون قرار داده بود. چاپلوسی و تملق گویی و غیبت و بدگویی و دورویی و دوگانگی در رفتار و روابط اجتماعی و سودجویی و منفعت طلبی و کسب درآمدهای حرام و نا مشروع و آداب و رسوم غلط و دست و پاگیر از جمله سختگیری های بی مورد در ازدواج و تحمل ناپذیری و پرخاشگری و توسل به زور در تعاملات اجتماعي همه خصوصيات زشت ايراني بودن كه مهران مديري در شب هاي برره اونا رو نشون داد. اما روشنفكران بزرگ ايراني فقط لهجه برره اي رو ديدن و به فراگير شدن اون اعتراض كردن! اعتراض هايي كه همون زمان هم معلوم بود كه بي پايه و اساسه و اين فراگيري لهجه همچون موجي بزودي خواهد خوابيد كه الآن خوابيده، اونا نمي خواستن واقعيت هاي جامعه ايراني رو در برره ببينن!
پ.ن: بد نگاه نكنين، خوب در حال خوندن جامعه شناسي خودماني هستم!

سعادت ابدي

Sunday, August 19, 2007

دلم يه فيلم رمانتيك با صحنه هاي سكسي زياد مي خواد، دلم يه فيلم يا سكس هاي عاشقونه مي خواد! با معرفي چند تا فيلم سعادت ابدي رو براي خودتون بيمه كنيد!


اندر مشکلات شهرستانی ها!

Saturday, August 18, 2007

تهران رو نسبت به شهرستان ها همیشه ترجیح میدهن و همه امکانات و وسایل رفاهی رو فقط برای تهرانی ها فراهم کردن. هر سال هم 100 تا سمینار می ذارن تا درباره تمرکززدایی بحث کنند و مشکلات مختلف شهرستان ها رو نسبت به تهران بررسی کنن. اما یه مشکلی هست که هنوز اصلا مطرح نشده که حالا بیان براش سمینار بزارن. مشکلی که کم از مشکلات دیگه نیست و برای خیلی ها هم معضل بزرگیه.
مشکل اینه که سینماهای اینجا فیلم هایی رو اکران می کنن که 2 ماه قبل در تهران رو پرده بود. حالا اگه یه کسی مثل من 24 ساعته توی نت باشه و وبگردی و وبلاگ گردی کنه جریان فیلم رو قبل از اینکه به اینجا برسه از سیر تا پیازش و می دونه. پنج شنبه با چند تا از دوسنان رفتیم سینما که روز سوم رو ببینیم. نمی دونم قبلا کجا خونده بودم که این فیلم یه فیلم نمادین هست که واقعا بود. سمیره در این فیلم فقط یه زن نبود، یا فقط یه خواهر برای رضا نبود که جونش رو به خطر بندازه! سمیره قسمتی از ایران بود که همه کسانی که برای ایران می جنگیدن برای نجاتش جونشون رو کف دست گرفتن. فواد هم سمیره رو می خواست همونطور که خرمشهر رو می خواست. برای او هم سمیره نه فقط یه عشق که حقش می دونست(همونطور که از خرمشهر بعنوان یه حق تاریخی نام می بره).
بازی حامد بهداد مثل همیشه چشمگیر بود. علاوه بر لهجه و طرز راه رفتن از میمیک صورتش هم مثل همیشه خوب استفاده کرد. من چیز خاصی در بازی پوریا پورسرخ ندیدم هر چند که از دفعات قبل بهتر شده بود. البته من مدل موی پورسرخ رو هم درک نمی کنم. این مدل مو مطمئنا در اون زمان وجود خارجی نداشت. لطیفی در روز سوم باران کوثری رو بهمون سرنوشتی دچار کرد که حاتمی کیا در به نام پدر گلشیفته فراهانی رو! باران و گلشیفته یکی از ویژگی های بازیگریشون جنب و جوش و شیطنت هست. اینا هنوز به اون حدی نرسیدن که فقط با حرکات صورت و استفاده از لهجه و نوع بیان بتونن به خوبی بازی کنن. اما بازی برزو ارجمند که در نقد هایی که خونده بودم بهش اشاره نشده بود دد حالیکه بنظرم یه کار فوق العاده رو ارایه داد. اگه میون عربها زندگی کرده باشین کاملا حس می کنین که برزو چه کار بزرگی کرده و بخوبی تونسته از انجام این نقش بر بیاد.
اگه شما هم مثل من بچه شهرستانی هستین و هنوز روز سوم اکران میشه، برین ببینین، فیلم بدی نیست. هر چند من هنوز فقط از فیلم های جنگی حاتمی کیا خوشم میاد.

سلیمان تنگه

Thursday, August 16, 2007

امروز صبح رفتم به منطقه تفریحی سلیمان تنگه، سد شهید رجایی. جای خیلی زیبایی بود. فکر نمی کردم تو ساری هم چنین جاهایی داشته باشه! البته آمل و ییلاق های اطرافش یه چیز دیگه است.
اینجا می تونید عکس هایی از ییلاق های امل در مسیر جاده هراز ببینین.

تویتر یا وی ویو؟

بالاخره بی خیال تویتر شدم و چسبیدم به وی ویو! هر دو یه مینی بلاگه که بگیم هر لحظه چه می کنیم! اما چرا من وی ویو رو ترجیح دادم:
1-چون ایرانیه، یعنی چند تا از بر و بچ همین وبلاگستان نوشتن!
2-چون با یاهو مسنجر میشه بروزش کرد!
3-چون با پیامک میشه بروزش کرد! فکرش رو بکن آدم درهر شرایطی می تونه پیامک بده! در حالیکه به وب همیشه دسترسی نداره! چه کارهایی که اینجور نمیشه کرد.
وی ویو هنوز نسبت به تویتر امکانات کمتری داره و خیلی هم کند تره! اما مطمئنا با تلاشی که من از این بچه ها دیدم هر روز بهتر میشه.

کمک

Tuesday, August 14, 2007

امسال می خوام دوباره کنکور ارشد بدم! البته نه اینکه بخوام MBA نخونم، بلکه دوست دارم یه رشته دیگه هم کنارش بخونم! اما موندم چه رشته ای بخونم!
علوم اجتماعی ؟؟؟
علوم سیاسی ؟؟؟
فلسفه ؟؟؟
این 3 تا رشته رو همیشه دوست داشتم و دارم. احتمالا خیلی از شماها اطلاعات بیشتری از من در باره این رشته ها دارین! من می خوام بدونم میشه با روزی 2 ساعت خوندن تا روز کنکور هیچ کدوم از این ها رو قبول شد یا نه؟ البته من مجبورم فقط دانشگاهای شهر تهران رو انتخاب کنم. البته شما فرض کنید من نیازی به خوندن زبان ندارم!
پ. ن1: من MBA پارسال امتحان دادم و قبول شدم.
پ.ن2: کسی اطلاعات دقیق تری نداره!

نیک

Sunday, August 12, 2007

این کار که توی پرورشگاه ها گروه هایی از میان داوطلب ها تشکیل بدهیم و برنامه ریزی ای بکنیم که مثلن هفته ای بک یا دوبار بسته به تعداد داوطلب ها و همکار ها، از اعضای این انجمن به پرورشگاه ها نیرو اعزام کنیم برای ایجاد نطفه ی یک کار فرهنگی.
مثلن ببینیم توی پرورشگاه آیا آنها کتابخانه دارند؟ آیا کتابهای مناسب گروه های سنی مختلف دارند اگر ندارند می توانیم برایشان درست کنیم. يا اینکه گروه هایی مامور قصه خوانی بشوند. برای بچه ها در رده های سنی مختلف. جوري که بچه ها اينطور گدا منش بار نیایند که فکر کنند هر کس که گاه گداری گذرش به آنجا بیافتد حتمن رفته برایشان هدیه ی نقدی یا لباس یا حداقل خوراکی ببرد. بچه های آنجا این امید را داشته باشند که کسانی ممکن است قصه و خیال برایشان هدیه ببرند. یا شادی برایشان هدیه ببرند. بر و بچه های تاتر و نمایش اگر داوطلب باشند می توانند برایشان برنامه ی نمایشی یا نمایش عروسکی ترتیب بدهند. جوري که شاید بتوانیم در حد خودمان برایشان محبت ببریم و نه تنها يکي دوبار بلکه این یک کار دائمی باشد که توسط ما آغاز شود و توسط انجمن ادامه یابد. یک کار دائمی و طولانی مدت. من امیدوار هستم و فکر نمی کنم این کار غیر عملی باشد. اگر ما بخواهیم. باید بشود.
دوستانی جمع شده اند تا کلای نایاب محبت رو به بچه های یتیم بدن! نیک منتظر حضور شماست!
-------------------------------------------------------------------------------------------
یه سوال: اگه پارتنر شما به هر دلیلی بهتون خیانت کنه، عکس العمل شما چیه؟ جدایی یا خیانت متقابل یا ندیده گرفتن یا ... لطفا خیلی کوتاه جواب بدین! این سوال در ادامه بحث قبلی درباره خیانته!

مردی که از هوا می آمد

Thursday, August 09, 2007

قبلا هم از جعفر مدرس صادقی خونده بودم، "دوازده داستان" مجموعه ای از داستان های کوتاه بود که مثل همیشه نثر ساده و روونش و شیوه داستان سراییش رو دوست داشتم. پیش از این "گاوخونی" رو خونده بودم که بنظرم یه شاهکار بود. لذت خوندن سطر سطر "گاوخونی" رو بعد از چند سال فراموش نمی کنم. اما "دوازده داستان" در یه فضای دیگه سیر می کنه. داستان هاش فراز و فرود خاصی ندارن. 2 تا از داستان هاش بدجوری به دلم نشست. "مردی که از هوا می آمد" داستان مردی بود که در هپروت زندگی می کرد و "شازده خانم" داستان زندگی دخترکی که عاشق میشه ولی با عشقش ازدواج نمی کنه. جعفر مدرس صادقی نویسنده قابل احترامیه!
دکتر ناصر الدین صاحب زمانی در کتاب "آنسوی چهره ها" به روانکاوی و روانشناسی موضوعات اجتماعی می پردازه. موضوعات اجتماعی-انسانی از قبیل روسپیگری، خودکشی، بزهکاری، بی سوادی، عشق، افسردگی، خیانت و ... رو از دیدگاهی متفاوت از علوم اجتماعی بیان می کنه و سغی در ارایه راهکار برای اونا داره. این کتاب از روی مجموعه سخنرانی های دکتر صاحب زمانی در سال های 41 و 42 نوشته شده و بدی این کتاب هم همینه که به معضلات اساسی این چند ساله نمی پردازه! با این حال توصیه می کنم اگه این کتاب پیدا کردین حتما بخونین.

همجنسگرایی یا مصلحت گرایی؟

Tuesday, August 07, 2007

منم مثل خیلی ها از بسته شدن شرق ناراحتم. از اینکه یه عده از روزنامه نگاران و خبرنگاران جوون بیکار شدن، ناراحتم. از اینکه یه روزنامه خوب با لوگویی از بهترین رسانه نوشتاری طول تاریخ ایران (شرق سابق) دیگه رو دکه ها نیست، ناراحتم. دولت جمهوری اسلامی روزنامه رو بست. کسی هم از دولت جمهوری اسلامی انتظار نداشت که بعد از اون مصاحبه اونو نبنده! اونا یقیین دارن که اعتقادات خودشون بر حقه و هر چه غیر از اون خلاف حق هست و باید حذف شه. این عمل اونا در راستای همین طرز تفکر اونا انجام شد. عملی زشت ولی در راستای طرز تفکر اونا، که باید به این عمل اعتراض کرد. در عین حال عکس العمل شرق زشت تر و زننده تر بود. شرق هم مثل دولت جمهوری اسلامی به خودش اجازه داده که اعتقادات خانم ساقی قهرمان رو غیر اخلاقی بنامه. دو حالت میشه متصور بود.
1-مسئولین شرق بنا بر مصلحت این حرف رو زدن! که در این صورت باید پرسید که کدوم مصلحت حکم به چنین واکنشی داده! شرق باید بدونه که هیچ مصلحتی بالاتر از حفظ شخصیت و کرامت انسانی نیست! این مصلحت گرایی در طول تاریخ، دستاویزی شده که برای زورگویی بر مردم! همون مصلحت که به نام عدل و برابری همه مردم، کمونیست ها در شوروی ظلم های زیادی به مردم کردن! همون مصلحت که به نام حفظ امنیت ملی چه شکنجه هایی که در نقاط مختلف جهان نمی کنن! همون مصلحت که به نام حفظ عفت عمومی جامعه زن ها و مردها رو سنگسار می کنن! همون مصلحت کذایی همیشگی! بالاترین مصلحت اونه که مصلحتی در کار نباشه و همه کارها بر اساس قاعده و قانون باشه.
2-مسئولین شرق به این بیاناتشون اعتقاد دارن! که ابتدا باید تاسف خورد به حال این ملت که مهمترین تریبون روشنفکری اون چنین اعتقادی داره! در واقع شرق با این کار حکم به غیراخلاقی بودن همجنشگرایی میده. شاید تنها دلیلی که مخالفین همجنسگرایی بیان می کنن بخطر افتادن جامعه باشه! ولی مگه همیشه جامعه مهمه و فرد بی ارزش. همجنسگرایی یه عمل ژنتیکیه و این دسته از مردم ناخودآگاه به همجنس گرایش دارن، همونطور که خیلی از ماها وقتی جنس مخالفی می بینیم که عشوه و ناز می کنه تحریک میشیم. علاوه بر این، این موضوع یه امر شخصی خیلی ساده است. باید این حق انتخاب رو به همه داد که بر طبق میلشون زندگی کنن. این قضیه مثل اینه که من یه غذایی رو دوست ندارم و به کسی که این غذا رو دوست داره، خرده بگیرم. یا اینکه اونایی که سکس از عقب رو قبول ندارن به آدم هایی که چنین کاری می کنن انگ غیر اخلاقی بودن بزنن. همجنسگرایی رفتار جنسی گروهی از مردمه که دلیلی نداره همه خوششون بیاد. این قضیه بهمین سادگیه و همجنسگراها دسته ای از همین مردم هستن که شاخک های جنسی شون وقتی همجنسی رو می بینن تحریک میشه. ما می تونیم اونا رو تو جمع خودمون نمی پذیریم ولی حق نداریم از اونا به بدی یاد کنیم.
پ.ن1: بعضی ها این روزها بیان می کنن که اصلا ساقی قهرمان شاعر خوبی نیست و شعر هاش ارزش خوندن نداره و از این حرف ها... این موضوع مهمی نیست. موضوع مهم این است که شرق باهاش مصاحبه کرده ولی احترام ایشون رو نگه نداشت. کاش از اول مصاحبه ای انجام نمیشد.
پ.ن2: من نه همجنسگرا هستم و نه از شعرهای این خانم خوشم اومده ولی این چیزها اصلا مهم نیست.
پ.ن3: امیدورام تا این مسئولین شرق این طرز تفکر رو دارن، شرق هرگز باز نشه!
پ.ن4: هم میهن بزودی با قوچانی عزیز بر میگرده!
پ.ن5: هر کسی اداپتیک می خواد، بگه تا براش دعوت نامه بفرستم!

شرقِ لعنتی!

Monday, August 06, 2007

شرق رو توقیف کردن، توقیف روزنامه در جمهوری اسلامی عجیب نیست و شاید مورد انتظار. اما گفته های شرقیان در مورد توقیف روزنامه عجیبه و شرمگین. شرق حق نداره به کسی تهمت غیر اخلاقی بزنه چون جایی از همجنسگرایی دفاع کرده. چه کسی می تونه به خودش حق بده که اعتقادات خودش رو بر حق بدونه و دیگری رو نه؟ چه کسی می تونه بگه که به حقیقت واقعی رسیده؟ این ادعا ها دردناک و غیر قابل تحمله. وقتی اینا رو می خونم دعا می کنم که دیگه هرگز شرق باز نشه. در واقع هیچ تکلیف دولت جمهوری اسلامی مشخصه. اونا خودشون رو بر حق می دونن و هر کسی که یه جور دیگه فکر کنه باید حذف شه. اما شرق چی؟ آیا شرق هم همینطوره؟ بیان این ادعا که از ویژگی های شخصیتی خانومه ساقی قهرمان بی اطلاع بودن، یه توهین بزرگ به این خانومه. این ادعا های شرق یا از روی مصلحت بوده که بهیچ وجه بازی با شخصیت آدم ها مورد قبول نیست و یا بر اساس اعتقادات اونا بوده که باید از خودمون بپرسیم آیا همین روزنامه بود که پیشقراول جریان روشنفکری تو ایران بود؟
مطلب مرتبط: همجنسگرایی یا مصلحت گرایی؟

باور نمی کنم

آسمان همچون صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خواب است
بر لبم شعله های بوسه تو
می شکفدچون لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
کی درخشد میان هاله راز
آه باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آندو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

3 تغییر در وبلاگ

Sunday, August 05, 2007

کامنت گذاشتن برای وبلاگ های بلاگر، نظر دادن با اعمال شاقه محسوب میشه، البته اگه کامنت دونی فیلتر نباشه. بهمین خاطر شاید اهمیت ابزارهای کامنت بیش از بیش مشخص شه. مهمترین سایتی که ابزار کامنت در اختیار میذاره هالواسکن هستش. برای استفاده از هالواسکن برای ابتدا در این سایت ثبت نام کرد، برای بلاگر قدیم میشه از دستورالعمل سایت که بسیار ساده هست استفاده کرد. اما برای بلاگرجدید دستورالعمل هالواسکن جواب نمیده. بالاخره بعد از سرچ کردن های طولانی موفق شدم کد مخصوص بلاگر جدید رو پیدا کنم. باید این کد رو در جای مناسبی از کد وبلاگ اضافه کرد. البته باید تیگ گزینه Expand Widget Templates رو زد.

<script src='http://www.haloscan.com/load/XXXX' type='text/javascript'> </script>
<a expr:href='"javascript:HaloScan(" + "\"" + data:post.id + "\"" + ");"' target='_self'>
<script type='text/javascript'>postCount('<data:post.id/>');</script>
</a>

جای XXXXباید نام کاربری هالواسکنتون رو بنویسید.
حالا نه دیگه کامنت دونی فیلتره و نه مشکلات خاص خودش رو داره، براحتی میشه نظر داد.
سعید خان اینجا بهتر و کاملتر توضیح داده
اداپتیک چیست؟ برای یک وبلاگ‌نویس بارها پیش می‌آید که بخواهد دیگر وبلاگها را در زمینه مورد علاقه خود پیدا کند، یا اینکه اگر مطلب جالبی ‌ نوشته بقیه را از آن خبردار کند. همچنین بتواند بدون اینکه لازم باشد ایمیل یک وبلاگ‌نویس دیگر را پیدا کند، با او ارتباط برقرار کند و از مطالب تازه او خبردار شود و او را از مطالب تازه خود خبردار کند.
در اداپتیک ثبت نام کنید.
تویتر: شما در هر لحظه چه می کنید. میشه به راحتی rss اونو به وبلاگتون اضافه کنید. استفاده از تویتر لذت بخشه.

چین: به کجا چنین شتابان؟

Thursday, August 02, 2007

"چین آبی" ساخته میکا پلاد رو در برنامه مستند4 دیدم. فیلم به سبک مستند روایی ساخته شده و می خواد نمایی دیگه از چین رو نشون بده. این فیلم بخوبی تونست استراتژی حاکم بر کارخانجات چینی رو نشون بده. مهمترین اصل در تولیدات چینی قیمت ارزونتره. هر چی قیمت پایین تر باشه، بازار مصرف بیشتری داره. هدف اصلی چینی ها کنار زدن رقبای غول پیکر آمریکایی و اروپایی و ژاپنی در همه صنایع هست و این کار رو فقط با استفاده از کارگر ارزونتر و استثنار اونا انجام میدن. چین بسرعت مسیر پیشرفت رو طی می کنه ولی هنوز بیش از نیمی از مردم این کشور زیر خط فقر زندگی می کنن. فیلم 2 نکته جاله دیگه نیز داشت. اول اینکه بیشترین سود رو در این تجارت نه چینی ها که دلالین اروپایی و امریکایی می کنن. دوم اینکه چینی ها هنوز هم کارخونه های غول پیکر ندارن. در واقع اونا مجموعه ای از تولیدی های جدا از هم هستن که هیچ کدوم به تنهایی نمی تونن با شرکت های بزرگ جهانی در بیفتن. پارسال بود که مقاله ای می خوندم درباره پیشرفت سریع چینی ها و در اونجا ذکر شده بود که چندین سال بعد بزرگترین مشکل چینی ها اینه که مدیرانی رو نداره که بتونن شرکت های چند صد میلیون دلاری رو اداره کنه. (مقایسه کنید با شرکت های میلیارد دلاری اروپا، ژاپن و آمریکا)

تاج سرم

Tuesday, July 31, 2007

با هم تریا لادن قرار داشتیم، بعد 2 سال می اومدم آبادان، زودتر از موعد مقرر رسیدم، اول امیری پیاده شدم تا یه کم قدم بزنم. مثل همیشه امیری صبح ها خلوت بود، از جلوی تک تک مغازه ها که رد می شدم یه دنیا خاطره و حسرت بود. زیاد می اومدم امیری، خوب آبادان جایی دیگری که نداشت آدم بره! تازه هم امیری فقط چند تا مغازه بود ولی لامصب هر چی بود نوستالوژی بود.خود خیابون باهات حرف می زد، صحبت از خوشی های اولین روزهای دانشجویی می کردن.به چهار راه که رسیدم یه نگاه به سمت راست کردم، چند دقیقه ای ماتم برد، از اونور می رفتیم شط، بازار ته لنجی بود! اومدم سمت چپ، روبروم قبلا پیتزا دژ بود که حالا سوخته بود، کاش نمی سوخت با سوختنش کلی از خاطراتم هم سوخت. اومدم روبروی ساندویچی حکیم، هیچ وقت شبهایی که نصفه شب گشنه می زدیم بیرون و می اومدیم حکیم یادم نمیره، هیچ وقت اون مسخره بازی هامون یادم نمیره، بالاش تریا لادن بود ولی هنوزده دقیقه به قرارمون مونده بود و تو هم نیومده بودی. ده دقیقه ای تو پاساژ خلوت امیری گشت زدم تا بیای. امیری هیچ وقت صبح حال نمی داد. باید غروب می اومدی که اینقدر شلوغ بود که نمی تونستی بدون اینکه به کسی تنه بزنی راه بری. غروب ها بود که می تونستی مسخره ترین مدل آرایش موها تا قشنگترین مدل آرایش موها، خنده دار ترین مدل لباس ها تا زیباترین مدل لباس ها رو تو همون یه وجب جا ببینی. اصلا نمیشد 2 تا آدم شبیه هم اونجا دید. وقتی اومدم تریا لادن نشسته بودی، اون عینکه گنده یادته که نصفه صورتت معلوم نبود. وقتی گذاشتیش رو میز، چند ثانیه ای بهش نگاه کردم، تو دلم گفته حتما مد روزه دیگه، من که این چیزها رو نمی دونم. من بی خیال همه بودم و زل زده بودم به تو، تو بی خیال من بودی و بقیه رو می پاییدی که آشنایی نباشه. کافه گلاسه خودم رو که خوردم دوست داشتم کافه گلاسه تو رو هم بخورم، بی معرفت! یه تعارف نزدی. تو می ترسیدی که آشنایی ببیندت برای همین، بر عکس همیشه آروم نبودی، تشویش و اضطراب داشتی و کم حرف بودی و کمتر می خندیدی! مثل این روزها که کمتر می خندی، که آروم نیستی، من نمی دونم چی شده که فاطمیای سرزنده و شاد و شیطون من، اینجوری افسرده، مضطرب، گوشه گیر، بشه! ولی هنوزم آرامش بخشی، هنوز هم با صدات یا حتی پیامک هات آروم میشم، آرومم می کنی، ولی خیلی وقته که دیگه تو دلم اون شعر رو زمزمه ای نکردم که "تو چیستی که من از موج از هر تبسم تو بسان قایق سرگشته روی گردابم" چرا میگی تبسم، تو که هیچ وقت تبسم نمی کردی، همش می خندیدی اون هم با صدای بلند. شاید هم صدای خیلی بلند. فاطیما! دل تنگ ام!
آفتاب پرستم، ولی نمی دانم چگونه باید خورشید را شکار کنم
به صبح خنده ات آویزم، ای امید محال مگر تلافی شب های انتظار کنم
فاطیما فکرش رو می کردی که به اینجا برسیم، فکر می کردی که به جایی برسیم که بخاطر دوری از هم حالا اینجور درمونده شیم!
شیدای تو ام، تاج سرم بیا به سرم رسوای توام، چشم ترم بنشین به برم

اخلاق خدایان

Saturday, July 28, 2007

"اخلاق خدایان" شامل 8 مقاله هستش. دکتر عبدالکریم سروش در این مقاله ها کوشیده که تا آزادی را برتر از عدالت نشان بده و در واقع او معتقده در سایه آزادی، عدالت نیز دست یافتنیه.
1-"اخلاق خدایان: اخلاق برتر وجود ندارد." در این مقاله دکتر بیان می کنه که بالاترین مصلحت، اونه که هیچ مصلحت اعلایی اخلاق را در کام خود فرو نبره و همه مصالح تابع احکام اخلاقی باشن و هر عمل غیر اخلاقی (شکنجه، عوام فریبی، دروغ پردازی و...) رو به نام عدل و یا حفظ عفت اجتماعی، نباید اخلاقی نامید.
2-"معیشت و فضیلت" این مقاله به نقد زندگی صوفیانه و زاهدانه و زندگی در تنگنا می پردازه و جهل رو نتیجه فقر و توسعه و ثروت رو لازمه زندگی بشر می دانه. "بزرگترین دیکتاتوری، دیکتاتوری فقر و جهل است." بنظر دکتر سروش پرواز روح در فضای معنا در جوامع توسعه یافته و ثروتمند محتمل تره.
3-"آزادی چون روش" در این مقاله ابتدا معانی و کاربردهای مختلف آزادی بیان شده و سپس کاربرد و مفهوم نویی از آزادی بیان میشه. آزادی علاوه بر اینکه حقی برای شهروندان جامعه هست بنظر دکتر سروش روشی موفق برای حکمرانی حاکمان نیز هست. حاکمان برای حکومت کردن نیاز به شناخت مردم دارن و جز در سایه آزادی باطن مردم شناسایی نمیشه. آزادی عامل فحشاء نیست بلکه آشکار کننده فحشاست .
4-"رهایی از یقین و یقین به رهایی" با اشاره به 3 ضلع لیبرالیسم(اقتصادی، سیاسی، معرفتی) به مدح و ستایش لیبرالیسم می پردازه. جامعه دینی جامعه ایه که به یقین رسیده درحالیکه لیبرالیسم رهایی از یقینه. دکتر سروش دین حکومتی را مذموم می شمره و آن رو غل و زنجیری بر پاهای محققین و معرفت اندیشان می دونه.
5- "اصناف دین ورزی" دین ورزی به 3 گونه تقسیم میشه. 1- مصلحت اندیش 2-معرفت اندیش 3-تجربت اندیش. دین ورزی مصلح اندیش دینی برای عامه مردمه که ثبات فلج گونه داره. دین ورزی معرفت اندیش دینی بی ثبات و سیال که از چندین منبع تغذیه میشه. دین ورزی تجربت اندیش، دین ورزی عشقی، کشفی، یقینی و فردیه. خدا در دین مصلت اندیش یک سلطان، در دین معرفت اندیش یک راز و در دین تجربت اندیش یک معشوقه .
6-"ایمان و امید" دکتر مساله کم شدن دیندارن در قرن اخیر رو متوجه دین ورزان مصلحت اندیش می دونه و اعتقاد داره که دین ورزی معرفت اندیش بسط و توسعه نیز یافته.
7-"ذهنیت مشوش، هویت مشوش" هویت آشفته ایرانیان متاثر از ذهنیت مشوش ایرانیه. عدم تعادل فرهنگی سبب ساز ذهنیت مشوش ایرانیان شده. تعادل فرهنگی در جامعه در گرو تعادل قوای حیرت و قوای دقته. این توازن زمان زیادیه که در فرهنگ ایرانی- اسلامی ما بر اثر غلبه قوای حیرت (شعر، تصوف،...) بهم خورده. کمک گرفتن از قوای دقت (علم،منطق، فلسفه،...) می تونه این هویت مشوش رو سامان بده.
8-"عدالت و قانون" در این مقاله دکتر عبدالکریم سروش می کوشه تفاوت های حکم فقهی و قانون اجتماعی رو بیان کنه. قانون اجتماعی برخواسته از اراده مردمه بنابراین حکم فقهی منزلت قانون اجتماعی رو نداره.

ویکی پدیا

Thursday, July 26, 2007



ویکی‌پدیا یک دانشنامه باز اینترنتی چندزبانه با محتویات آزاده که با همکاری افراد داوطلب نوشته میشه و مقالات اون می‌تواند توسط هر کسی ویرایش بشه. هدفش انتشار جهانی یک دانشنامهٔ رایگان به تمامی زبان‌های زنده دنیاست. به طور کلی ویکی‌پدیا ۲۵۱ گونه زبان ملل دنیا و بیش از ۷ میلیون مقاله داره. که زبان فارسی در رده 41 دنیا قرار داره! 1،761،599 مقاله به زبان انگلیسی در ویکی وجود داره ولی فقط 23073 مقاله به زبان فارسی وجود داره! بزرگترین امتیازی که ویکی پدیا داره اینه که هر یک از ما می‌تونیم در نوشتن و ویرایش مطالبش و غنی‌کردن مطالب اون در هر زمینه‌ای که به اون علاقه‌مندیم یا مطلعیم به نحو مؤثری سهیم بشیم. اما بزرگترین امتیازش بدجور تو ذوق می زنه! حس بی اعتمادی نسبت به مقاله های ویکی پدیا رو زیاد می کنه. بنظرم میاد که ویکی پدیا می تونه فقط آشنایی با نظرات آدم های مختلف درباره موضوعی خاص باشه و کاملا غیر قابل اعتماد از نظر علمی! این ارزیابی ها رو درباره ویکی پدیا حتما بخونین. میشه درمورد مسایل سطحی و غیر علمی و پرطرفدار به ویکی کمی اعتماد کرد و اما ما باید بکوشیم تا غنای ویکی رو بالاتر ببریم و هر چه غنای اون بیشتر بشه میزان اعتماد به اون هم بیشتر میشه . بهرحال از مهمترین کارکرد های وبلاگ و رسانه مفهوم سازی هست و چه بهتر که این مفاهیم رو با ویکی گسترده ترش کنیم.

به اسم دموکراسی

Tuesday, July 24, 2007

چند نکته درباره برنامه "به اسم دموکراسی" (فسمت اول، قسمت دوم) و انقلاب مخملی:
1- اکثر مردم آمریکا و بعضی از کشور های دیگر غربی به این امر اعتقاد دارن که دولت آمریکا و دیگر دولت های بزرگ اقتصادی دنیا باید به ملت هایی که اسیر حکومت های دیکتاتوری هستن کمک کنه و به اون ملت ها در رسیدن به دموکراسی و آزادی یاری بده. این طرز تفکر تازگیها در ایران هم جا باز کرده و طرفداران زیادی بدست آورده. این افراد انقلاب مخملی رو دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر نمی دونن و صرفا اونو کمک به ملت های دربند می دونن.
2- بعد از پخش این مستند بعضی ها میگن هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش حرف خاصی که نزدن و یا می پرسن چيزهايی که پخش شد چه ربطِ مشخصی به ايران داشت؟ شاید این سوال کمی ساده لوحانه و احمقانه باشه. این برنامه بوضوح به بررسی عملکرد بنیاد سوروس، ویلسون و ned می پردازه. کیان تاجبخش صریحا میگه که بنیاد سوروس در 3 بعد فعالیت می کنه که بعد اول اون که بعد آشکاره شامل افزایش سطح آگاهی عمومی، برگزاری کنفرانس های بین‌المللی (مثل کنفرانس يوسي اله) به منظور اصلی بوجود اومدن ارتباطات متعدد غیر رسمی در پس زمینه برنامه اصلی کنفرانس، تجهیز کتابخانه‌ها، کمک‌های علمی به بنیاد‌ها و موسسه‌های پژوهشی و ... هست و بعد دوم شبکه سازی و فرهنگ سازیه که شامل تکمیل حلقه‌های انسانی مخصوصا روشنفکران ، آشنا کردن فعالین اجتماعی و مدنی با یکدیگر..و هست و در بعد سوم هدف اصلی بنیاد سوروس پیگری میشه که پیاده کردن فلسفه جامعه بازه. "هدف دراز مدت بنیاد سوروس برای پیاده کردن آن فلسفه جامعه باز و حرکت کردن آن جامعه و حرکت کردن هر جامعه ای به سمت جامعه بازاین هست که بین حاکمیت و ملت شکاف ایجاد شود و از طریق این شکاف آن قسمتهایی از جامعه مدنی که بر مبنای برنامه فلسفه جامعه باز شکل گرفته و توانمند شده روی آن حاکمیت فشار بیاورد."
3- گزارش روابط عمومی حزب مشارکت درباره به اسم دموکراسی نشون میده که حزب مشارکت هنوز نتونسته خودش رو پیدا کنه و دچار تناقض های زیادیه. اعتراض های حزب مشارکت در زمان انتخابات مبنی بر اینکه انتخابات در ایران آزادانه برگزار نمی شود در تضاد با این قسمت از گزارش «وقوع انقلاب هاي مخملي را بر اساس تجربه در جوامع ديكتاتوري ممكن دانستند كه در آنها پيشبرد نظر اكثريت مردم از طريق صندوق هاي راي و انتخابات آزاد و عادلانه فراهم نباشد. ».
4- اما سوروس کیه؟(اینجا) سوروس در1930 در بوداپست مجارستان در خونواده یهودی متولد شد. پدرش جزو اسرای جنگ اول جهانیه که سرانجام به روسیه فرار می کنه تا بتونه یه بار دیگر خونواده اش را در مجارستان ملاقات کنه. سوروس 13 سال داره که ارتش آلمان نازی مجارستان را تصرف می کنه و یهودیان را تبعید می کنه. جورج در سال 1946 می تونه با شرکت در همایش بین المللی زبان اسپرانیو که در کشور سوئیس برگزار میشه، فرار کنه. در سال 1947 به انگلستان مهاجرت می کنه، و با کار در راه آهن به عنوان باربر و در رستوران به عنوان خدمتکار تلاش می کنه تا هزینه های مالی خودش را فراهم کنه. جورج سوروس در سال 1952 از دانشگاه اقتصاد لندن فارغ التحصیل میشه. سوروس در دانشگاه اقتصاد لندن بود که آشنایی نسبی با کارهای کارل پوپر فیلسوف مشهور به دست آورد و تفکر جامعه باز پوپر تونست تاثیر به سزایی در نوع نگرش و تفکر او بذاره. در واقع تجربه سوروس از نازیسم و کمونیسم او رو مجذوب نقدهای پوپر نسبت به نوع اداره کشور با حکومت های مقتدر مرکزی کرد. جامعه باز تنها در صورتی می تونست رونق بگیره که حکومت های دموکراتیک بنا نهاده شده باشن، آزادی بیان وجود داشته باشه، عقیده های گوناگون امکان بروز و ظهور داشته باشن و حقوق فردی مراعات شده باشه و او هم در همین راستا گام برداشت.در سال 1956 سوروس به آمریکا مهاجرت کرد و تا سال 1963 در نقش یک تحلیلگر و تاجر فعالیت کرد. در طول این دوره ایده های پوپر رو با تئوری های خودش وفق داد و قاعده ای برای توصیف نسبت بایدها و واقعیات طراحی کرد. قاعده ای که بتونه برای پیشگویی روند آتی مورد استفاده قرار بگیره. تئوری های عملیاتی سوروس وی رو به این نتیجه رساند که توانایی بیشتری در تجارت و بازرگانی داره تا فلسفه. او از طریق صندوق سرمایه گذاری بین المللی که خود تاسیس کرده بود تونست از نظر مالی موفقیت های چشمگیری کسب کنه. در سال 1967 یک سازمان رو بنا نهاد و در سال 1973 شرکتی خصوصی ایجاد کرد که مکمل بخش قبل بود. سوروس موسسه جامعه باز رو در سال 1979 در نیویورک ایجاد کرد. امروزه او شبکه ای از این قبیل موسسات را در سرتاسر اروپای مرکزی و شرقی، شوروی سابق و اوراسیای مرکزی و همچنین آفریقای جنوبی، گواتمالا و ایالات متحده و... داره. او همچنین کتاب هایی نیز در زمینه های مختلف سیاسی اقتصادی چاپ و منتشر کرده. او همچنین موسساتی چون بنیاد ملی برای دموکراسی و موسسه خانه آزادی رو نیز زیر نظر داره.
5- این روند انقلاب مخملی احتمالا دستاویزی برای دولت جمهوری اسلامی خواهد شد تا به هر کسی که بخواد انگ وابسته بودن به بنیاد های امریکایی بزنه و براش دردسر های ایجاد کنه!

متهم ردیف اول:قلعه نوعی

Monday, July 23, 2007

ایران باخت! و این بار بعد از 4 بازی بد!
Powered by: Blogger