احمدي ن‍ژاد و روياي كاريزمايي

Wednesday, December 14, 2005

احمدی نژاد می خواهد کاریزما باشد، می خواهد تاثیر گذار باشد ، می خواهد بگوید که من هم هستم ، من را هم بازی بدهید ، او می خواهد که او را هم حساب کنند ، تنها گناه او همین است ، می خواهد همه او را ببینند ، می خواهد مورد توجه همه باشد و این تنها گناه اوست و شاید تنها اشتباه او همین باشد که نمی داند وقتی رئیس جمهور یکی از مهمترین کشورهای جهان (از لحاظ سیاسی) شد دیگر مورد توجه هست و نیاز نیست کار غیر عادی انجام دهد که مورد توجه باشد . او از وقتی رئیس جمهور شد تصمیم گرفت یک کار بزرگ بکند، اول فکر کرد با مافیای نفتی(من حتی در وجود مافیای نفتی شک هم دارم )بجنگد و پول نفت را سر سفره مردم بیاورد، اما وقتی قضیه جدی شد دید با سخنرانی کردن و فریاد زدن این کار را نمی توان کرد، بعد تصمیم گرفت اورانیوم را ملی کند، اما بلافاصله برخورد کرد با دیوار شورای امنیت سازمان ملل و دید در این جای سفت نمی تواند کار خاصی انجام دهد(شاید تنها کار درستی که می توانست بکند همین بود ). بعد تصمیم گرفت ظهور کند و تبدیل به یک منبع نورانی شود، اما دید که ظهور کردن به این راحتی ها هم نیست!!! بعد تصمیم گرفت لیست مفسدین اقتصادی را افشا کند، اما دید اگر حکم شود در شهر مست گیرند همه را به جرم مستی گیرندو شاید هم گروهی از دوستانش و فقط به یک بلوف و تهدید سیاسی بسنده کرد. بعد همین جوری به دهانش آمد و علیه اسرائیل یک چیزی گفت و به محض اینکه این حرف را زد همه جا تصویر او را پخش کردند و اسم او را آوردند، حالا از حرف زدن از اسرائیل خوشش آمده؛ دیگر نه به نفت کار دارد، نه برایش مهم است که وزرایش چه کسانی باشند، نه می خواهد مشکل بانکها و بورس را حل کند، نه دیگر خبری از زنجیره انسانی و تولید انرژی هسته ای است. فعلا پرزیدنت مشغول مبارزه با اسرائیل است. مبارزه با اسرائیل هم کار راحتی است، یک سخنرانی می کنی و همه دنیا به هم می ریزد، نه لازم است فکر کنی و نه لازم است برنامه ای بریزی. فقط یک نفر برای این مبارزه کافی است، برای این کار قحط الرجال نداریم.

ما چگونه ما شديم!

Tuesday, December 13, 2005

«صادق زیبا کلام» اگر آن اخلاق خاص و افکار مخصوص به خود را نداشت و بر اعتقاداتش راسخ نبود و آنها را به قیمت روز می فروخت، امروز شاید به جایی می رسید که بسیاری دیگر از روشنفکران و اندیشمندان رسیده اند: قدرت!!!
«ما چگونه ما شدیم؟» اثر جاودانه صادق «زیباکلام» تا کنون بارها تجدید چاپ شده و بسیاری نیز خط به خط آن را خوانده اند. عصاره کلام «زیباکلام» در این نوشتار این بوده که «ما تا به کی می خواهیم ضعف ها و مشکلات و نابسامانی ها و عقب ماندگی هایمان را بر گردن دیگران بیندازیم و با مقصر نمودن آنها، چشم بر روی واقعیات آنچه بوده ایم، ببندیم؟»
در واقع از این کلام «زیباکلام» می توان استدلال کرد که بسیاری بر این اعتقاد راسخند که جامعه ما که در پارادایم سیاسی اش، نه هرگز خطایی مرتکب شده و نه اشتباهی نموده، بلکه خطاها و اشتباهات و معضلات از ناحیه دیگران (خارجی ها و استعمار و غربی ها و استکبار و امپریالیسم و سرمایه داری) می باشد، طرح اینکه ما در ما شدنمان چه نقشی داشته ایم، برایشان کمی سخت و سخیف بیاید.
به هر روی خواندن این کتاب که می تواند راهنمای جالبی باشد برای فهمیدن بسیاری از مسائل در تاریخ معاصر و تاریخ گذشته ایران، چراغ چند سوال عمده را در ذهن خواننده روشن می سازد. سوال هایی نظیر اینکه چرا آن همه ضعف و انحطاط و عقب ماندگی در جامعه ایران به وجود آمده بود؟ و یا اینکه اگر ایران کشوری ضعیف و عقب مانده نبود، آیا استعمار می توانست در آن نفوذ کرده و مصیبت های تازه تری برای آن به وجود آورد؟ و سوال دیگر اینکه چگونه اروپاییان آن همه توانمند گشته و پیشرفت نموده بودند در حالی که ایران عصر قاجار، آن قدر ضعیف و زبون و عقب مانده بود؟ و همچنین سوال دیگری که آیا اروپاییان همواره در طول تاریخ توانمند بوده اند و ایرانیان ضعیف و ناتوان؟ و... می تواند پلی باشد برای فهمیدن اینکه ما شدن ما به چه دلیلی رخ داد و نه اینکه ما کردن ما از سوی غربیان و هر آنچه اسمش را بگذارید انجام گرفت.

فهميدم كه-1

Sunday, December 11, 2005

این چند روز بعلت بسه بودن سایت دانشگاه بخاطر چهارمین همایش ملی دانشجویی مهندسی نفت نتوانستم آپ کنم ، دراین چند روز نکات جدیدی فهمیدم :
۱- فهمیدم نقص فنی هیچ فرقی با خدا و آپارتمان ۱۰ طبقه هیچ فرقی با دشمنان اسلام ندارد . چه بخاطر نقص فنی کشته شوی چه در راه خدا ، چه در مبارزه با دشمنان اسلام و میهن کشته شوی چه در چالش و مبارزه با آپارتمان ۱۰ طبقه ، شهید می شوی.
۲- فهمیدم همیشه لازم نیست که یک کاره یا مسئولی شوی تا خونت از بقیه مردم رنگین تر شود ، می توانی خبرنگار شوی ، می توانی اصحاب رسانه شوی آنوقت خونت رنگین تر خواهد شد ،آنوقت اگر بمیری همه سیاه ها ، سیاهتر خواهد شد که در موارد مشابه قبلی این همه سیاه نبود ، حتی تلویزیون ما هم سیاهتر شده است.
۳- فهمیدم آلودگی هوا از اسرائیل خطرناکتر است و حتی از آمریکا هم خطرناکتر ، مگر نه اینکه آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند ولی آلودگی هوا نه یک غلط بلکه ده ها غلط کرده ، همه جا را تعطیل کرده ، تهران را فلج کرده و حتی مراسم بزرگداشت روز دانشجو را ازهفته قبل به این هفته شیفت کرده است.

عشق: از رويا تا واقعيت

Friday, December 02, 2005

جهان واقعي‌ما، با جهاني كه در آرزوها و رویا‌هامان داريم همسطح و متوازن نيست. نبايد هم باشد. جهان واقعي ما همين است كه هست، ترکیبی از وقايع خوشایند و ناخوشایند، با آدم‌هايي نيمه‌تمام. اما در رویاهایمان جهاني ديگري هست ، به‌تمامي دلپذير، ولي از جنس خيال و تصور.
همانگونه كه خنديدن و گريستن‌مان، نشانه‌هايي از حضور ما در جهاني نامتوازن است همچنين به گمان من، عشق نشانه‌اي جدي‌تر از فاصله‌ي ميان واقعيت موجود و اتوپیای ذهن است. درک ما از معشوق، به معناي فهم واقعيت و چيستي معشوق نيست. درک ما، يعني آن معنا و رویایی كه ما در خيال خود از معشوق پديد مي‌آوريم. خيال ما هم آن چنان بلند پرواز هست که رویاهایش را در اوج كمال و بي نقصي بيافريند.
از جاذبه‌ها و محروميت‌هاي جنسي كه بگذريم، بسا كه واقعيت معشوق پست تر و پایین تراز آن تصور و رویایی باشد كه عاشق در خيال خود آفريده‌است. يعني او هم شايد آدمي معمولي از جنس همين واقعيت و هم سطح آدم‌هاي معمولي ديگر باشد.
از اين نگاه، به نظر مي‌رسد كه فرق نهادن زندگي زناشويي به عنوان امري واقعي و عيني، از مقوله‌ي عشق چندان هم بي ربط نباشد. شاید براي تدارك زندگي مشترک، به دوست داشتن ها و همدلي‌هاي معقول و متوازن بيشتر نياز هست تا به شورمندي‌هاي عاشقانه‌.
عشق یک چيز است و زندگي مشترك خانوادگي چيزي ديگر. پذيرش اين نظريه البته شاید گران مي‌آيد. از اين رو كه مي‌خواهيم سوداي عاشقيمان را پيش شرط ازدواج و زندگي مشترك كنيم : مگر مي‌توان عاشق ديگري بود و همآغوش ديگري شد؟
در اين بین، نام‌هايي مانند: «شهوت»، «ميل» «محبت»، «دوستي» و «عشق»، همه اشاره به حالاتي هستند كه شايد روي يك طيف گسترده قابل شناسايي باشند. يعني كه اين همه سخت با هم خويشاوند، درهم تنيده‌، و يگانه‌ بنظر می رسند. اما با همه‌ي اين يگانگي، مرز ميان اين‌ها كجاست؟ شايد تعيين اين مرزها بستگي به آگاهي و فهم ما از خودمان دارد.ترتیب نام‌ها را به‌گونه‌اي آوردم تا نشان داده باشم كه آدمي از سكس محض، بار سفر مي‌بندد و می‌آيد، منزل به منزل، تا دردهاي بي‌تابگرانه‌ي عشق. و بسا كه در ميانه‌ي سفر، در ترديد ميان اين دو باشد.

احمدي ن‍ژاد و توهم

Tuesday, November 29, 2005

من دچار خفقانم،خفقان،بگذارید هواری بزنم، آی...باشماهستم! این درها را بازکنیدمن به دنبال فضایی می گردم،لب بامی،سر کوهی،دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم.آه،می خواهم فریاد بلندی بکشم ...
یکی از همراهان در سازمان ملل:«وقتي تو شروع كردي «بسم‌ا..» و «اللهم» را گفتي، من ديدم يك نوري آمد، تو را احاطه كرد و تو تا آخر در يك حصن و حصاري رفت» ، یکی به من بگه این یعنی چه؟؟؟؟؟؟؟ «اين را من خودم هم احساس كردم كه فضا يك دفعه عوض شد و همه حدود بيست‌وهفت، هشت دقيقه تمام، اين سران مژه نزدند. اين‌كه مي‌گم مژه نزدند، غلو نمي‌كنم. اغراق نيست، چون نگاه مي‌كردم، همه سران مبهوت مانده بودند. انگار يك دستي همه آنان را گرفته بود، آنجا نشانده بود.» ، این چی؟؟؟؟؟ نمی دانم شاید از آنجایی که محمدرضا پهلوی خودش را "کمربسته امام علی" می دانست و حتی معتقد بود حتی یک بار حضرت ابوالفضل او را از مرگ نجات داده ، شاید هم این آقای احمدی نژاد وقتی دیده مردم ایران اینقدر ساده هستند که به او رای می دهند می تواند باورهای مذهبی مردم رابه بازی گرفته و روش ها و سیاست های خود را به ارزشهای دینی مردم تطهیر کند . شاید هم نه ، شاید هم جناب احمدی نژاد فیلم هایی که درباره ائمه پخش شده را دیدند و فکر کردند واقعا آنها در حصاری از نور بودند و خودش را هم فردی از جنس آنان حساب می کند!!!! واقعا نمی دانم آیا در جایی آمده است که ائمه معصومین در هاله ای از نور بودند؟؟؟؟هر چند که اگر آنچنین هم بود فرقی به حال جناب احمدی نژاد نمی کرد . و اما بخش بعدی بیانات ایشان مبنی بر اینکه« اينکه می ‌گم مژه نزدند، غلو نمی ‌کنم، اغراق نيست، چون نگاه می‌ کردم، همه سران مبهوت مانده بودند» ، اصلا ممکن هست آدم از آن فاصله که فکر نکنم ۱۰ متر کمتر باشد مژه های این همه آدم را ببیند و اینکه چند بار این امر رابیان می کند که غلو نیست خود دلیلی واضح و مبرهن نه بر اینکه غلو می باشد بلکه دلیلی بر اینکه این ادعا دروغ میباشد هست، این نکته هم از یادمان نرود که ایشان در حال ایراد(احتمالا)مهمترین سخنرانی عمرشان بودند . و شاید اکنون که کتابهای زیادی درباره انواع بیماریهای روانی محمدرضا شاه می خوانیم روزی شاهد کتابی درباره بیماری خود بزرگ بینی و توهمات رئیس جمهور احمدی نژاد باشیم و شاید هزار بیماری دیگر.

ماجراهاي نفت و وزيرش -2

Wednesday, November 23, 2005

تعداد حاضران: 261
آراي ريخته شده 254
تعداد آراء موافق: 77
تعداد‌اراء مخالف: 139
ممتنع: 38
فعلا تا اطلاع ثانوی پول نفت به سر سفره های مردم نخواهد آمد ، مهمترین وزارتخانه هنوز وزیر ندارد چون جناب احمدی نژاد مصمم هستند کسانی را انتخاب کنند که بویی از مدیریت کلان کشور نبردند ، چون خودش فردی در آن حد نیست ، و در آن صورت وزیر از رئیس جمهور فرد بهتری خواهد شد ، بنظرم احمدی نژاد دوست دارد وزرای او افرادی باشند که وزارت را وام گرفته از او بدانند تا فقط مطیع دستورات او باشند ، بدون شک مدیر درجه ۱ حاضر نخواهد شد اوامر او را کامل اجرا کند ، احمدی نژاد کار را بدان حد رسانده که خوش چهره به طنز می گوید :"قرار شده هياتي نيز از ايران در افغانستان به دنبال يك وزير نفت بگردد چون به نظر مي رسد در ايران قحط الرجال است" اگر هشت سال قبل سید محمد خاتمی اصلاح طلب توانست به رغم تمام مخالفت هایی که با دو تن از کلیدی ترین وزرای پیشنهادی اش هم چون عبدالله نوری و مهاجرانی در مجلس محافظه کاران صورت گرفت، کابینه خویش را در اولین گام به صورت کامل تشکیل دهد، اما اکنون محمود احمدی نژاد اصولگرا در سومین گام تکمیل کابینه خویش هم چنان با مخالفت مجلسیان مواجه شده است تا با گذشت چهارماه از به دست گرفتن سکان بالاترین مقام اجرایی کشور هنوز وزارتخانه ای که باید اصلی ترین شعار انتخاباتی وی را عملیاتی کند بدون وزیر باقی بماند. اکبر ترکان هم با تقدیر از مجلس خواهان این شده که زنگنه را برگردانند ، با اینکه می دانم احمدی نژاد این کار را نخواهد کرد ولی خودم هم او را اصلا فرد مناسبی نمی بینم ، او مدیر موفقی نبود هر چند که از این ۳ گزینه پیشنهادی یک سرو گردن بالاتر است . باید پذیرفت تعداد افرادی که حاضرند با او کار کنند زیاد نیستند ، احمدی نژاد کم کم به آخر خط می رسد .

خسرو آواز ايران در تهران مي خواند

Saturday, November 19, 2005

پدر 65 ساله و پسر 30 ساله است. آن ها، با هم يا در پي هم مي خوانند. آنجا که با هم مي خوانند، صداشان چنان يکي مي شود که بعضي وقت ها نمي تواني تشخيص دهي که دو نفرند. آنجا که پس از يکديگر مي خوانند، پسر، روزگار جواني پدر را تداعي مي کند: محمد رضا شجريان و همايون شجريان. استاد آواز سنتي ايراني، جايگاه رفيع خود را، قدم به قدم به پسر مي سپارد. همايون شجريان، فرزند خلف محمد رضا، بي ترديد، در آينده بر همان سکوئي خواهد ايستاد که امروز پدرش بر آن ايستاده است. او، يک رونوشت برابر با اصل است.موسيقي سنتي ايراني، بازتاب فراز و فرودي است که ملت ايران، در تاريخ چندهزار ساله خود از سر گذرانده است: اسارت هاي طولاني و آزادي هاي کوتاه. رنج هاي بي شمار و شادي هاي اندک. چنين است که وقتي آواز و تحرير ايراني را مي شنوي، رنج ها و دريغ هايت را مرور مي کني و وقتي تصنيف ها را مي شنوي، مي خواهي به پا خيزي، پوست بياندازي و شوري برافکني. موسيقي سنتي ايراني چنين است: در خود شدن و از خود بر آمدن. به عمق رفتن و با کوله باري سنگين از تلخکامي از خود بر آمدن، اما دوباره پاي کوبيدن و به آينده اميد بستن. از تاريکي ها سر برکشيدن، پلک برهم زدن و دوباره به نور خيره شدن.و محمد رضا شجريان، استاد وصف اين حال است. حالا، در کنار همايون سي ساله اش، با همراهي تار نرم حسين عليزاده و کمانچه گرم کيهان کلهر.
صداي‎ استاد محمد رضـا شجـريـان ۸تا ۱۲ آذر در تالار بزرگ‎ ايـران‎ طنين‎ انداز مي‎ شود. حسين‎‎ عليزاده‎‎‎ به عنوان نوازنده تـار , كيهان‎‎ كلهر به‎‎‎ عنوان نوازنده كمانچـه و همايون‎‎‎ شجريان به‎‎ عنوان نوازنده تنبـك‎ در اين‎‎ كنسرت‎ استاد محمد رضا شجـريـان را همـراهـي‎ مي‎كنند. همايون‎‎ شجريان علاوه‎ بر نوازنـدگـي‎ , هچون‎ گذشته‎ پدر را در اواز نيـز همـراهـي‎ مي‎كند .

وظایف الاعضا

Monday, November 14, 2005

نمی دونم شما مجله کارنامه رو می خوندید یا نه؟ یه مجله ادبی بود که اخرین شماره اون اسفند پارسال منتشر شد ، بعدش هم اونو بستند ، شماره آخرش رو هم نتونستم پیدا کنم تا همین هفته قبل ، تو این یک هفته هم شاید چند دور کل مجله رو خوندم ولی هرگز نفهمیدم چرا این مجله رو بستند ، اینها رو گفتم که چند تا از طنز های عمران صلاحی رو که تو اون چاپ شده بود بیارم ، فقط چون طولانی بود با تصرف و تلخیص آوردم ، حتما بخونید جالبه:
وظایف الاعضا
دهان:دهان از لب و دندان و زبان تشکیل میشود. فکر کردیم شاید شما ندانید وقتی دهانی سرویس میشود ، در واقع همه اینها با هم سرویس میشوند که به آن میگویند: جنرال سرویس
ما نمیدانیم وظیفه اصلی دهان گفتن است یا خوردن. خوردن به نظر صحیح تر می آید. چون خیلی از افراد فقط می خورند و صدایش را در نمی آورند. بعضی از حکما معتقدند که دهان اگر حرفی نزند، سرویس هم نمی شود. پس همان بهتر که وظیفه اصلی اش خوردن باشد.

لب:
لب وظایف زیادی بعهده دارد. در آقایان اضافه کاری هم میکند، یعنی به حمل سبیل هم می پردازد. سبیل هم بعنوان تشکر گاهی روی لب آقایان را میپوشاند و نمیگذارد بعضی از معایب آنان آشکار شود... عضو یاد شده واقعا هم سانسور کردنی است. چون گاهی اوقات کارهایی انجام میدهد که خلاف اخلاق است. مثلا یک دفعه میرود روی لبی می نشیند که غنچه شده است و صدایی در می آید که دیگر مربوط به دستگاه تکلم نیست. مخصوصا در ایام نوروز. بعضی که در کار داد و ستد لب هستند عقیده دارند این معامله خیلی پرمنفعت است، چون اگر جنس را پس بگیرند، دوبرابر می شود.
حالا که صحبت از معامله شد، این را هم اضافه کنیم کع بعضی ها اگر لب تر کنند، مبالغ زیادی به حسابشان واریز می گردد و لب و لوچه کسانی هم که در بازی شرکت ندارند آویزان میشود. ما چند نوع لب داریم: لب قیطانی ، لب قلوه ای، لب شتری.وقتی حافظ میگوید : " لب لعلی گزیده ام که مپرس" منظورش نوع مرغوب آن بوده است. بعضی هم لب خوانی میکنند. یعنی طرف هنوز حرفی نزده منظورش را می فهمند و به دیگران می فهمانند.

دندان:
وظیفه اصلی دندان، جویدن است. وظیفه ثانوی آن زیبا سازی صورت است به وقت خندیدن با همکاری لب. مشروط بر این که آن را کرم نخورده باشد.
حکیم غزنه میفرماید:" لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید." با این حساب ، اگر کسی دندان نداشته باشد توحیدگویی او نیمه کاره می ماند و اگر با دندان مصنوعی این عمل را انجام دهد فکر نمی کنیم کارش اصالت چندانی داشته باشد. میگویند: "هر آن کس که دندان دهد، نان دهد" متاسفانه در دوره ما نظم کارها مقداری به هم خورده است. یعنی بیشتر انسانها وقتی دندان دارند، نان ندارند. وقتی هم که نان دارند، دندان ندارند. چون دندان ندارند، چیزی هم باب دندان آنها نیست. آنها دندان طمعشان کنده شده و نمیتوانند برای کسی دندان تیز کنند.

زبان:
وظیفه اصلی زبان تکلم است. شاعر فرماید: " زبان در دهان ای خردمند چیست؟.... کلید در گنج صاحب هنر" . گاهی این کلید به درد نمیخورد، گاهی هم در را باز میکند، اما خزینه خالی است. عده ای با عضو یاد شده زبان بازی میکنند و عده ای هم بازی های زبانی. زبان اگر بیش از حد به سرخی گراید به سر سبز آسیب جدی می رساند، پس همان بهتر که چنین زبانی فقط تمبر بچسباند.

عسلویه از زاویه دیگر "آخر دنیا"

Friday, November 11, 2005

لیلا و دوستانش يك سال و سه ماه است كه در مركز بزرگ نفتي ،صنعتي عسلويه كار مي كنند و به عسلويه مي گويند آخر دنيا...دلش براي خانواده اش پر مي زند، اما مي خواهد ثابت كند كه در آخر دنيا هم مي تواند روي پاي خودش بايستد...به او مي گويم چرا آخر دنيا؟ اينجا كه مهد صنعت است؟
" جايي كه ارتباطات با آدم هاي ديگر به صفر برسد، نه مغازه اي، نه سينمايي، نه تفريحي پس به چه دردي مي خورد كار سخت براي همه سخت است و مرد و زن ندارد. من به اين كار سخت عادت كردم اما آنقدر در حاشيه به ما سخت مي گذرد كه تو را از پا مي اندازد هر روز از ساعت پنج صبح بيدار مي شويم و تا محل كارمان يك ساعت و نيم در راهيم. همين مسير را نيز از ساعت هفت تا هشت و نيم شب تحمل مي كنيم."
به او مي گويم خب اين مسير طولاني براي همه هست. مگر نه!
"اي كاش حداقل عكس هاي جاده عسلويه تا جم را نشانت مي دادم. مسير طولاني و پر پيچ وخم است كه اگر هم در اين اوضاع باران بيايد جاده را صد چندان ناامن مي كند."
روستاي جم در هفتاد كيلومتري عسلويه قراردارد. آب و هوايش بهتر از عسلويه است. خوابگاه دختران با امكانات مناسب در آنجا مستقر است. اما اين دختران آنجا را فقط به خاطر مسير طولاني و پيچ در پيچش دوست ندارند.
"خوابگاه مردان در شيرينو همين نزديكي عسلويه است. ما هم دوست داريم آنجا برايمان خوابگاه درست كنند. اشكالي كه ندارد. درست مي گويم؟ فقط به خاطر امنيت خودمان است كه ما را به نقطه ي دوري مي‌برند. مي داني انگ اخلاقي در اين منطقه چه..."
اين دختران جزو اولين گروه زنان شاغل در عسلويه و متخصصان رشته هاي فني، مديريت و حسابداري هستند كه تقريباً از همه جاي ايران به اينجا آمده اند. از پائيز امسال هم تعهد هفت ساله شان شروع مي شود.
او هفت سال را دور مي داند. چشمانش را تنگ مي كند و طوري از هفت سال كار در آن جا حرف مي زند كه انگار مجبور است مهر تبعيد در عسلويه را بر پيشاني اش حمل كند.
از او مي پرسم هيچ وقت شده از تصميمش براي كار كردن در اينجا پشيمان شود؟ بي درنگ جواب مي دهد "هر روز.هر روز صبح تصميم مي گيرم اين بار كه به مرخصي رفتم برنگردم اما..."
بيشتر زناني كه در عسلويه كار مي كنند از شرايط داخلي شهر عسلويه ناراحتند و نه از ماهيت شغل سختشان. آنها از نبودن امكانات تفريحي، ارتباط نداشتن با دنياي بيرون و محيط افسرده ي آنجا شكايت دارند.او از روزي مي گويد كه مردان نمي توانستند بپذيرند كه توانايي هاي يك زن در منطقه سخت و خشن عسلويه نيز كم از مردان ندارد. چه روزهايي كه او بيش از همكار مردش بهره وري داشته، اما كار انجام شده به نفع همكار مردش تمام شده و شايستگي هاي او در سايه ي قدرت آن مرد پنهان مانده است.
خواسته‌ي دختران عسلويه زياد نيست اما حاكم بودن نگاه صرف اقتصادي ابعاد ديگر را تحت الشعاع قرارداده و به قول اين دختران اگر اين روند ادامه پيدا كند ديگر عسلويه را نه به عنوان مركز صنعتي بلكه مركز آسيب هاي اجتماعي خواهند شناخت.
در منطقه اقتصادي – انرژي عسلويه بيش از 60 هزار نفر مشغول به كارند كه در اين ميان 100 نفر زن نيز جذب فعاليت‌هاي اقتصادي اين منطقه شده‌اند.آنها از سال 82 پا به اين منطقه گذاشته‌ و ترجيح داده‌اند در اين محيط مردانه كار كنند.
در عسلويه نه مي‌تواني يك مدير زن پيدا كني و نه يك كارگرزن ؛ هر چه هست كارمندان سطوح مياني‌اند. نزديك به 20 نفر از اين زنان منشي مديران شركت‌ها با حقوق 200 هزار تومان در ماه هستند و 80 نفر ديگر را تحصيل كردگان رشته‌هاي فني و غير فني تشكيل مي‌دهند.
40 نفر از آنها دررشته هاي مهندسي شيمي ، مكانيك ، برق و كامپيوترجذب شده‌اند و نيم ديگر در رشته‌هاي حسابداري ، مديريت دولتي ، بازرگاني و حقوق فعاليت مي‌كنند.او از حقوقش راضي است و مي‌گويد: متوسط دريافتي رشته‌هاي فني با حداقل سابقه كار حدود 500 هزار تومان و براي رشته‌هاي غير فني 400 هزار تومان است.
او هر پس از هر دو هفته كار در "آخردنيا" يك هفته به مرخصي مي‌رود و باز دوباره همه چيز ار اول شروع مي‌شود . گرما بيش از همه چيز او را كلافه مي‌كند . دوست دارد هر چه زودتر تجربه كار كردن در آخر دنيا را تمام كند و به قول خودش بار ديگر در داخل خود دنيا طعم زندگي را تجربه كند.

ماجراهاي نفت و وزيرش -1

۱- اینکه صرفا آقای محصولی بخاطر اینکه میلیاردر هست پس وزیر خوبی نیست یک حرف کاملا سطحی نگرانه و ابلهانه هست ، مشکل جای دیگریست ،در هياهوي ثروت و دارايي وزير پيشنهادي نفت، اما زاويه اي بود که موضوع را قابل تامل مي کرد. و آن هم مسووليتش به شخص رييس جمهور برمي گشت، نه به کسي که خود با صداقت از دارايي خود اطلاع داد و در ضمن گفت بيشتر مي پسندد که در بخش خصوصي باشد. مهم تر اين که احترام به قانون و افکارعمومي را نشان کرد وقتي که گفت اين ها را حالا گزارش مي دهم که بعد گفته نشود از وزارت به دست آمده است. آري اين هم درست است و نشانه تقيد گوينده به قانوني که مي گويد دارايي مقامات را بايد احصا کرد که بعد از داشتن شغل هاي کليدي به طور نامتعادلي افزون نشده باشد. اين هم موافق موازين جوامع مردم سالارست. چون کسي که در مقام کليدي مانند وزارت نفت مي نشيند الزاما نبايد دست در خزانه کند تا بدکار و متخلف به حساب آيد، بخش اصلي کار در اطلاعاتي است که در اختيار دارد و با آن اطلاعات گاه مي توان ميلياردها اندوخت. بي آن که به ظاهر تخلفي صورت گرفته باشد. آقاي محصولي با گفتن آن سخن نشان مي دهد که اين راز هم مي شناسد و از آن پرهيز دارد. اما رييس جمهور خطايي دارد.آن کس که در مبارزات انتخاباتي خود، با نشان دادن خانه سازماني شهردار پيشين به مردم چنين وانمود مي کند که اهل ساده زيستي است و فقر و ساده زيستي برايش ارزش است و به همين کرشمه از مردم ساده دل راي مي گيرد، چگونه است که در دو بار رجوع به مجلس کساني را در فهرست خود مي گذارد که داراي اين مشخصات نيستند. اين يک تقلب است. کسي که با شعارهاي فقير فريب به مردم چنان نموده که همه ثروتمندان را بدکار مي بيند و درست و يا غاط با همين شعار از مردم راي گرفته چرا اين جا که رسيد برايش ثروتمندي عيب نيست. او که مدام از مافياي و اشرافيت ناليد چطور اين جا که رسيد زندگي در حانه و ويلاي مجلل را [که في نفسه عيبي نيست] خلاف تبليغات خود عيبي نمي داند. رأي دهندگان حق دارند به اين فريب اعتراض کنند.نفس داشتن ثروت نه تنها عيب نمي تواند بود که خود حسني به حساب مي آيد. چرا که کس را بايد قابليتي باشد تا در ميانه رقابت ها موفق شود به افزودن سرمايه. در اين مقام وارد شدن به گونه اي که انگار "هر که افزوده گشت سيم و زرش/ يا خودش دزد بوده يا پدرش" عملي به غايت نادرست و عوام فريبانه است. آقاي محصولي و هر کس مانند وي مي تواند مدير مبتکر و موفقي باشد. آيا ماليات خود داده است. اين مي تواند موضوع کنجکاوي ها باشد. آيا اين ثروت را از راه نادرست و غيرقانوني به دست آورده است، اين مي تواند سوالي جدي باشد. اما نفس اين که مؤسسه اي دارد و کار مي کند و لابد عده اي را هم به کار گمارده است، خود نمره مثبت کارنامه وي به حساب مي آيد. هر جاي جهان که باشد.ایرادی که علاوه بر ناسازگاری با شعارهای احمدی نژاد بر محصولی می توان گرفت نداشتن تجربه در صنعت نفت است.
۲- مجلسیان:افروغ :با توجه به تمركزگرايي، اقتصاد نفتي و عدم شكل‌گيري طبقات مولد در كشور تصور كنيد وزيري كه از راه بورس بازي و بساز و بفروشي به ثروت‌هاي كلان رسيده است با اين وزارتخانه‌ي ثروتمند چه خواهد كرد؟ خوش‌چهره : آنچه كه مهم است وزارت نفت مقدرات اقتصادي و اجتماعي كشور را رقم مي‌زند و تنظيم‌كننده تعاملات بين‌المللي و منطقه‌اي است، خط ديپلماسي كشور را تعيين مي‌كند، كانون‌هاي قدرت و ثروت به شدت روي اين قلمرو حساسند و بنابراين بايد حتما براي مجلس احراز شود كه شخصي كه از ويژگي‌هاي مديريتي بالا و نه تنها مديريت استراتژيك برخوردار باشد، بايد ويژگي‌هاي شخصي مثل ساده‌زيستي را هم داشته باشد وامدار جريانات سياسي و جناحي نبودن، علم، بصيرت و توانمندي و شجاعت هم بايد از ويژگي‌هاي او باشد كه ظاهرا در بعضي از موارد اين صفات با محصولي تطبيق نداشته است كه ساده‌زيستي يكي از آنهاست. بايد دقت كنيم مجلس هفتم متهم به اين نشود كه هر كسي تلاشگر است و توانسته با تلاش و ايده‌هاي فكري خودش به ثروت دست يابد را بخواهيم ملامت كنيم و فقير و ناتوان و كج فهمي‌ها و گوشه‌نشيني را بگوييم براي اقتصاد خوب است.
بنظرم میشه گهگاه به این مجلس یه توجهی کرد، این ۲ نفر در مورد وزیر کشور و استانداران انتخابی او هم خیلی اعتراض کردند.

من كيم؟

Monday, November 07, 2005

وقتی جوان بودم، زندگی به نظرم فوق العاده می آمد یک معجزه ، جادویی بود، زیبا بود تمام پرندگان روی درختان با سرخوشی آواز می خواندند با شادی، با شیطنت نگاهم می کردند اما بعد، مرا از خانه بیرون راندند تا به من بیاموزند بیاموزند که معقول، منطقی، مسئول و مرد عمل باشم به من دنیایی نشان دادند ، جایی که در آن می توانستم مورد اعتماد باشم مورد اعتماد روشنفکر و پزشک و شکاک بعضی وقت ها تمام جهان به خواب می رفت و سووال ها به ذهنم می دوید سووال هایی عمیق برای مرد ساده ای مثل من ممکن است خواهش کنم، خواهش کنم بگویی ما چه آموختیم می دانم به نظر عجیب است اما لطفا بگویید من کیستم؟؟؟ حالا حواست باشد چه حرفی می زنی وگرنه نامت چنین خواهد بود: رادیکال، لیبرال، فناتیک، جنایتکار چرا ثبت نام نمی کنی، ما دلمان می خواهد احساس کنیم که تو چنین هستی قابل قبول، قابل احترام، قابل معرفی و یک دسته سبزی! بعضی وقت ها تمام جهان به خواب می رفت و سووال ها به ذهنم می دوید سووال هایی عمیق برای مرد ساده ای مثل من ممکن است خواهش کنم، خواهش کنم بگویی ما چه آموختیم می دانم به نظر عجیب است اما لطفا بگویید من کیستم ؟؟

يكي از همين شب ها

Tuesday, August 02, 2005

يکی ازهمين شبها
لب ميزارم رو لبت
به موهات چنگ ميزنم
جون ميگيرم از تنت

يکی ازهمين شبها
گونه هاتو می بوسم
پيشت اقرارميکنم
نباشی من می پوسم

يکی ازهمين شبها
توو چشات زُل ميزنم
عشق و تفسيرميکنم
به تنت گل ميزنم

يکی از همين شبها
دست ميکشم به تنت
زير لب ميگم بِهت
ميميرم من از تبت

يکی ازهمين شبها
خواب و تحريم ميکن
متوو ضيافتِ نگات
عشق و تقديم ميکنم

يکی از همين شبها
واسه تو ساز ميزنم
شرمی از کس ندارم
تو بخوای جاز ميزنم

يکی ازهمين شبها
واسه تو غزل ميگم
از ماه و ستاره ها
حتّی از ازل ميگم

يکی از همين شبها
از گُلها آب می گيرم
می پاشم روی موهات
عطرش و قاب می گيرم

يکی ازهمين شبها
می شينيم پيشِ خدا
ما به هم يه قول ميديم
که نَشيم ازهم جدا

فرانسه و شورش

Saturday, May 07, 2005

در شمال ِ پاریس شهرکی قرار دارد به نام سن دنی، با یک بلوار نسبتأ عریض و خیابان های پهن در اطراف، و برج های مسکونی از بتون آرمه که همه در یک متن ِ خاکستری یک شکل به نظر می رسند. در و دیوار این محل از فقر، از خشونت و از نفرت نشان دارد. فقر را در همان نظر اول می شود دید.اینجا هر چند که با پاریس ِ زیبا چند کیلومتر بیشتر فاصله ندارد، اما خود جهان سوم است.آنچه اين روزها در پاريس و شهرهاي ديگر فرانسه شاهد آن هستيم آتش زير خاكستري است كه اگر با دلسوزي و مراقبت به آن توجه نشود دامن سراسر جهان غرب را خواهد گرفت. بي عدالتي و فاصله ي طبقاتي و نژادي، و حالا علاوه بر آن همه مذهبي، دارد جهان غرب را از درون منفجر ميكند. آنچه از فرانسه آغاز شده و نتيجه ي رفتار ناعادلانه ي دولت و نيروهاي امنيتي و انتظامي و پليس آن كشور و تحريك و تنفري كه نژادپرستان به آن دامن ميزنند است،كجا بودند مقامهاي انتظامي و امنيتي فرانسه در آن روزها و شبها كه كودكان و زنان و سالمندان آفريقايي در محله هاي حاشيه پاريس در آتش خشم و كينه ي نژادپرستان و فاشيست ها ميسوختند؟ چرا دولت و پليس و نيروهاي امنيتي فرانسه در آن جزغاله گرداني فرزندان و پدران و مادران در برابر ديدگان عزيزانشان پي جو و پي گير اين فاجعه به ميزان شايسته آن نشدند؟مشكل امروز پاريس اگر در معياري انساني و جهاني راه حل نيابد، معضلي جهاني است. مسئولان دارند با رفتارها و كردارهاي نادرست با جوانان مسلمان فرانسوي و لندني و برليني و نيويوركي و تورنتويي و استراليايي لشكري عليه خويش تدارك ميبينند. آتش پاريس اگر به آب درايت و بردباري خاموش نشود، خاموش هم كه بشود خاموش نشده است. جهان غرب خيال نكند كه راه آسان به حاشيه راني مسلمانان نتيجه ي درست به ظن آنان خواهد داد. مشاوران كج انديش در حكومتهاي پاريس و لندن و واشنگتن بهتر است به جاي ناديده گيري و به حاشيه بردن مسلمانان و بويژه نسل تازه ي آنان، به خواسته ها و خصلت ها و همخواني ها و همساني هاي آنان در اين جوامع توجه كنند. به جاي صرف بودجه براي تهاجم و تحقير و تعقيب جوانان مسلمان فرانسوي و آمريكايي و كانادايي و استراليايي و هزار جاي ديگر، بودجه ها و اوقاتشان را صرف جلب اعتماد آنان به جامعه كنند. جامعه اي كه خود را با همه ي وجود آنجايي ميداند. شورش اخیر در پاریس یک شورش جهت دار و کاملا آگاهانه است. اتوموبیل ها و مدارس، و اتوبوس هایی که هر روز در آتش می سوزند، خشم و نفرت نسل دوم کارگران ِ مهاجران را به نمایش می گذارند.در حومهء پاریس شهرک هایی هست که با خانه های زیبا، جادار و پرنور که انگار یک شبه به وجود آمده اند. جلو پنجرهء آپارتمان ها حتی در پاییز هم گل های شمعدانی دیده می شود. خیابان ها آن چنان تمیز است که آدمی از وحشت آلودگی، از راه رفتن بر آنها وحشت دارد. بچه های خوشبخت ِ سفیدپوست، با چشمان ِ آبی و موهای طلایی و چهره های فرشته سان (آنجلیک) همه جا هستند، و صدای آنها، صبح ها تا حوالی ظهر از حیاط مدرسه ها در خیابان ها طنین انداز است. ما خوشبختیم. قسط ماهانهء آپارتمان، قسط ماهانهء اتوموبیل، پول برق، پول آب، پول تلفن، پول موبایل، هزینهء ماهانهء تلویزیون مداربسته، قسط ِ ماهانهء ماشین ظرفشیویی و رختشویی و آشپزخانه و مبلمان تازه و پرده های تور، و بیمهء عمر و پس انداز بچه ها، و مرخصی سالانه. اینها یک مشت آشغال اند. چرا کسی به فکر امنیت ما نیست؟نیکلای سرکوزی، وزیر داخلی فرانسه گفته بود: اینها مشتی آشغال هستند. وقتش رسیده که خیابان ها را تمیز کنیم.وقتی سرکوزی پنجاه و هفت درصد رأی می آورد، یک معنایش این است که خانواده های خوشبخت با آن همه تعهدات ماهانه از دیدن یاغی ِ آفریقایی ِ درون خود ناتوانند.در یکی از همین شهرک ها، با ساکنان خوشبخت شان از خودم می‌پرسم چطور اینها می‌توانند با اين همه بند، با اين همه بار زندگی كنند؟ شب ها، وقتی حومهء پاریس در آتش می سوزد يك زندگی، با احساس ِ بی‌معنی ِ خوشبختی انگار در آتش می سوزد. "خوب نگاه کنید، این چهرهء فرانسه است."و من می پرسم: آیا می رسد آن روز که انسان روی انسان را ببیند؟

رهايي

Monday, May 02, 2005

يک اتفاق بود ... حادثه ی عظيم عاشق شدن ! ...به اندازه ی زيباييش غمناک ...!به اندازه ی جاودانگی اش دردناک ...!به اندازه ی لطافتش سخت ...!آمدنی است که رفتن نمی شناسد ،نمی توانم بگويم :می گذرد ...!می آيد و می ماند ... تا هميشه ...آمد و گفت : تا وقتی رهايم دوستت خواهم داشت .و من بزرگترين رهايی ها را برايش برگ زدم ...هر روز زندان اسيري ام تنگ تر می شد ...!ماه را به او دادم و شبهایم تاریک شد ...خورشيد را به او دادم و از روزهای آفتابی گذشتم ...کهکشان را به او دادم و از ستارگان رازدارم گذشتم ...خدا را به او دادم ...وجودم اسير رهايی او شد ...!
رهايی را دگر نمی شناسم ...؟!
Powered by: Blogger