خدا هست، مگه نه؟

Wednesday, June 28, 2006

یک سالی می شود که حمید رو می شناسم . چند سالی می شود که مهمترین دغدغه ذهنی این پسر 16 ساله پاسخ یه این سوال دادن هست :"خدا هست، مگه نه؟"
اگر خدا نبود حمید می توانست به پریسا که هر روز سر راه مدرسه می دید سلام کند، هر روز با اون بیرون برود. از اینکه همه میگویند خدا هست خسته شده است. مگر ادم بزرگ ها نمی توانند دروغ بگویند، شاید هم این یکی از دروغ های پرشماری باشد که آنها هر روز می گویند. مگر در کتاب ها نمی شود دروغ نوشت. شاید واقعا خدا نباشد؟؟؟؟؟از موقعی که بچه بود همه می گفتند : خدا تو را آفرید. خدا به تو پدر و مادر داد. خدا این داد ، خدا ان داد.پس تو هم باید از خدا اطاعت کنی. خود خدا گفته: من شما را آفریدم ، پس من را اطاعت کنید.
یک روز حمید می شنود که بعضی از فلاسفه می گویند خدا نیست، خدا وجود ندارد. به هر کتاب فلسفه ای که در دسترسش بود سرک کشید. آخرش به یک دو راهی رسید. خدا هست یا نه؟؟؟؟ اما او حداقل یطور موقت احتیاج داشت تا خدا نباشد؛ تا دوست داشتن هایش را به مرحله آزمایش بگذارد. به پریسا بالاخره دوست شد. با او به همه جا می رفت. پارک؛ سینما؛ .....ولی یک مشکل بزرگ هنوز وجود داشت. او بلد نبود. او دوست داشتن را بلد نبود. حمید نمی دانست چطور عاشق کسی شود.او از بچگی فقط این را می دانست که انسان فقط باید خدا را دوست بدارد و نه کسی دیگر را و دوست داشتن خدا هم یعنی عمل کردن به دستوراتش.
اما دوست داشتن پریسا چطور بود؟؟؟ حمید آدم های دیگه ای رو هم دوست داشت پدر و مادرش و دوست پسرهاش. ولی شاید به بودن در کنار آنها فقط عادت کرده بود. ولی پریسا نه پدرش بود نه مادر و نه دوست پسرهایش. پریسا یک بیگانه بود که حالا می خواست یگانه شود. اما حمید بلد نبود.دیرور که با حمید صحبت می کردم می گفت شنیدم بک برجی هست توی تهران که تا حالا خیلی ها خودشان را از آن بالا پرت کردند و راحت شدند. نمی دانم چرا لحن صحبتش طوری بود که حس کردم شاید نفر بعدی حمید باشد.

يك سال گذشت

Sunday, June 18, 2006

الپر فراخوان داده تا درباره ۲۷ خرداد سال قبل بنویسند. هر چند می دانم او وبلاگ من را نمی خواند ولی من هم می نویسم.
بحث این است که چرا معین انتخاب نشد و چرا احمدی نزاد رئیس جمهور شد؟ و من همیشه از خودم می پرسم چرا این آقایان روزنامه نگار و اصلاح طلب انتظار داشتند معین انتخاب شود؟ بیش از یک سال است که هر از چند گاه به این موضوع فکر می کنم ولی هرگز به نتیجه قابل قبول نمی رسم؛ نمی دانم اصلاح طلبان و طرفدارانشان کی می خواهند بپذیرند که خاتمی رئیس جمهور موفقی نبود. همان هایی که معین معین می کنند باید جواب دهند آن روزها که بحث عبور از خاتمی را بیان کردند و طرفداران خاصشان (همین روزنامه نگاران) آن را بسط و گسترش دادند، آیا نمی فهمیدند که عبور از خاتمی برای مردم عادی یعنی عبور از همه آمال و آرزوهایشان، برای مردمی که به بعد از مدتها کسی را برای اعتماد کردن پیدا کرده بودند،بعد از مدتها امید برایشان معنا پیدا کرد، عبور از خاتمی یعنی مرگ، یعنی ناامید شدن امید مردم، یعنی این یکی هم نتوانست. عبور از خاتمی یعنی پایان همه شور و شوق.
خود خاتمی هرگز آنی نبود که انتظار می رفت ، او مرد عمل نبود. او نتواست بین استراتژیست بودن با مرد عمل بودن یکی را انتخاب کند. کارهای اقتصادی او حداقل تا موقعی که بود جواب نداد. و مردم ۸ سال بعد از دوم خرداد رئیس جمهوری می دیدند که حتی نمی تواند با چانه زنی ۲ لایحه ای را که بیش از یک سال بر روی آن مانور کرده بود را در مجلس تصویب کند. تیر اخر را نیز خود خاتمی شلیک می کند و بیان می کند که رئیس جمهور یعنی تدارکاتچی، او با بیان این جمله بیشتر از آنکه بخواهد ضعف های قانون اساسی و سیستم حاکم را بیان کند، ضعف های خویش را به مردم یادآور می شود و خودش بر آن مهر تایید می زند.
من نمی دانم این ها که معین معین می کردند و می کنند با چه استدلالی می خواستند به مردم دوباره امید بدهند؛ چرا انها فکر می کردند مردمی که خاتمی آنها را ناامید کرده بود، باید به معینی اعتماد کنند که نه پرستیژ خاتمی را داشت و نه اعتبار و نه دم مسیحایی او را. من نمی دانم وقتی خاتمی که اسطوره دانشجویان از خرداد ۷۶ تا سال ۸۳ بود، با استقبال تحقیر کننده دانشجویان دانشگاه تهران در آذر ۸۴ مواجه می شود انتظار داشتند که مردم به معینی رای دهند. که حتی در اندازه های کوچک تر خاتمی نبود.
آیا این روزنامه نگاران؛ این اصلاح طلبان نمی دانستند بزرگترین ایرادی که بر دولت خاتمی می گرفتند مشکلات اقتصادی آن بود، پس چطور انتظار داشتند مردم به معینی رای دهند که حتی یک روز را هم در سمت های اجرایی ـ اقتصادی کار نکرده بود و حتی در شعار های انتخاباتی اش اثری از موضوعات اقتصادی نبود.
باید به این مردم حق داد که یا رای ندهند و یا اگر دهند به معین رای ندهند. این که ملت بویی از دموکراسی را نبرده به هیچ وجه قبول ندارم. بنظر این اصلاح طلبان هستند که نتوانستند بپذیرند 8 سالی را که در قدرت بودند به اندازه تمام عمری که فقط نقش منتقد را داشتند اشتباه کردند. مردم مثل دوم خرداد فقط تحول می خواستند. آنها فقط می خواستند کسی بیاید که نه چپ باشد (کروبی؛ معین) و نه راست (لاریجانی و قالیباف) و نه کسی که همیشه بوده و هست(هاشمی). آنها شاید فقط یک گزینه داشتند.آن هم رئیس جمهور احمدی نژاد. مردم شاید چند ماه بعد از انتخاب او فهمیدند که او ...درباره احمدی نزاد بارها قبلا نوشتم؛ فکر نکنم نیاز به تکرار باشد.

گورستان آمریکا

Thursday, June 15, 2006

اگر تولید نفت از میادین نفتی به همین ترتیب ادامه یابد؛ در کمتر از 30 سال آینده نفتی در میادین نفتی کشف شده جهان باقی نمی ماند جز در خلیج فارس. در واقع حاکم جهان کسی خواهد بود که بر نفت خلیج فارس تسلط داشته باشد. و آمریکا همیشه می خواست و می خواهد چنین نقشی داشته باشد.
انفجارات 11 سپتامبر بهانه خوبی بود تا آمریکا تحت عنوان مبارزه با تروریسم و مبارزه با گروه مسلمان افراطی طالبان و بن لادن که در اصل آموزش دیده و دست پرورده خود آمریکا بودند کار را شروع کند ، لذا به بهانه مقابله با تروریسم به افغانستان حمله کرد و آن کشور را به اشغال نظامی خود در آورد و دولت جدید و به قول خودش دمکراتیک کرزای را برای مردم افغانستان به ارمغان آورد.
آمریکایی ها دوست دارند تا هرگونه عمل پارتیزانی در افغانستان به طالبان نسبت داده شود، اما شواهدی موجود است مبنی بر اینکه منبع این نوع عملیات وسیعتر شده است. ترکیب طالبان، القاعده، جنگ سالاران افغانی و گروههای جنگ طلب پاکستانی نشان میدهد که حرکتی سازمان یافته با پایگاههای گسترده در پرورش است که کاملا از خود طالبان هم فراتر رفته است. هدف مشترک و کلیدی همه ی آنها حمله به نیروهای آمریکایی حاضر در افغانستان و نیز نظامیان انگلیسی که اخیرا خود را در استان جنوبی هیلمند ( Helmand) مستقر ساخته اند میباشد. آنها هنوز هم در افغانستان مشکل دارند.
آمریکا در سناریوی رسیدن به مهمترین منبع فسیلی جهان و با در دست داشتن پرچم دفاع از حقوق بشر و آزادیهای ملل جهان و بعنوان ارباب همه کشورها در همسان سازی دولتهای خاور میانه طبق الگوی از پیش تعیین شده حرکت می کند ، این حرکت طبق برنامه ریزی انجام شده و به بهانه مبارزه با تروریسم و آزادی ملتها از ستم حاکمان جبار آعاز شده است . اول از افغانستان شروع شد و بعد نوبت عراق.
بوش به بهانه تجاوز گری صدام و انهدام سلاحهای کشتار جمعی به عراق حمله کرد و علی رغم سخنرانیهای مسئولین عراق که می گفتند عراق گورستان آمریکاییها می شود ، در مدت کوتاهی کلیه تاسیسات زیر بنایی عراق را بمباران و منهدم ساخت و آن کشوررا اشغال نظامی کرد و دولت جدید عراق را روی کار آورد.
البته یاد آوری یک نکته لازم است که آمریکا علاوه بر اقتدار نظامی خود برای اشغال کشورها از عامل مهم تری همچون نا رضایتی مردم از مسئولین آن کشور بیشترین استفاده را می نماید ، می بینیم بعد از بمباران و موشک باران کشورها و سقوط رژیم حاکم، نیروهای متجاوز بدون هیچ مقاومتی از سوی مردم و بعضا با استقبال آنها ، در آن کشور وارد می شوند.
سه سال از آن تاریخ می گذرد اما عدم امنیت در عراق یک مساله طبیعی است و بسیاری از مادران عراقی و قتی فرزندانشان از منزل خارج می شوند مطمئن نیستند که آیا دوباره سالم بازخواهند گشت یا نه؟ گروه های تروریستی دست بالا را دارند و آشوب طلبان و غارت گران بسیاری از جنایات را در عراق آفریده اند. در همین فضای بحران زده بسیاری از کشتارهای دست جمعی از جمله کشتن آیت الله حکیم به همراه بیش از دویست نفر دیگردر شهریور هشتادو سه، بمب گذاری های سریالی در مراسم عاشورای هشتاد و دو و آخرینش نیز تخریب حرم امام هادی و امام عسگری رخ داده است. رسوایی های زندان گوانتانامو و همچنین انتشار عکس های تجاوز سربازان آمریکایی به زنان عراقی خشم جهانی را بر علیه آمریکا بر انگیخته و افکار عمومی جهان را کاملا تحت تاثیر قرار داده است.
بعد از به قدرت رسیدن حماس در فلسطین؛ دولتی شیعه در عراق بر روی کار آمده است که دوستی نزدیکی با جمهوری اسلامی دارد و این نشان می دهد امریکا نتوانسته است به اهداف خویش در عراق برسد. قدرت ایران در منطقه هر روز افزوده می شود و همانطور قدرت آمریکا کم می شود. گزارش سیا درباره جنگ عراق خواندنی است. در جایی از گزارش آمده است که تصمیم حمله به عراق احمقانه ترین تصمیمی است که یک رئیس جمهور آمریکا در طول دوران جمهوری امریکا گرفته است. همچنین اعترافات بوش مبنی بر اینکه ما اشتباهاتی در عراق داشته ایم سفرهای ناگهانی رامسفلد، رایس و حالا بوش نشان می دهد آنها نمی دانند که چه باید کنند، آنها این روزها فقط به فکر فرارند اما نمی دانند چطور.

برزيل

Tuesday, June 13, 2006

برزیل همیشه بهترین بازیکنان جهان فوتبال را داشته؛ پله، جرزینهو، سوکراتس، توستائو، زیکو، روماریو فقط چند تا از آنها هستند.اما حالا بازیکنانی با نبوغی خارق العاده ـ رونالدو، رونالدینیهو، کاکا ـ در این تیم جمع شده اند. بازیکنانی که با توپ جادو می کنند و لحظات را در ذهن ها ثبت می کنند.
تیم ملی برزیل برای مردم برزیل یک سمبل ملی است، فوتبال برای آنها مانند مذهب است، همیشه مهم ترین چیز در زندگی مردم برزیل تیم ملی فوتبال است و نه فقط در هنگام جام جهانی. فرق اروپا و برزیل در این است که مردم اروپا بعد از جام جهانی به فکر زندگی و کارشان هستند ولی در برزیل همیشه مردم 24 ساعته به فوتبال فکر می کنند. کسی واقعا نمی داند چرا آنها اینطور شیفته فوتبالند. آنها نه برای استقلال مبارزه کردند، نه برای آزادی، نه جنگی در طول تاریخ داشته اند و نه حتی زلزله ای در این کشور رخ داده است.بسیاری از جامعه شناسان و روانشناسان معتقدند چون مردم برزیل سمبلی برای زندگی نداشتند، آنها فوتبال را به عنوان سمبل برگزیدند؛ بزرگترین تراژدی ملی آنها باخت در فینال 1950 به اروگوئه بود.
کودکان برزیلی فوتبال را آنطور که کودکان اروپایی آموزش می بینند یاد نمی گیرند چون بر خلاف اروپا هیچ سازمان خاصی وظیفه گردآوری آنها و آموزش و برگزاری مسابقه برای آنها را ندارد. کودکان برزیلی همیشه فوتبال بازی می کنند و همیشه بازیکن آزاد هستند، هیچ پست مشخصی تا قبل از ورود به یک باشگاه معتبر ندارند. بر خلاف اروپا که بازیکنان بعد از 8 سالگی باید در پست مشخص خود بازی کنند. برای کودکان برزیلی قفسی در نظر نمی گیرند.
بازیکنان اروپایی اگر در تمرینات بیش از حد بخندند یا برقصند حتما مست کرده اند ولی اگر در تمرینات برزیل کسی کم بخندد و یا روزی نرقصد حتما مشکلی دارد. آنها جور دیگری به قضایا نگاه می کنند.امروزه بازیکنان برزیلی از 10-12 سالگی به عضویت باشگاه ها در می آیند و دیگر فوتبالیستی از خیابان ها یا سواحل نمی آید. و اینکه بازیکنان بزرگ از خیابان ها و یا سواحل برزیل بیاید به افسانه ها پیوسته است.
امشب ما فقط می توانیم شاهد بازی یازده ستاره باشیم که با توپ جادو کنند. جایی برای بقیه برزیلی ها نیست. برزیل 5 مهره هجومی را در اختیار دارد که بقیه تیم ها آرزو دارند فقط یکی از آنها را داشته باشند. رونالدو، آدریانو، کاکا، روبینیهو و رونالدینیهو. هر چند که امشب روبینیهو از روی نیمکت باید شاهد بازی ستاره ها باشد.برزیل تنها کشور و مجموعه ای است که در آن هر روز یک بازیکن بزرگ متولد می شود. امشب جهانیان آنها را تحسین خواهند کرد.

روشنفکرانٍ بی خبر از همه جا

Sunday, June 11, 2006

نوشته من درباره لباس های نا هنجار دختران مدرن امروزی بر خیلی ها سخت و گران آمد و بر افق آزادی خرده گرفتند که مخالف آزادی است و متاسفانه معترضان به افق آزادی و کلا کسانی که این نوع لباس پوشیدن را ناهنجاری می دانند جزو کسانی هستند که خود را روشنفکر می دانند و اغلب از قشر تحصیلکرده جامعه محسوب می شوند؛ ولی آنها که مدعی آزادی هستند و همیشه ندای سرکوب آزادی را در کشور سر می دهند؛ هرگز نفهمیدند آزادی یعنی چه؟ آنها بویی از آزادی نبرده اند. آزادی جز در چارچوب قانون و هنجار های اجتماعی معنایی ندارد. آزادی که در چارچوب قانون نباشد هرج و مرج است و لا غیر. حجاب اجباری عین آزادی است چون قانون کشوری که در آن زندگی می کنیم آن را می گوید. این را باید قبول کنیم که کسانی که با بی توجهی به قانون لباس های ناهنجار در مکان های عمومی می پوشند مخل آزادی هستند. همانطور که باید بپذیریم منع حجاب در فرانسه عین آزادی است چون قانون کشور فرانسه چنین می خواهد. چه قانون مورد پسندمان باشد و چه نه؛ زندگی در اجتماع مستلزم اجرای قانون است و این همان دموکراسی است. اگر خواهان آزادی هستیم باید به قانون احترام بگذاریم و این شامل حجاب اجباری هم می باشد. اینکه با چنین امری مشکل داریم دلیل نمی شود خودمان به شخصه قانون را زیر پا بگذاریم و در پی آنچه که مورد نظر خودمان است باشیم. آقایان و خانم های روشنفکر لطفا برای جوانان ایران تجویز دارو نکنید که خودتان در درک مفهوم ساده ترین چیزها مشکل دارید. اگر قانونی مورد پسند ما یا گروهی از افراد جامعه نیست باید با مبارزات مدنی و در چارچوب قانون، سعی در ایجاد بستری مناسب برای تغییر قانون نماییم. در هر شرایطی عمل به قانون بر همه چیز اولویت دارد و تا زمانی که قانون حجاب اجباری پابرجاست؛ بی حجابی و یا کم توجهی به حجاب مخالف آزادی است.

مصباح يزدي و استعمار نو

Thursday, June 08, 2006

حتما درباره استعمار نو شنیده اید. استعمارگران بزرگ جهان در اواسط قرن 19 به این نتیجه رسیدند که نمی توانند به شیوه های گذشته به استعمار کشور های ضعیف بیردازند. بنابراین به این نتیجه رسیدند باید برای ادامه استعمار به شیوه های جدید روی آوردند. آنها به این نتیجه رسیدند که باید حضور فیزیکی خود را در مستعمره ها حذف کنند و نباید دیگر خودشان به حکومت در آن کشورها ادامه دهند بلکه باید فردی از مردم همان کشور را به حکومت برسانند که در ظاهر عنصری داخلی باشد ولی وابستگی های سیاسی و افتصادی به آنها داشته باشد. آنها توانستند با این روش زمان استعمار خویش را افزایش دهند و از نارضایتی ها در داخل مستعمره ها بطور موقت بکاهند.
اما ایران امروز، آبستن سرگذشتی عجیب برای آخوند ها است.
در قبل از 1342 آنها فقط رهبر مذهبی مردم بودند وبدین جهت از محبوبیت خاصی بین مردم برخوردار بودند. از 1342 تا 1357 آنها رهبری سیاسی مردم را در مبارزات با حکومت شاه در اختیار گرفتند هر چند قدرت اجرایی را در اختیار نداشتند. در همان زمان رهبری مذهبی مردم نیز با آنان بود و آنها همچنان در نزد مردم محبوب بودند چون در تلاش برای ساقط کردن حکومتی که نارضایتی های زیادی در بین مردم ایجاد کرده بود همگام با مردم بودند. از سال 1357 تا1370 آنها هم فدرت اجرایی و هم رهبری سیاسی و هم رهبری مذهبی مردم را در اختیار داشتند و همجنان جایگاه انها بین مردم مطلوب به نظر می رسید. اما از این به بعد بود که کم کم اعتبار خود را در نزد مردم از دست دادند و هر روز بر مخالفین آنها در بین مردم اضافه می شد هر چند که مردم چه بخاطر باور های مذهبی و چه بخاطر ترس از دستگاه حاکم معترض نمی شدند اما این آتش زیر خاکستر حتی با وجود سوپاپی چون خاتمی در تیرماه 78 خود را نشان می دهد. از این روز به بعد وضعیت معلوم بود آنها دیگر محبوب نبودند. و حتی بخاطر اینکه آنها رهبری مذهبی مردم را در اختیار داشتند دین گریزی در مردم نیز رشد روز افزونی داشت .اما آنها زیرک تر از آنی هستند که فکر می کنیم؛ استراتژیست های آنها طرحی ارایه دادند که شباهت های زیادی با استعمار نو دارد. بر اساس این طرح روحانیون تدریجا پست های مهم را رها کرده و در عوض آن غیر روحانیونی بر پست های مهم تکیه خواهند زد که وابستگی کامل به روحانیت داشته باشند. آنها می خواهند با این کار و در طی چندین سال محبوبیت سابق آخوندها را که در اثر نارضایتی مردم از نارسایی های دستگاه حکومتی به کمترین حد خود رسیده است برگردد . بطور حتم استراتژیست اول دستگاه حاکم مصباح یزدی است که در حال قانع کردن روحانیون است که به انجام نقش های پشت پرده بسنده کنند و اگر کسی خواسته او را نپذیرد او را به هر روشی که بتواند وادار به این کار می کند حتی اگر این فرد هاشمی باشد. او از بالاتر از هاشمی حمایت می شود .

پرده بكارت

Tuesday, June 06, 2006

Hymen يا همان پرده بكارت غشايي است كه تمام يا قسمتي ازدهانه واژن را مي پوشاند. Hymen لغتي يوناني است به معناي پوست يا پرده كه از نام الهه ازدواج و عروسي يونانيان God Hymen وام گرفته شده. پرده بکارت را باید از جنبه های مختلف مورد بحث قرار داد.
1- سوال اينجاست كه حتي با وجود پرده بكارت چه كسي مي تواند تعيين كند كه آيا دختر قبل از ازدواج رابطه جنسي داشته است يا خير؟ مطمئنا همه راههایی که برای بر قراری ارتباط جنسی استفاده می شود به پاره شدن پرده ختم نمی شود و از طرفی دیگر امروزه با عمل های ساده پزشکی می توان پرده بر باد رفته را بر دوباره برگرداند؛ پس دلیلی نمی شود که هر که پرده داشته باشد پاکدامن است. غالبا خونريزي در شب عروسي مي تواند دليلي بر باكره بودن فرد باشد در صورتيكه اين نظريه توسط اطلاعات پزشكي رد شده زيرا به دليل آرامش زن، يا عدم وجود پرده بكارت به طور مادرزاد، اين خونريزي مي تواند وجود نداشته باشد.
2- این پرده آنقدر ضعیف است که در اثر حادثه ای که ضربه ای به آن وارد شود یا حتی پریدن از جاههای بلند و یا گاهی دویدن با سرعت زیاد می تواند پاره شود؛ بدیهی است که نداشتن چنین پرده ای نمی تواند دلیلی محکم بر برقراری ارتباط جنسی باشد. زيرا بيشتر زنان، اين پرده را قبل از داشتن ارتباط جنسي بر اثر خودارضائي، استفاده از تامپكس (نوعي نوار بهداشتي)، يا فعاليتهاي غير جنسي (مثل برخي حوادث ) از دست مي دهند.
پس چرا چیزی که بود و نبودش نمی تواند حکمی بر پاکی و یا ناپاکی باشد ؛ آنچنان مهم شده است که خیلی ها برای ازدواج تاییدیه پزشک را برای وجود چنین پرده ای می خواهند ؟؟راستی آیا خدا بخاطر معیاری بر پاکدامنی این پرده را در زنان تعبیه کرده است؟؟اگر اینچنین است چرا برای مردان چنین معیاری قرار نداده است؟؟؟
آنچه که مبرهن است این است تنها با اعتماد متقابل می توان کانون گرم خانوادگی داشت و هیچ تاییدیه ای بهتر از اصل اعتماد متقابل نیست.

احمدی نژاد دروغ می گوید

Sunday, June 04, 2006

ايالات متحده در تغيير سياستي آشکار درخصوص ايران، روز چهارشنبه اعلام کرد که اگر ايران برنامه غني سازي اورانيوم را متوقف کند آمريکا ممکن است به مذاکرات قدرت هاي اروپايي با ايران بپيوندد. بعد از سال 1999 که ايران در گفت و گوهاي شش گانه در خصوص افغانستان مذاکره دور يک ميز را با آمريکا تجربه کرد، اين دومين بار است که سخن از حضور ديپلمات هاي واشنگتن و تهران، اين بار اما در مورد موضوع هسته اي ايران مطرح مي شودایران به هر حال دو گزینه بیشتر پیش رو ندارد،یا باید بپذیرد یا شرط را رد کند.اگر شرط را نپذیرد که از سخنان متکی هم بر می آید، بوش مدعی خواهد شد که تمام راه های ممکن را برای حل مساله هسته ای ایران رفته است و این شرط را برای این گذاشته است که جون شورای امنیت به ایران چینین اجازه ای نداده است. با این کار احتمالا افکار عمومی جهان را بتواند در اختیار بگیرد و از آن مهم تر بتواند روسیه و چین را راضی کند که دست از حمایت ایران بر دارند، ولی آنچه که مسلم است این است که راه حل نظامی در دستور کار قرار نخواهد گرفت، بلکه احتمالا اگر آنطور که آمریکا می خواهد شود انزوا و تحریم در انتظار ایران است، بوش به طور حتم این جمله که " حمله به عراق احمقانه ترین تصمیم یک رئیس جمهور در طول تاریخ جمهوری امریکا بود" را در گزارش سیا از یاد نمی برد.
اما ایران می تواند ابتکار عمل را به آنها ندهد.می تواند شرط را قبول کند. یادمان باشد که این شروط که به دروغ متکی و احمدی نژاد می گویند خطوط قرمز ایران است، خطوط قرمز ایران نیست، اگر بود که قبلا دو بار غنی سازی را به حالت تعلیق در نمی آورد.کاش احمدی نژاد و دولت محافظه کارش شرط را قبول کنند که این امر مطمئنا معادلات جهانی رو بر هم خواهد زد و مطمئنا به سود ایران خواهد بود.
باز هم قیمت نفت تغییر کرد و این بار کم شد، شاید به خاطر قیمت نفت حاظر نشوند با امریکایی ها مذاکره کنند تا دوباره بالا برود.
Powered by: Blogger