انجمن فارغ التحصیلان نفت

Wednesday, October 31, 2007

توسعه اقتصادی یا توسعه سیاسی؟ توسعه اقتصادی یا توسعه سیاسی؟ اقتصاد یا سیاست؟؟ این سوال چالش برانگیز سیاستمداران و متفکرین عرصه سیاست از زمانهای خیلی پیش بوده و بنظر من هیچ جواب مشخص و قاطعی نداره! جواب این سوال کاملا اقتضاییه و به محیط و ابزار موجود بستگی داره ، با یه تقسیم بندی ساده میشه گروه های سیاسی داخل رو به 3 دسته تفسیم کرد:
1- گروه های طرفدار توسعه سیاسی یعنی طرفدار های خاتمی
2- گروه های حامی توسعه اقتصادی یعنی دار و دسته هاشمی
3-گروه های حامی ارزش های ابتدایی انقلاب یعنی اصولگراها بطور کلی
تکلیف گروه سوم با خودش و ما معلومه، اما برای انتخاب بین دو گروه دیگه باید به همون سوال اساسی پاسخ داد، اینکه بالاخره توسعه سیاسی با اقتصادی و هر کدوم در چه شرایط زمانی و مکانی و سیاسی اولویت داره بر دیگری.و اینکه در شرایط سیاسی و اقتصادی ایران امروز کدوم بر دیگری ترجیح داره؛کدوم؟ خاتمی منادی توسعه سیاسی ویا هاشمی منادی توسعه اقتصادی؟ هر گروه هم 8 سال بر مسند کار بودن و کارنامه هر کدوم مشخصه.
نمی خوام که با بحث های تئوریک اثبات کنم که حالا توسعه اقتصادی لازمه توسعه سیاسیه و بدون اقتصادی پویا، سیاستی پویا امکان پذیر نیست؛ یا اینکه از فرق مدیریت علمی تر و اقتصاد پویاتر کارگزاران در برابر مدیریت رادیکالتر و احساساتی تر دوم خردادی ها بگم! فقط می خوام از حسم نسبت به این دو گروه بگم: خیلی وقته نسبت به دوم خردادی ها بدبین شدم، گروهی که با استفاده ابزاری از جوانان به هر جا که می خواست رسید و نه فقط جوانان بلکه بقیه حامیانش رو هم دور زد. گروهی که بجای اینکه عمل کنه وقتشه گذاشت برای تئوری سازی و شعار دادن . اما کارگزاران رو هر چه بیشتر باهاشون آشنا میشم مدیری بزرگ می بینم که حالا شاید به بعضی از مسائل سیاسی اهمیت ندن ولی در کارهای اجرایی فوق العاده هستن. واقعا فوق العاده! شاید هر کسی که کارنامه کرباسچی و یا زنگنه و دیگر مدیران این بخش از دید علمی بررسی کنه بتونه به همین حسی که من دارم برسه!


2 شب پیش واسه اولین بار به جلسه انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه نفت رفتم؛ میشه گفت همه چی خیلی خوب بود جز اینکه اکثرا جزو فارغ التحصیلان قدیمی دانشگاه بودن و من نمی شناختمشون! نعمت زاده وزیر اسبق و مدیر عامل فعلی شرکت پالایش و پخش نفت یکی از همون کارگزارانیه که کارنامه اجراییش کارنامه قابل قبولی محسوب میشه و قابل دفاع، از تجربه ها و افکارش گفت که شنیدنی بود!
دیدن و حرف زدن با فریبا امامی و امین خان مرتضی پور و همسرشون صبا جالب ترین بخش ماجرا بود، برام جالب بود که چطور فقط بعد از چند سال کار کردن آدم اینقدر پخته تر میشه! البته منظورم فقط امین بود؛ چون خانوم ها که فقط فکر خوشگذرونی بودن.
حس خوبی بود؛ حس خوبی که بین بچه های دانشگاه نفت باشی، حس اینکه دنیا دیگه فقط یه بعدی نیست؛ دیگه فقط درس نیست! دیگه میشه نشست به همه چیز خندید! میشه خوش بود فقط بخاطر خوشی! میشه حس کرد یه هویت داری بنام نفت که پیوندت میده به آدم های زیادی که همه مثل خودت نسبت به این هویت و عامل سازنده اش یعنی دانشگاه نفت تعصب دارن.
مرسی فریبا و امین و صبا!

پ.ب.ن: هنوز 1 دقیقه از فیلم نگذشته که با پخش اولین صحنه فیلم مشهدی 2 بلند میشه و زیر لب یه چیزی میگه و میره. نیم ساعت بعد مشهدی 1 بلند میشه و میگه من نیاز به حموم پیدا کردم و میره! بقیه فیلم رو باید 2 نفری می بینیم....

قیصر امین پور

Tuesday, October 30, 2007

ای مطلعِ شرقِ تغزل، چشمهایت
خورشیدها سر می زنند از پیش پایت
ای عطر تو از آسمان نیلوفری تر
پیچیده در هرم نفسهایم، هوایت
آیینه موسیقی چشم تو، باران
پژواک رنگ و بوی گل، موج صدایت
با دستهایت پل زدی ای نبض آبی
بر شانه های من، پلی تابی نهایت
پس دست کم بگذار تا روز مبادا
در چشم من باقی بماند جای پایت

این روزها با "دستور زبان عشق " قیصر امین پور عشق بازی می کردم، این روزها همه خبر انتظاری رو داشتم جز فوت قیصر، با دیدن خبر شوکه شدم، مگه میشه کسی که دلش این همه جوونه، به این راحتی بمیره. شاید همونطور که خودش گفته رفت تا دیگه روزگار کاری به کارش نداشته باشه!
پس
من با همه وجودم
خودم را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم...
تا روزگار بو نبرد....
پ.ن1: می خواستم وقتی کتاب رو تا آخر خوندم، دربارش بنویسم؛ اما این حادثه بد باعث شد که... خیلی تلخه، من هنوز دارم با شعرهاش عشق بازی می کنم‍‍! بعضی ها هرگز نمی میرن.
پ.ن2: معمولا وبلاگ نویسا تا چند پست بعد رو آماده دارن و همیشه اینطور نیست که چیزی یا حسی که همین الان اتفاق افتاده رو همین حالا بذارن تو وبلاگشون؛ جز حوادث خاص مثل همین موضوع. به همین دلیل تصمیم گرفتم از این به بعد آخر هر نوشته ام یه بخشی رو اضافه کنم به نام پست بعد نوشت یا پ.ب.ن که یه کم درباره پست بعدیم بنویسم.
پ.ب.ن: اولین شرکت در جلسه انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه نفت تجربه خوبی بود، شاید بیشتر از سخنرانی خوب نعمت زاده مدیر عامل شرکت پالایش و پخش، دیدن و حرف زدن با فریبا و امین خان مرتضی پور و همسرشون صبا بود، برام جالب بود که چطور فقط بعد از چند سال کار کردن آدم با اینقدر پخته تر میشه! البته منظورم فقط امین بود؛ چون خانوم ها که فقط فکر خوشگذرونی بودن.

ما اینم دیگه!

Sunday, October 28, 2007

دوستان عزیز آجرپاره و پژ لطف کردن ومنو به بازی دعوت کردن . خوب باز هم بازی! هر چند این بازی یعنی دادن اطلاعات درباره خود یه ذره ناجوره! خوب من 4 سال هست که دارم درباره خودم می نویسم و حالا این بازی دیگه چیه، خدا می دونه. اما ...
1- من کی هستم؟
حالا اسمم زیاد مهم نیست هر چند که خیلی از شماها که از وبلاگ قبلی با هم هستیم اسم منو می دونین. 3 آذر 63 دنیا اومدم، سال 81 مهندسی اکتشاف نفت دانشگاه نفت قبول شدم ولی آخر همون سال فهمیدم که همش چرندیات زمین شناسیه، برای همین تغییر رشته دادم و حفاری رو ادامه دادم. ورودی امسال دانشگاه شریف رشته MBA هم هستم! البته نه اینکه از حفاری خوشم نیومده باشه ولی MBA یه چیز دیگه است.
2-فصل و ماه و روزی که دوست دارم؟
من کلا هوای نیمه ابری که حالا نم نم بارون هم بزنه یا نزنه رو دوست دارم، تو شمال هر 4 فصل سال میشه انتظار چنین هوایی رو داشت، واسه همین همه فصل ها رو دوست دارم وقتی که شمالم.تو خوزستان فقط زمستون ها میشه انتظار چنین هوایی رو داشت، واسه همین وقتی که اونجا بودم زمستون ها رو دوست داشتم. توی تهران هم از این به بعد تا آخر فروردین میشه انتظار چنین هوایی رو داشت، واسه همین این ماه ها رو دوست دارم از این به بعد که تهران خواهم بود!
3-رنگ مورد علاقه؟همه رنگ ها رو جز رنگی که رنگ سال محسوب میشه!
4-غذای مورد علاقه من؟
فرقی واسم نداره، بیشتر بستگی داره جو چه جور باشه و قرار باشه همراه غذا خوردن کی باشه! البته در هر صورت ماکارونی نمی خورم.
5-موسیقی مورد علاقه؟
بدون شک فقط استاد محمد رضا شجریان! عاشقشم بی چون و چرا، صداش آرامشی بهم میده که قابل وصف نیست، 90٪ از زمانی که برای موسیقی میذارم رو استاد گوش میدم.
6-بدترین ضد حالی که خوردم؟
چیز خاصی به فکرم نمی رسه، کلا آدمی که به کسی ضد حال نزنه، ضد حال نمی خوره.
7-بزرگترین قولی که دادم؟
به خودم قول دادم آدم باشم و آدم باقی بمونم.
8-ناشیانه ترین کاری که کردم!
این ترین که میاد سخت میشه نوشتن، شاید چند کار ناشیانه به ذهنم می رسه ولی هیچ کدوم ترین نیست. فکر نمی کنم واسه ادم کوچیکی مثل من اصلا ترین در هیچ زمینه ای معنا داشته باشه.
9-بهترین خاطره زندگیم؟
بدون شک بهترین خاطراتم همه ماله فاطیماست! حالا کدومش، شاید تریا لادن.
10-بدترین خاطره زندگیم؟
به بدترین ها هرگز فکر نمی کنم؛ اگه بوده هم خیلی زود فراموش شده!
11-کسی که دلم می خواد ببینم؟
خیلی ها، ولی اگه قرار باشه یه نفر رو انتخاب کنم فقط فاطیما!
12-برای کی دعا می کنم؟
هر کسی که بگه منو دعا کن!
13-کی رو نفرین می کنم؟
هر کسی که بگه من نفرین کن!
14-وضعیتم در 10 سال آینده؟
مثل حالا، البته امیدوارم فرقی با حالا نکنم. یه زندگی کوچولو و بی دردسر تو یه گوشه از دنیا، احتمالا ایران، احتمالا تهران!
15-حرف دلم؟
چنان مشتاقم ای دلبر، به دیدارت،که گر روزی برآید از دلم آهی؛ بسوزد هفت دریا را!
مدعویین محترم:

آمازون

Friday, October 26, 2007

سایت آمازون که احتمالا تا حالا رفتین، یه شرکت مجازی که در واقع واسطه فروش کتاب و موزیک و فیلم و... است. اما می دونستین
بر طبق آماری که گرفته شد این سایت به طور متوسط 1 دلار در فروش هر کتاب ضرر می کنه!!! حدس اینکه سود میلیون دلاری این سایت از چه روشی بدست میاد کار سختی نیست، تبلیغات، منبع درآمد این سایته، اما چیزی که این وسط جالبه نوع تبلیغ کاملا هدفدار این سایته که باعث شده تعرفه های سفارش تبلیغ در این سایت بسیار بالا باشه.
اگه شما در این سایت کتابی رو سرچ کنید، سایت IP شما رو ثبت می کنه، و دفعه بعد که کتابی دیگر رو سرچ می کنین تبلیغاتی که در کنار صفحه میاد، هم در رابطه با موضوعیه که قبلا سرچ کردین و هم موضوع جدیدتون! به این ترتیب بعد چندین بار استفاده از سایت، این سایت دقیقا می دونه شما دنبال چه جور کتاب هایی هستین.
تکنیک ثبت IP یه پله بالاتر از روش گوگل در تبلیغات هستش که فقط تبلیغاتی درباره موضوعی مورد جستجو رو میده. در دنیایی که عرضه بیشتر از تقاضاست تبلیغات و بازاریابی حرف اول رو در موفقیت شرکتها می زنه!
پ.ن1: تبلیغات گلرنگ رو روی دستگیره های قطار های مترو در واگن ها زنانه دیدین، یه نمونه کوچولو و قشنگ از تبلیغات هدفدار شرکتهای ایرانیه، هر چند که خیلی ها معتقدند که تبلیغات مواد شوینده باید در قسمت مردانه باشه!

مشیری

Thursday, October 25, 2007

مشیری عزیز 7 سال پیش از این در چنین روزی از دنیا رفت؛ با رفتن او آخرین شاعر بزرگ ایرانی نیز رفت، نمیشه کسی عاشق باشه ولی با فریدون مشیری عشق بازی نکرده باشه، روحش شاد.


میان جان دو انسان چنین به هم نزدیک
چقدر فاصله ؟
آخر چقدر فاصله؟ آه
چقدر ماندن در هاله ی تبسم و شرم ؟
چقدر بودن در پرده ی سکوت و نگاه؟


چقدر دوری از آفتاب آن لبخند
چقدر محروم از سایه سار آن گیسو
چقدر باید سر کرد بی نوازش او
چقدر ؟

چقدر...؟ چقدر؟
به اصطکاک دل و سنگ گوش دادن ها
به حکم مبهم تقدیر سرنهادن ها


بشر چقدر به درمان عشق در مانده است؟
مگر چقدر از این عمر بی ثمر مانده است؟

مگر چه کاری خوش تر ز دوست داشتن است ؟
مگر که عشق گناهی برای مرد و زن است؟

چقدر باید بر این گناه تاوان داد ؟
چقدر باید خاموش ماند تا جان داد؟
چقدر پرسه زدن در خیال، با اندوه؟
چقدر صبر چه صبری به سهمگینی کوه؟
چقدر سرخ شدن زیر تازیانه ی شوق؟
چقدر بی تو نشستن در این سکوت و ستوه؟

چقدر بی تو به دنبال خویش گردیدن؟
کویر حوصله را با تو در نوردیدن؟

میان جان دو عاشق چنین به هم نزدیک
چقدر باید مشتاق ماند و صبور
چقدر باید نزدیک بود و از هم دور
چقدر ؟
چقدر؟

همه جا فاطیما

Tuesday, October 23, 2007

سال‌هاي سال از حادثه عجيب و تاريخي آشنايي 3 كودك قديس، با بانويي پاك به نام فاطيما در كوه لوآلگرا پرتغال مي‌گذرد. امروز تيم فوتبال فاطيما، به سمبلي از اين شهر مقدس تبديل شده است.
بازيكنان اين تيم پرتغالي معمولا بدون حقوق و براي خدمت به عبادتگاه فاطيما پس از قبول شدن در آزمون پزشكي- ورزشي، به عضويت تيم در مي‌آيند؛ اما معمولا كمك‌هاي خيريه مردم و هواداران شامل حال آنها مي‌شود. قبل از هر بازي، نام‌هاي 3 كودك مانوس با فاطيما يعني لوسيا، جاكينتا و فرانسيسكو آورده مي‌شود و پس از مراسم دعا و نيايش، بازيكنان براي حضور در ميدان آماده مي‌شوند. بازي احساسي و فوق العاده تعصبي اين بازيكنان، براي ساير تيم‌ها دردسر ساز شده است؛‌ به نوعي كه اين تيم در 4 سال گذشته با سرعتي عجيب، از دسته چهارم به دسته دوم صعود كرده و در جام حذفي امسال نيز با شكست دادن پورتو و اسپورتينگ ليسبون، بخت فراواني براي قهرماني دارد. حتي هواداران تيم رقيب نيز از موفقيت فاطيما خوشحال مي‌شوند. در وب سايت اختصاصي باشگاه فاطيما آورده شده است: "بليط مثل هميشه، بدون قيمت"‌ به واقع نيز همينطور است و مردم ناحيه فاطيما، با اينكه از قشر ثروتمندي نيز نيستند؛ بليط ديدارها را براي كمك و كارهاي خيريه با چند برابر قيمت خريداري مي‌كنند.
در چگونگي و شرح حال حادثه 1917 بحث‌ها و نقل قول‌هاي فراواني وجود دارد؛ اما حق با چه گروهي است، اين روزها چندان اهميت ندارد و قداست تپه فاطيما براي مردم آن ناحيه اثبات شده است. اين باشگاه به سال 1958 تاسيس شده و پدر مانوئل انريكه، كشيش آن زمان پرتغال، اين ناحيه را به عنوان يك محيط فرهنگي- ورزشي به رسميت شناخت و بازيكنش تا ابد به عنوان خادمين عبادگاه فاطيما شناخته شده‌اند. روي كارلوس ويتوريا، سرمربي فاطيما با بازيكناني گمنام اما متعصب، صعودي چشمگيري در فوتبال پرتغال داشته است.
پ.ن1: به صحرا بنگرم صحرا تو بينم به دريا بنگرم دريا تو بينم
به هر جا بنگرم، كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تو بينم
وقتی فاطیما هست؛ من هستم!
پ.ن2: منم مثل بعضی از شماها تو یه کوچه بن بست دنیا اومدم؛ اما این کوچه هیچ وقت واسه من بن بست نبوده، چه قبلا ها که بهر حال یه راه دررویی پیدا می کردم و چه این روزها که همیشه ته کوچه یه دروازه کوچولوی آبی رنگ هست که هیچ وقت به روی من بسته نیست! نه، من هیچ وفت به ته کوچه بن بست نمی رسم!

جنسیت گمشده

Sunday, October 21, 2007


"جنسیت گمشده" رو میشه از چندین جهت بررسی کرد. بنظرم فرخنده آقایی دغدغه ادبی در این داستان نداره و بیشتر به تابو شکنی فکر می کنه و شاید صرفا بیان مشکل گروه اندکی از مردم!
داستان پسری ترانسکسوال که می خواد عمل کنه و زن بشه و شرح مشکلات او با خانواده و جامعه پیرامون. اما من با این داستان مشکل دارم، دغدغه داستان و هدف غاییش اینه که پسره عمل کنه و زن بشه و همه چی به خیر و خوشی حل بشه و انگار چیزی نبوده و یا همون حذف کردن صورت مساله، مثل صادر کردن فتوی مبنی بر اینکه این عمل شرعیه و صادر کردن مجوز براش! همه این تلاش ها فقط برای اینه که ما میل جنسی رو دو قطبی معرفی کردیم، مرد باید به زن تمایل داشته باشه و زن هم به مرد، و جز این یعنی اون مرد و یا زن مشکل دارن و باید بنحوی مشکل اونا رو حل کرد اگر مشکلشون حل نشد باید از جامعه طردشون کرد.
من فکر نمی کنم این جنسیت، جنسیت گمشده ای باشه که فقط با تطبیقش با یکی از جنسیت هایی که عامه قبولش دارن، مشکلش حل بشه، شاید مشکل در طرز تفکر ما باشه!
پ.ن1: آدمی که جنسش شریفی نیست، هر کاریش بکنین شریفی نمیشه، همه روزهای هفته رو هم درس بخونم، دیگه جمعه ها واسه خودمه؛ واسه فیلم دیدن و رمان خوندن و بیرون رفتن و از این حرف ها... شدیدن حس می کنم هویت سازمانی من تو دانشگاه نفت شکل گرفته و احساس تعلق خاطر بیشتری به دانشگاه نفت و لوگوی وزارت نفت دارم!
پ.ن2: در مورد فیلمی که دیدم چیزی نمی نویسم چون فقط زرد بود، به چند تا فیلم خوب و مرکز خرید خوب معرفی کنید دیگه...

آقای رییس جمهور! 2 سال دندون به جگر بگیر!

Saturday, October 20, 2007


اگه بخوایم یه کم خوشبینانه به سیاست های دولت نگاه کنیم تو این 2 ساله فقط میشد به حرف های لاریجانی دل بست! شاید اگه لاریجانی نبود, الان اوضاع طوری دیگر بود. امیدوارم احمدی نژاد تو این یه سال و خورده ای کمتر چاک دهنش رو باز کنه!

هر چه صدا تو

Tuesday, October 16, 2007

پر می‌كشم از پنجره‌ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار در این پنجره با تو
از خستگی روز همین خواب پر از راز
كافی است مرا ای همه خواسته‌ها تو
دیشب من وتو بسته این خاك نبودیم
من یكسره‌ آتش! هه ذرات هوا تو
بیدارم اگر دغدغه‌ی روز نمی‌كرد
با آتشمان سوخته بودی همه را تو
پژواك خودم بودم و خود را نشنیم
ای هر چه صدا؛ هر چه صدا؛ هر چه صدا تو
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده‌ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبدة بازان سیاست!
دیگر نه و هرگز نه كه یا مرگ كه یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو؛ همه جا تو؛ همه جا تو
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهد از همه‌ی خلق چرا تو!
محمد علی بهمنی

پ.ن1: مجموعه شعر"چتر برای چه؟ خیال که خیس نمی شود!" پر از احساس دوست داشتن و دوست داشته شدنه؛ از پیرمرد 65 ساله!
پ.ن2: از دیشب ISP شریف فیلتر گذاری شده! چراش رو نمی دونم؟؟

دختران ثابت قدم

Sunday, October 14, 2007

بنظرم همه انسانها ميل به زيبايي دارن، هم دوست دارن خودشون زيباتر باشن و هم اينكه چيزها و يا آدم هاي زيبا ببينند. مسلما اين حس در زن ها بيشتره. اين حس بسيار حس خوبيه ولي چيزهاي عجيبي تو اين حس هست يكي از اين چيزهاي عجيب فرق دخترا و پسرهاست. عموما پسرها هر چقدر خوشتيپ باشن و به خودشون برسن و هر روز تيغ و ژل و ...ولي نمي تونن پيوستگي داشته باشن تو اين كارها و هر چند وقت بي خيال تيپ و مد و اين جور چيزها ميشن ولي دخترها نه! پشتكار عجيبي در اين مسايل دارن و حتي يه روز هم غافل نميشن از آرايش كردن و تيپ زدن!
كلاسهاي 8 صبح دانشگاه كاملا اين تفاوت رو مشخص مي كنه، پسرها معمولا 10يكي در ميون دقيقه به 8 تازه از خواب بيدار ميشن، با چشمهايي پف كرده و وضعي نامطلوب ميان كلاس ولي دخترها مثل هميشه با 10 قلم آرايش جورواجور سركلاس حاضر ميشن، هميشه برام سوال بوده كه واقعا دخترا ساعت چند از خواب بيدار ميشن و اين پشتكار عجيبشون چه فلسفه اي داره!
اصلا منظورم نيست كه اين رفتار خانوم ها خوب نيست بلكه معتقدم كه كم و بيش بر اساس خوي زنانگي و غريزيه ولي نه همش! فكر مي كنم دخترها هم دوست دارن كه بعضي وقت ها راحت باشن و بدور از قيد و بند باشن، من مطمئنم كه حس شلختگي در همه آدم ها بدون استثنا وجود داره ولي اينكه چرا دخترا هميشه با اين ميلشون مبارزه مي كنن، برام سواله.
بنظرم مياد يكي از دلايلي كه چنين فرهنگي رو در دخترا ايجاد كرده، مي تونه صنعت باشه؛ شركت هاي بزرگ توليد مواد آرايشي و پوشاك. مدگرايي و تنوع گرايي جز براي منفعت صنايع بزرگ نيست، هر چند كه زبيا باشه و موافق با ميل آدمي! من فكر مي كنم اونا خيلي راحت مي تونن با ابزار رسانه هر رفتاري رو بخوان به جوامع گوناگون تزريق كنن، امروز دماغ سربالا، كمر باريك، سينه ها و باسن بزرگ مد هستش و شايد فردا يه چيزهاي ديگه!
پ.ن: اين نوشته آزاده عصاران رو خيلي پيش از اين ها خونده بودم، چند روزيه كه با ديدن چشم هاي پف كرده پسرا و در برابر خانم هاي خوش تيپ در يك كلاس هوس كردم چند خطي راجع بهش بنويسم!

دزيره

Sunday, October 07, 2007

"تاريخ دنيا از مجموع سرنوشتهای همه مردم تشکيل می شود.فقط آنهایی که فرمانها را امضا می کنند يا آنهايی که می دانند توپها را کجا قرار بدهند و چطور خالی کنند تاريخ دنيا را به وجود نمی آورندوبه نظر من سايرين ،يعنی آنهايی که سر خود را پای گيوتين از دست می دهند يا آنهايی که گلوله توپها برسرشان می ريزد و به طور کلی همه مردان و زنانی که زندگی می کنند،اميدوارند و می ميرند تاريخ دنيا را به وجود می آورند."
"حقوق بشر ملغی نمی شود.شايد مخفیانه يا آشکارا آن را زيرپا بگذارند اما کسانی که حقوق بشر را لگد مال کنند ،کسانی که حق آزاد ی و برابری را از برادران خود سلب کنند،مرتکب بزرگترين جنايت تاريخ می شوند و هيچکس برای آمرزش روحشان دعا نخواهد خواند."
يكي از با شكوه ترين رمان هايي كه خوندم بدون شك دزيره هست، داستان دختركي جوان كه 2 مرد تاريخ ساز عاشق او مي شوند، ابتدا مرد تاريخ ساز جنگجو و سپس مرد تاريخ ساز صلح طلب، پادشاه فرانسه و پادشاه سوئد، ناپلئون بناپارت و ژان باتيست! آن ماری سلينکو در وراي اين داستان عشقي بسيار زيبا قسمت هايي از تاريخ اروپا رو ورق مي زنه، داستان انقلاب شكوهمند ولي خونين فرانسه و ناپلئون ديكتاتور نابغه به زيبايي در اين داستان بيان شده. اگه هنوز نخونديش بخونين، از جمله جمله اين رمان لذت مي برين!
پ.ن: نكته جالب در مورد اين كتاب اينه كه آن ماری سلينکو نويسنده سوئدي كتاب اولين بار كتاب رو بصورت زير نويس در يه مجله سوئدي چاپ كرد!

فرد يا گروه

Tuesday, October 02, 2007

من خودم با كلمه مقدس خيلي مشكل دارم، اين مقدس گرايي كه در اين 28 سال اخير شده يه جو منفي واسه كلمه مقدس بوجود آورده كه البته تو اين دولت كريمه احمدي نژاد وضع بدتر هم شده! شايد بهتر باشه سوالم رو اينجور مي پرسيدم كه كدوم ارزشمند تره، خانواده يا فرد؟؟ و اميدوارم باشم كه در برابر كلمه ارزش موضع نگيرين!
منظور من از خانواده فقط خانواده نبود، منظورم هر گروهي متشكل از افراد بود، هر گروهي كه موجوديتش وابسته به حضور آدم ها در اون هستن، من همه اين گروه ها رو در يه دسته جا ميدم و همه اونا رو ارزشمند مي دونم ولي نه ذاتي! بلكه متاثر از آدم هاي تشكيل دهنده اون گروه ها هست. بنظر من فقط افراد ارزش ذاتي دارن. وقتي كه تعارضي بين فرد و گروه حاصل ميشه بنظر من حق با فرد هست، چه اين فرد در گروه در اقليت باشه و چه اينكه داراي قدرت كمتري در گروه باشه. هميشه در همه دموكراسي ها چنين اتفاقي مي افتد كه حق افرادي ضايع بشه كه اگه بخوايم خوشبينانه به دموكراسي نگاه كنيم اين افراد در اقليت هستن ولي حقوق اقليت ها هيچ گاه رعايت نميشه. البته در دموكراسي هاي موجود در جهان معمولا اكثريت نقش مترسك رو دارن و قدرت اصلي در اختيار صاحبان سرمايه هست و حقوق بشر حرف مفتي بيش نيست! در گروه خيلي كوچكي هم مثل خانواده هم وضع به همين منوال است، يعني خانواده هيچ ارزشي ندارد مگر افراد در خانواده احساس ارزش كنن. پيشتر ها بحث دادد حق طلاق به خانوم ها بود، منقدين اين بحث بيان مي كردن كه دادن حق طلاق به خانوم ها به دلايل مختلف باعث سست شدن بنيان خانواده ميشه، دلايلشون زياد يادم نيست ولي دليل عمده شون احساساتي بودن زن ها بود كه باعث ميشه نتونن منطقي تصميم بگيرن. حالا زياد دلايل مهم نيست، مهم اينه كه عده اي فكر مي كنن كه يك گروه 2 نفره مي تونه بدون احساس رضايت يكي از طرفين گروه خوبي باشه، در واقع بنظر اونا اين گروه هست كه ارزش داره و هيچ كس حتي افراد گروه حق نداره كه بر خلاف ارزش هاي گروه كاري كنه!
بنظرم اگه ما ياد بگيريم كه براي فرد ارزش قائل شويم، براي همه گروهايي كه فرد در اون عضويت داره نيز ارزش قائل شديم ولي بر عكسش صادق نيست!
پ.ن: اين كيبورد هاي سايت دانشكده علامت هاي فارسي رو نداره و من هيمنجور از حفظ تايپ مي كنم، يكي كامپيوتر يغلي نشسته چشم هاش در اومده كه من چطور از حفظ با اين سرعت تايپ مي كنم!
Powered by: Blogger