زن خوب

Saturday, September 29, 2007

هم اتاقي هام 4 تا دانشجوي كارشناسي ارشد برق شريفن كه چون از اين به بعد درباره ماجراهاي خوابگاه بيشتر خواهم نوشت يه كم دربارشون مي نويسم:
نفر اول مشهديه، كه كارشناسيش رو هم از دانشگاه فردوسي مشهد گرفته، آدمي اجتماعي تر از بقيه ولي چون تا حالا خوابگاهي نبوده يه ذره با زندگي تو خوابگاه مشكل داره. هر وقت از اين به بعد گفتم مشهدي 1 منظورم اين آقاست.
نفر دوم هم مشهديه كه اونهم كارشناسيش رو از فردوسي گرفته، كم حرفه، درس خونتر از اولي و حتي تو كلاس هاي گرايش هاي ديگه برق هم ميره شركت مي كنه، با اينكه تا حالا خوابگاهي نبوده ولي حرفي نمي زنه كه آدم بفهمه كه مشكل داره يا نه! هر وقت از اين به بعد گفتم مشهدي 2 منظورم اين آقاست.
نفر سوم قزوينيه كه كارشناسيش رو از دانشگاه رشت گرفته! با اينكه يه كم موسيقي هم گهگاه گوش ميده ولي بشدت درسخون نشون ميده.
نفر چهارم همدانيه، همون روز اول اعلام كرد كه فقط و فقط واسه اين درس مي خونه كه پولدار شه، و هر روز محاسباتي رو انجام ميده كه اگه بره اونور آب پولدارتر ميشه يا اگه بمونه، با اينكه از 3 تاي اولي منفي تره ولي باز هم بشدت درسخونه. اين آقا كارشناسيش رو از اميركبير گرفته و بر خلاف اون 3 تا كه مهندسي برق خوندن،‌ مهندسي پزشكي خونده و رتبه كنكور ارشدش هم از بقيه بهتر بوده!
تا حالا تقريبا اكثر بحث هايي كه در اتاق صورت گرفته بحث درسي بوده، فقط يه بار ...
مشهدي 1 كه دلش واسه مامانش تنگ شده ميگه كاش حداقل يه زن داشتم كه...(البته اين آقا اونقدر مثبت هست كه به دوستي با دختري فكر نكنه) از اينجا بحث ازدواج شروع شد، دوست ندارم همه بحثي رو كه بين چند تا دانشجوي كارشناسي ارشد برق شريف در گرفته رو بنويسم فقط نتيجه اي كه اين دوستان گرفتن رو مي نويسم:
1- زن خوب زني است كه تحصيلاتش از ديپلم تا حداكثر ليسانس باشه تا اگه هم بيرون از خونه كار مي كنه كارش زياد نباشه و بتونه كارهاي خونه رو بخوبي انجام بده!
2- زن خوب زني است كه حداقل نيمي از خصوصيات مامانشون رو داشته باشه، در واقع زن خوب زني است كه اين آقايون رو تر و خشك كنه!
البته من تو اين بحث شركت نكردم و بيشتر با لبخند هاي مليح اونها رو همراهي مي كردم، ترسيدم اگه حرفي بزنم منو از اتاق بندازن بيرون!

لطفا به اين سوال جواب بدين:
به نظر شما فرد مقدس تره يا خانواده؟
منظورم از خانوداه رابطه زن و شوهره!

احمدي نژاد در آمريكا

Tuesday, September 25, 2007

نمي دونم هدف احمدي نژاد از اين درخواست ها و بيانات چي بوده، اما اگه هدفش جلب توجه رسانه ها به او بوده كه كاملا موفق شده! احمدي نژاد در خارج از ايران محبوبه، بر عكس داخل ايران. بهر حال اونا وضعيت روحي و رواني و اجتماعي و اقتصاديشون متاثر از تصميم هاي احمي نژاد نيست، اونا شايد با گردن كشي احمدي نژاد در برابر گردن كلفت ها حال مي كنن! مسيح علي نژاد اينجا بهتر توضيح داده در باره چرايي محبوبيت احمدي نژاد.
رسانه هاي آمريكايي باز هياهوي الكي راه انداختن، البته وقتي سناتورهاي آمريكايي اونقدر دستپاچه در برابر درخواست احمدي نژاد موضع مي گيرن، بايد توقع چنين خبرسازي و هياهويي رو از رسانه ها در همراهي عكس العمل سياستمداران آمريكايي داشت. اون چه كه از وبلاگ ها و سايت هاي آمريكايي ميشه فهميد هجم اعتراضات مردمي اصلا قابل قياس با تصوير رسانه هاي آمريكايي نيست.
سخنراني احمدي نژاد در دانشگاه كلمبيا هم ادامه سخنراني هاي مضحك او در چند سال اخير بود، هيچ چيز تازه اي نداشت، مثل هميشه غير علمي و پوچ، كاش احمدي نژاد حداقل سخنراني نكند، به قول ملكوت كاش هميشه لاريجاني در باره سياست خارجي حرف بزند!تحليل روزنامه اسرائيلي هاآرتص از سخنراني احمدي نژاد هم در نوع خودش جالبه، اگه اونجور باشه احمدي نژاد به هدف خودش رسيده.
پ.ن1: به شدت كمبود وقت دارم براي هر كار متفرقه اي بجز درس خوندن، دلم نمياد اينجا رو تعطيل كنم، ولي كمتر مي نويسم از اين به بعد و كمتر وقت مي كنم بيام وبلاگ شما، اينجا رو هم فقط به اين خاطر مي نويسم كه مي خوام بعد ها بدونم چطور فكر مي كردم در دوران جواني!
پ.ن2: فكر مي كنين چرا شريفي ها زياد درس مي خونن؟ مطمئن باشين دليل اصليش اين نيست كه خيلي بچه هاي مثبت و درس خوني هستن ، مهمترين دليلش اينه كه استادهاي بي نهايت سختگيري دارن!

حالا كه فكرش رو مي كنم

Sunday, September 23, 2007

از خيلي وقت پيشتر از اينها دوست داشتم كه اين رشته ها رو بخونم، علوم اجتماعي، علوم سياسي، اقتصاد و مديريت! يه چيزي تو اين رشته ها هست كه وسوسه ام مي كنه كه بخونمشون از طرفي معتقدم كه فقط كساني كه ذهن هندسي و حسابگر دارن مي تونن مسايل رو بخوبي تحليل كنن حالا اين مساله مي خواد مساله اجتماعي باشه يا سياسي يا اقتصادي و يا مديريتي! پس بايد مهندسي هم مي خوندم. خوب تا اينجا مهندسي رو كه خوندم و MBA كه تازه كلاس هاش شروع شده تلفيق خوبي از مديريت و كمي اقتصاد هست، حالا كي به اون 2 تا برسم خدا مي دونه. حالا مني كه عاشق علوم سياسي و اجتماعي هستم يه وبلاگي رو پيدا كنم كه نويسنده اش يه خانم 25 ساله اي باشه كه دانشجوي دكتري علوم اجتماعي دانشگاه تهران باشه (كارشناسي و ارشدش رو هم تو دانشگاه تهران خونده ) و از طرفه ديگه كارشناسي علوم سياسي دانشگاه تهران باشه و در حال به پايان رسوندن دوره كارشناسي ارشد علوم سياسي باز هم دانشگاه تهران باشه؛ خوب مسلمه كه من بايد يه اين وبلاگ و مخصوصا به شخص خانم بهاره آروين حسودي كنم!!
نوشته هاي بسيار طولاني و فاصله كم زماني بين نوشته هاش باعث ميشه تا وبلاگ حالا كه فكرش رو مي كنم شايد نتونه وبلاگي جذاب براي همه باشه ولي دروغ چرا من با تك تك نوشته هاش حال مي كنم و همه رو شايد چند بار خوندم! در خوندنش شك نكنيد، البته وقتي كه زياد از نظرزماني در مضيقه نيستيد!
ديروز فرصتي دست داد كه در جلسه دفاعيه خانم آروين شركت كنم، بحث جالبي بود درباره گفتمان روشنفكري در بين سالهاي 1332 تا 1342 سالهايي كه كمتر در مباحث سياسي به اون پرداخته شده، نتيجه رساله اين بود كه گفتمان غالب در اون سالها گفتمان چپ و توده بوده و اثري از ليبراليسم در گقتمان روشنفكري نبوده.خانم آروين براي اثبات اين موضوع به بررسي نشريات اون سالها پرداخت كه صرفا با تكيه بر نشريات چنين نتيجه اي گرفتن مورد انتقاد دكتر زيباكلام و دكتر معيني واقع شد. البته نمره 19.5 كه به رساله ايشون داده شد نشون ميده كه اساتيد دفاعيات خانم آروين رو پذيرفتن!
پ.ن1: فكر نكنم دكتر زيبا كلام بتونه تو يه جلسه اي شركت كنه تيكه و متلك نندازه، ديروز هم آقاي دكتر كم نذاشتن!
پ.ن2: آدم بي فرهنگ بي فرهنگه!حالا مي خواد استاد دانشگاه تهران باشه يا هر كس ديگه. موبايل دكتر هاديان ديروز در حين جلسه 10 بار زنگ خورد و ايشون به همه تلفن ها جواب داد، حتي زخمت نكشيد رو ويبره بذاره!
پ.ن3: در حاليكه همه با لباس رسمي تو جلسه بودن من با تي شرت و شلوار جين اونجا بودم، بهر حال يه فرقي بايد بين مهندسا و علوم انساني ها باشه!
پ.ن4: اسم واقعي من ماكان علوي نيست، ماكان علوي اداي ديني است به بزرگ علوي و استاد ماكان در چشمهايش!

مثل بقيه

Friday, September 21, 2007

تا حالا كسي بهش نگفته بود كه بالاي چشمش ابرو هست، ولي مي دونست كه هست، خودش بارها تو آيينه ديده بود، بالاي چشمش ابرو بود، مثل بقيه مردم كه بالاي چشمشون ابرو هست.
راست دست بود، با دست راستش قاشق رو بر مي داشت، با دست راستش مي نوشت، با دست راستش كار مي كرد، مثل خيلي هاي ديگه تو اين شهر.
اهل سياست نبود، ولي هر روز روزنامه مي خوند، يا همشهري يا ايران، از صفحه آخر هم شروع مي كرد، رو صفحات ورزشي و حوادث بيشتر مكث مي كرد، مثل خيلي هاي ديگه كه روزنامه مي خوندن.
دوستان زيادي داشت، ولي فقط با چندتاشون درد دل مي كرد، هر حرفي رو كه نمي تونست به همه دوستاش بگه، مثل بقيه مردم.
كرم كتاب نبود، ولي هر وقت كتاب خوبي به دستش مي رسيد مي خوندش، از كتاب خريدن خوشش مي اومد، مثل بعضي هاي ديگه.
از كارش خوشش نمي اومد، ولي زياد كار مي كرد، نمي خواست درجا بزنه، دوست داشت بالاتر بره، ولي هيچ وقت نمي تونست حس خوبي نسبت به شغلش داشته باشه، مثل بعضي هاي ديگه.
آروم بود، هيچ وقت صداش رو براي كسي بالا نبرد، هميشه سعي مي كرد با محيط سازگار باشه، حتي بعضي وقت ها كه حقش رو مي خوردن با متانت برخورد مي كرد، مثل خيلي از مردم ديگه.
آرزوهاي زيادي تو سر داشت، ولي به كسي نمي گفت، دوست داشت فقط به اونا برسه نه اينكه اونا رو بازگو كنه، همه فكر مي كردن كه واقع گراست ولي او ايده آل گرا بود، مثل بعضي هاي ديگه.
اما ...
اما او با بقيه فرق داشت، او مثل بقيه نبود، او تنهاي تنها بود!

حمايت از خانواده

Wednesday, September 19, 2007

لايحه حمايت از خانواده اول مرداد ماه به مجلس برده شد؛ ‌اين لايحه نكات منفي و مثبت زيادي داره و جار جنجال هاي زيادي هم به پا كرده! من فقط مي خوام به يكي دو مورد اشاره كنم.
ماده 23 اين لايحه ميگه " اختيار همسر دائم بعدي، منوط به اجازه دادگاه پس از احراز توانايي مالي مرد و تعهد اجراء عدالت بين همسران مي باشد. " بطور حتم زشت ترين ماده اين لايحه همينه. هر مرد متاهلي اگه پول داشته باشه و يه تعهد نامه ساده رو پر كنه مي تونه اقدام به ازدواج دوم كنه، به همين سادگي و ديگه حتي نيازي به اجازه از همسر اول نداره. تعدد زوجات شايد در زماني نياز جامعه براي رسيدن به ثبات و آرامش بود ولي ديگه مدتهاست كه جز راهي براي شهوت راني مردان نيست. تفاوتهاي بنيادي كه جوامع امروزي با جوامع صدر اسلام كرده، نيازهاي جامعه رو تغيير داده و اين روزها اميال جنسي مرد و زن تفاوتي با هم نداره و اگه تعدد پارتنر هاي سكسي رو براي مرد قائليم، براي زن نيز بايد بپذيريم!
ماده 25 ميگه "وزارت امور اقتصادي و دارايي موظف است از مهريه هاي بالاتر از حد متعارف و غير منطقي با توجه به وضعيت زوجين و مسايل اقتصادي کشور متناسب با افزايش ميزان مهريه به صورت تصاعدي در هنگام ثبت ازدواج ماليات وصول نمايد. ميزان مهريه متعارف و ميزان ماليات با توجه به وضعيت عمومي اقتصادي کشور به موجب آيين نامه اي خواهد بود که به وسيله وزارت امور اقتصادي و دارايي پيشنهاد و به تصويب هيات وزيران مي رسد." اين قانون مي تونه اثرات دو گانه داشته باشه، از طرفي مي تونه بعضا باعث كاهش مهريه هاي سنگين بشه ولي از طرفي ذهن مبتكر ايراني مي تونه راه گريزي بر اون براحتي بزنه كه باعث افزايش همون مهريه هاي سنگين ميشه! فرض كنيد اگه قرار باشه بر مهريه x تومني y تومن ماليات ببندن، ميشه همون اول با توافق طرفين مهريه رو x+y گرفت كه در واقع پول ماليات هم از جيب مرد بدبخت ميره!!!
ماده 44 ميگه "چنانچه مردي بدون ثبت در دفاتر رسمي اقدام به ازدواج دايم، طلاق،فسخ رجوع نمايد،ضمن الزام به ثبت واقعه ، به پرداخت مبلغ بيست ميليون تا يک صد ميليون ريال جزاي نقدي و يکي از محروميتهاي اجتماعي متناسب محکوم مي شود. " يعني ميشه مخفيانه زن گرفت و هيچ جا هم ثبت نكرد كه اگه فهميدن 2 ميليون ميدي و خلاص! چندش آوره اين قانون!

در مورد خانواده خيلي حرف دارم باشه براي پست هاي بعدي.

وطن

Tuesday, September 18, 2007

وطن براي من يعني ايران و ايراني بعني ماردم و نه پدرم!
وطن يعني تعلق خاطر، وطن يعني خاك و فقط هم همين خاك، وطن يعني زبون مادري، حتي فكر اينكه يه روز بتونم همه احساسم رو به يه زبونه ديگه بگم نمي تونم بكنم، همه احساس هاي من فارسيه! وطن يعني گذشته پر از خاطره و نوستاژيك ، يعني حال پر كشمكش و خسته كننده و آزاردهنده، وطن يعني آينده و روياي بهتر شدن!
خيلي وقته دارم تلاش مي كنم كه افكارم رو يه كم بازتر كنم و زياد در بند مرزها نباشم ولي نمي تونم، وطن براي من جايي جز ايران با همين مرزهاي قراردادي نمي تونه باشه! من نمي تونم فراتر از مرزها به وطن نگاه كنم! نمي تونم ولي اي كاش مي تونستم! ای کاش ادمی وطنش را همچون بنفشه ها با خود ببرد هرکجا که خواست...

براي از وطن نوشتن نياز به دعوتنامه نيست پس لطفا همه بنويسيد!
پ.ن1: اين نوشته اولين پستي است كه از سايت دانشكده استفاده مي كنم.
پ.ن2: اولين كلاس تموم شد،دكتر فيض بخش كه فوق دكتري از توكيو داره، استاد باسواد و سختگيري بنظر مي رسه، فعلا براي شروع 3 كتاب انگليسي و يه كتاب فارسي معرفي كرده كه خوندنش الزاميه!!!
پ.ن3: سايت دانشكده سرعتش بد نيست، ولي نكته مهمش اينه كه فيلتر نداره و بعد مدتها دارم يه كم اوركات بازي مي كنم.

بازي وبلاگي!

Sunday, September 16, 2007

به 2 تا بازي دعوت شدم كه هر دو درباره وبلاگ و وبلاگ نويسي هستن‌، بهترين پست و الفباي وبلاگ نويسي!
اول عادله و سپس محمد دعوتم كردن كه بهترين پستم رو انتخاب كنم. اول خواستم از زير بار اين مسئوليت شونه خالي كنم و بگم كه "بهترين پست، پستي هست كه ننوشتم" و ديدم اين جمله خيلي آرمانگرايانه هست ولي من آدم رئاليستي هستم و اين جمله براي من تعريف نشده است. بعد به فكرم زد كه بگم پست ها مثل بچه هاي من هستن و آدم همه بچه هاشو به يه اندازه دوست داره كه به ياد جمله كمال الملك در پاسخ به رضا خان كه گفته بود خدا شما هنرمندا رو بيشتر دوست داره گفت تو خونه هم بجه هاي شيرين بيشتر مورد توجه هستن و اين نقشه هم نقش بر آب شد. فكر مي كنم اگه واقعا بخوام درباره بهترين پستم بنويسم بايد نوشته هاي اجتماعي و سياسي و نوشته هاي معرفتي رو بي خيال شم چون در اين جور مسايل دچار تضاد هاي بسياري هستم و هنوز به خط فكري مشخصي در اين زمينه ها نرسيدم. شايد در تنها زمينه اي كه به نتيجه قطعي رسيدم به عشق باشه و او! واسه همين بهتر ديدم يكي از نوشته هاي عاشقونه رو انتخاب كنم. تاج سرم رو خيلي دوست دارم ولي دوست دارم از نوشته هاي وبلاگ قبلي كه فكر كنم نخوندين اسم ببريم، پس اين نوشته رو بخونين!
اما درباره الفباي وبلاگ نويسي كه محمد دعوتم كرده چيز خاصي به ذهنم نمي رسه جز اينكه بايد به خواننده و تفكرات او احترام گذاشت ولي از دلمشغولي هاي شخصي نوشت!
اين دوستان روهم به ادامه بازي دعوت مي كنم:
روسپيگري، دسي ‍ژن، كلبه عشق ، تب 40 درجه، چقدر خوب بود اگه، آهو، راديو سيتي، بادوم، آيينه و مهتاب، بي بي شهربانو

پاسخ به كامنت هاي پست قبل:
به شدت جوگيرم كه تو شريف قبول شدم و البته به كسي ربط نداره!
من روزانه قبول شدم، در نتيجه شهريه اي ندادم!

انتخاب واحد

Saturday, September 15, 2007

امروز انتخاب واحد كردم، البته انتخاب كه نه، اونا دادن! 12 واحد براي ترم اول دادن كه خوشبختانه فعلا واحدي بنام پيش نياز ندادن. بهر حال اين ترم اين درس ها رو دارم:
رفتار سازماني با دكتر قلي پور
روش هاي تصميم گيري براي مديران با دكتر عيسايي
تئوري سازمان و سازماندهي دكتر فيض بخش
حسابداري براي مديران با مهندس اكبريه
فقط يكشنبه و سه شنبه كلاس داريم و از قرار معلوم سه شنبه همين هفته اولين روز كلاس ها خواهد بود. امروز تو دانشكده از يه زوجي كه مثل اينكه امسال فارغ التحصيل MBA بودن يه كم آمار از اساتيد گرفتم، در آخر پرسيدم ميشه كلاس هاي هفته اول رو دودره كرد، كه دختره چنان نگاهم كرد كه بنظرم اولين باري بود كه دانشجوي دودره باز مي ديد، و خيلي جدي گفت كه اگه استادي نتونه بياد حتما قبلش اطلاعيه ميده! منم تشكر كردم و رفتم. با حراستي دم در هم حسابي رفيق شدم، با اينكه دومين برخوردمون بود بعد از 12 روز منو كاملا يادش بود امروز هم نيم ساعتي با هم گپ زديم، آدم بدي نيست.
و اما نكته تازه اي كه امروز فهميدم اين بود كه به جاي 50 نفر امسال 56 روزانه گرفتن كه 5 تاشون سهميه داشتن؛ 2 تا شون سهميه بنياد شهيد و يه دونه هم سهميه نفر اول، دختري بود كه نفر اول فيزيك دوره كارشناسي بود كه بدون كنكور اومده بود MBA!

دلتنگ تو كه مي شوم

Thursday, September 13, 2007

دلتنگ تو که می شوم هوای دلم غروب ابری،ابر بی باران،باران بی ترانه...
دلتنگ تو که می شوم زمین خدا یعنی دیوار،دیوار بی روزن،روزن بی منظر...
دلتنگ تو که می شوم سرزمین روحم زمانه ویران،ویرانی بی شعر،شعر بی کلام
دلتنگ تو که میشوم ...
دلتنگ تو كه ميشم خاطراتمون رو روق مي زنم، مي خندم و مي گريم
دلتنگ تو كه ميشم مشيري مي خونم
"نام تو مرا همیشه مست میکند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب!
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود
"بهترین بهترین من"خطاب می کنم
بهترین بهترین من!
بهترین بهترین من!
بهترین بهترین من!
بهترین بهترین من!"
دلتنگ تو كه ميشم استاد شجريان گوش ميدم، شب سكوت كوير
"تو که نازنده بالا، دلربایی
تو که بی سرمه چشمون، سرمه سودایی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی
به ما گویی سرگردون چرایی؟
به ما گویی سرگردون چرایی؟
به ما گویی سرگردون چرایی؟
به ما گویی سرگردون چرایی؟"
دلتنگ تو كه ميشم دستهام دست هات رو مي خواد، لب هام لبات رو، چشم هام چشم هات رو
دلتنگ تو كه ميشم شعرهات رو مي خونم، همون غزل ها كه چشم هاي تو مي سرود!
دلتنگ تو كه ميشم، نه! نه! نه! من هميشه دلتنگ توام، من هميشه شجريان گوش ميدم، من هميشه مشيري مي خونم، من هميشه دستهام دستهات رو مي خواد، من هميشه لبم تشنه لبهاته!
هر روز اين شعر رو مي خونم
"لحظه ی دیدار نزدیک ست! باز، من دیوانه ام...! های نخراشي ...! های نپریشی ...! لحظه ی دیدار نزدیک است"
"لحظه ی دیدار نزدیک ست! باز، من دیوانه ام...! های نخراشي ...! های نپریشی ...! لحظه ی دیدار نزدیک است"
"لحظه ی دیدار نزدیک ست! باز، من دیوانه ام...! های نخراشي ...! های نپریشی ...! لحظه ی دیدار نزدیک است"
"لحظه ی دیدار نزدیک ست! باز، من دیوانه ام...! های نخراشي ...! های نپریشی ...! لحظه ی دیدار نزدیک است"
"
رويا سرزمين مناسبي است براي زندگي کردن، وقتي که هيچ توجيهي براي واقعيت نداري

پ.ن1: با اميرحال مي كنم با نوشته هاي عاشقانه اش بيشتر
پ.ن2: اين دومين باري بود كه با از نوشته هاي امير خان كمك گرفتم، اوليش اينه، حتما بخونينش!
دل نوشت به سبك ندا گر جای من غیری گزیند دوست ,حاکم اوست*** حرامم باد,گرمن جان به جای دوست بگزینم

ماه رمضون

Wednesday, September 12, 2007

از فردا دوباره بايد روزه گرفت، فردا ماه رمضونه! ماه رمضون فقط 30 روز نيست، فقط 30 روزي كه بايد روزه گرفت نيست، ماه رمضون يعني جنب و جوش مردم وقت افطار، وقتي همه مي خوان تند تند به خونه هاشون برسن، ماه رمضون يعني زولبيا و باميه البته من فقط با باميه حال مي كنم! ماه رمضون يعني انتظار و من انتظار رو دوست دارم، انتظار براي صداي اذان موذن زاده، يعني صداي آسموني استاد "ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمه انك انت الوهاب" ماه رمضون يعني از 5 دقيقه مونده به اذان چايي رو شيرين كني تا الله رو گفتن بري بالا! ماه رمضون يعني تا سحر بيدار موندن هاي خوابگاه، تا سحر هفت خبيث بازي كردن و پشت دستي زدن و پشت دستي خوردن!‌ماه رمضون يعني سفره رنگارنگ افطار...

عاشقانه به تو

Tuesday, September 11, 2007

ايراني ها حسودن و منم ايراني ام! به خيلي از چيزها حسوديم ميشه، البته بهتر بگم به خيلي از چيزها غبطه مي خورم. معمولا هر چند وقت به يه وبلاگ حسوديم ميشه، به نوشته هاش يا نويسنده اش. حسوديم ميشه كه من اونجور نيستم يا اونجور نمي تونم بنويسم ,ولي هيچگاه فرصت نشد درباره اون وبلاگ ها بنويسم، از امروز مي خوام شروع كنم درباره اون وبلاگ ها بنويسم.
مدتهاست كه راديو سيتي رو ميخونم و هميشه از خوندنش لذت بردم، به رها حسوديم ميشه بخاطر طبع شاعرانه و طنازانه اش. شعرهاي اين خانوم واقعا فوق العاده و دلنشين است. شعر زير يكي از آخرين شعرهاي اين خانومه!
تو را می‌شود
خیلی ساده
دوست داشت

خیلی ساده
می‌شود تو را
دوست داشت
مثل نور آفتاب
از لای انگشتان به هم تنیده
و چشم‌هایی که هی
خیس می‌شود
خیس می‌شود
خیس می‌شود
مثل مَد
ّدر «والضاااالین»
با بغضی که بوی یاس می‌دهد
در کبودی سحرو اشک‌هایی که هی
نمی‌بارد
نمی‌بارد
نمی‌بارد
تو را می‌شود
خیلی ساده
دوست داشت

خیلی ساده
می‌شود تو را
دوست داشت
مثل طعم سرد سرامیک
در هرم تب‌کرده‌ی پا
یا حریر سبز نوازش
بر تن داغ

مثل آن پنجره
که ماه را
در قاب خود نشانده
و از بیم صبح
رویش را هی
می‌بوسد
می‌بوسد
می‌بوسد

مثل لحظه‌ی سلام
مثل عشق‌های چهارده سالگی
که می‌ایند و می‌روند
اما بدون کلام
و گونه‌هایی که هی
سرخ می‌شوند
سرخ می‌شوند
سرخ می‌شوند

تو را می‌شود
خیلی ساده
دوست داشت

خیلی ساده
می‌شود تو را
دوست داشت

مثل تماشای غروب
از یک تراس کوچک خاک گرفته
از پشت ساختمان‌های خاکستری
و خورشیدی که هی
ناز می‌کند
ناز می‌کند
ناز می‌کند

مثل نوشیدن
یک لیوان خاکشیر
در عطش تابستانی ونک
و بفرما زدن
به لب‌های چسبناک کودکی که هی
نگاه می‌کند
نگاه می‌کند
نگاه می‌کند

تو را می‌شود
خیلی ساده
دوست داشت

خیلی ساده
می‌شود تو را
دوست داشت

مثل مهربانی دست‌هایت
مثل ناز چشم‌هایت
مثل لحظه‌ای که می‌گویی: آخ
مثل مرهمی که نیستی
به زخم‌های دلم
مثل نیاز من به همیشه بودن‌ات
مثل نبودن‌ات
مثل آن لحظه‌ای که من
وای
وای
وای
به آرشيو حتما نگاهي بندازيد و مخصوصا واگویه I و واگویه II رو حتما بخونيد!

دستم به داد دهنم نمي رسد!

Monday, September 10, 2007

چند روز پيش كه تهران بودم سر ميدون امام حسين يهو يكي جلوم رو گرفت كه "آقا شما كتاب مي خوني؟" اولش جا خوردم و يه كم هم ترسيدم و فورا جواب دادم "نه!" مي خواستم به راه خودم ادامه بدم كه دوباره برگشت گفت "ولي به قيافتون مي خوره كتابخون باشين!!!" قيافه من به همه چيزي تا حالا خورده بود الا كتاب خوني كه اين آقا اين وجه از قيافه منو هم كشف كرد. اون استرس و شوكه شدن اوليه ديگه تموم شده بود، بهش گفتم " امرتون!" يه كتابي از تو كيفش در آورد و گفت" من محمد سوري هستم و اين كتاب شعر رو نوشتم، دوست دارم شما هم بخونين و بعدا نظرتون رو با ايميل برام بفرستين" منم كتاب رو از دستش گرفتم و يه كم ورق زدم و گفتم چشم، حتما نظرم رو براتون ميل مي كنم، خداحافظي كردم كه برم كه گفت" ببخشيد ولي ميشه 1200 تومان" و تازه اينجا بود كه دوزاريم افتاد كه اين بدبخت كتابش فروش نرفته، ناشر بهش پس داده و خودش داره اينجوري مي فروشه! فكر كردم شايد اين بلا يه روز سر خودم بياد، 1200 تومان كه چيزي نيست!
اسم اين مجموعه شعر هست " دستم به داد دهنم نمي رسد" شعرهاش اونقدر ها چنگي به دل نمي زنه، مهمترين شعر اين مجموعه كه اسم كتاب هم از اون برداشته شده اينه:
دندانم درد مي كند
و از جويدن اين همه شعر بيزارم
دستم به داد دهنم نمي رسد
و از خطوط بي خيال اين صفحه مي ترسم
نگاه كن!
شهر پر است از دندان هاي فاسد

اين جا مي تونين وبلاگ اين آقا رو ببينين!

رسوب هاي ذهني

Saturday, September 08, 2007

ما آدم ها گاهي رفتارهامون با اعتقاداتمون متفاوته. خيلي وقت ها برا هممون پيش اومده كه رفتاري ازمون سر زده كه متفاوت با چيزي بوده كه بهش معتقد بوديم! نقش رسوب هاي ذهني در اين ميون خيلي با اهميته، معمولا اين رفتارها، رفتارهايي هستن كه منشا اون از خانوداه و سنين كودكي مي باشن. اين رفتارها چنان در جان آدمي نفوذ كردن كه حتي اعتقادي بر خلاف اون رفتار پيدا كنه به اين راحتي ها نمي تونه دست از اون رفتار بكشه! من آدم هايي رو مي شناسم كه هنوز از آمپول يا تاريكي و يا حتي تنهايي مي ترسن، با اينكه معتقدن چيزي واسه ترسيدن وجود نداره! و البته در چيزهاي مهمتر مثل اعتقادات ديني ! شما هم حتما آدم هايي رو ديديد كه كاملا باور دارن كه زن و شوهر بايد حقوق برابر داشته باشن ولي در عمل در زندگي زناشويي خودشون رفتارهاي متفاوت ازشون سر مي زنه كه اغلب اونا رو توجيه هم مي كنن! در زندگي خودمون هم مطمئنا چنين رفتارها و عقايد متضاد ديده ميشه. بنظر شما چطور ميشه بر اين رسوب هاي ذهني غلبه كرد؟؟؟

ثبت نام

Thursday, September 06, 2007

ثبت نام كردم، همين!
شريف براي اولين بار بد نبود، بعضي بچه ها هم با پدر و مادرشون اومده بودن براي ثبت نام كه يه خورده عجيب بود!!! فكر نمي كردم شريف اينقدر دختر خوشگل و خوش هيكل داشته باشه!! دانشكده مديريت خارج از محوطه دانشگاه هست، يه ساختمون و يه حياط كوچولو! من اينجوري بيشتر دوست دارم، جو صميمي تر و راحت تري داره نسبت به دانشگاه هايي كه آدم كسي رو نمي شناسه!
اما آمار ورودي هايMBA امسال:
از 50 نفركل: 40 نفرشون شريفي، 4 تاشون تهراني، 3 تا اميركبيري، يه نفر خواجه نصير، يكي صنعتي اصفهان و يكي هم من!
از نظر رشته هم مهندسي برق و صنايع و كامپيوتر بيشترين قبولي رو داشتن! چند تا مهندسي مكانيك هم بودن و يه دونه مهندسي عمران و يكي هم من!

تعدادي از نوشته هاي وبلاگ قبليم رو اضافه كردم!
Powered by: Blogger