دستم به داد دهنم نمي رسد!
Monday, September 10, 2007
چند روز پيش كه تهران بودم سر ميدون امام حسين يهو يكي جلوم رو گرفت كه "آقا شما كتاب مي خوني؟" اولش جا خوردم و يه كم هم ترسيدم و فورا جواب دادم "نه!" مي خواستم به راه خودم ادامه بدم كه دوباره برگشت گفت "ولي به قيافتون مي خوره كتابخون باشين!!!" قيافه من به همه چيزي تا حالا خورده بود الا كتاب خوني كه اين آقا اين وجه از قيافه منو هم كشف كرد. اون استرس و شوكه شدن اوليه ديگه تموم شده بود، بهش گفتم " امرتون!" يه كتابي از تو كيفش در آورد و گفت" من محمد سوري هستم و اين كتاب شعر رو نوشتم، دوست دارم شما هم بخونين و بعدا نظرتون رو با ايميل برام بفرستين" منم كتاب رو از دستش گرفتم و يه كم ورق زدم و گفتم چشم، حتما نظرم رو براتون ميل مي كنم، خداحافظي كردم كه برم كه گفت" ببخشيد ولي ميشه 1200 تومان" و تازه اينجا بود كه دوزاريم افتاد كه اين بدبخت كتابش فروش نرفته، ناشر بهش پس داده و خودش داره اينجوري مي فروشه! فكر كردم شايد اين بلا يه روز سر خودم بياد، 1200 تومان كه چيزي نيست!
اسم اين مجموعه شعر هست " دستم به داد دهنم نمي رسد" شعرهاش اونقدر ها چنگي به دل نمي زنه، مهمترين شعر اين مجموعه كه اسم كتاب هم از اون برداشته شده اينه:
دندانم درد مي كند
و از جويدن اين همه شعر بيزارم
دستم به داد دهنم نمي رسد
و از خطوط بي خيال اين صفحه مي ترسم
نگاه كن!
شهر پر است از دندان هاي فاسد
اين جا مي تونين وبلاگ اين آقا رو ببينين!
اسم اين مجموعه شعر هست " دستم به داد دهنم نمي رسد" شعرهاش اونقدر ها چنگي به دل نمي زنه، مهمترين شعر اين مجموعه كه اسم كتاب هم از اون برداشته شده اينه:
دندانم درد مي كند
و از جويدن اين همه شعر بيزارم
دستم به داد دهنم نمي رسد
و از خطوط بي خيال اين صفحه مي ترسم
نگاه كن!
شهر پر است از دندان هاي فاسد
اين جا مي تونين وبلاگ اين آقا رو ببينين!