از همه چيز بعد از چند ماه

Friday, November 24, 2006

1- افشا شدن یک نامه جار و جنجال های زیادی به پا کرد، بنظر من محتویات این نامه مبنی بر وضع بد اقتصادی و جنگی ایران در آن زمان نمی توانست چندان غیرقابل انتظار باشد ولی بهر حال واکنش های جالبی را در محافل سیاسی و همچنین در وبلاگستان بهمراه داشت. عجیب ترین واکنش بنظر من نوشته علی پیر حسین لو بود که جنگ را دفاع نامقدس خواند. نمی دانم شاید این نامه بتواند خدشه ای در شخصیت کاریزماتیک جنگ یعنی آیت الله خمینی ایجاد کند که البته به قول چرچیل سیاستمدار ساده وجود ندارد و ایشان هم از این اصل مستثنی نیستند، ولی مسلما در اصل ماجرا نمی تواند خدشه ای وارد کند. قدسیت این جنگ 8 ساله وامدار رهبر آن، یا هاشمی و رضایی و امثال آنها نبود که حالا با خدشه دار شدن احتمالی شخصیت آنها، قدسیت جنگ زیر سوال برود. این جنگ مقدس بود چون برای وطن بود و وطن مقدس بوده و است. این جنگ مقدس بود، چون جنگ بین خمینی و صدام نبود، چون جنگ بین ایران و عراق نبود، و فقط جنگی بود برای حفظ وطن و وطن و وطن و وطن یعنی هر آنچه که بودیم و هستیم و خواهیم بود. وطن یعنی ایمان، یعنی عشق، یعنی امید، یعنی حیات. جنگی که بوی آن را در هر کوی و برزن ایران می شنویم، جنگی که هنوز عده ای در آن شهادت را به انتظار شهادت نشسته اند، جنگی که شهادت فرزند برای مادر نه ناخوشایند که خوشایند بود، چنین جنگی مدیون هیچ کسی نیست که با زیر سوال رفتن آن فرد، دفاع مقدس، نامقدس نامیده شود.
2- انتخابات نزدیک است. دیگر همه باید فهمیده باشند که تحریم دردی را دوا نمی کند و باید حضوری فعال داشت. برای من و شمایی که در این نظام اجتماعی و سیاسی زندگی می کنیم و قانون این کشور را پذیرفته ایم چه با میل خود و چه به صورت اجبار، تحریم معنایی ندارد و پارادوکسی بیشتر بشمار نمی رود.چه ما نهادهایی را تحریم می کنیم که مجبور به تمکین در برابر آن هستیم. ما از قانونی استفاده می کنیم که مجلس شورای اسلامی آن را تصویب کرده و از ثمرات فعالیت های سیاسی و اقتصادی بهره مند می شویم که دولت و رئیس جمهور مجری ان هستند. و از نظام شهری استفاده می کنیم که دستمایه شوراهاست. این بار با دو انتخابات کاملا متفاوت روبرو هستیم که من بر خلاف خیلی از دوستان دیگر فکر می کنم که انتخابات خبرگان مهمتر و حیاتی تر است. بهر حال باتوجه به سن آیت الله خامنه ای احتمال اینکه در این دوره مجلس خبرگان به انتخاب رهبری بپردازد، دور از ذهن نیست و آنگاه همه پشیمان خواهند شد که طرفداران مصباح اکثریت مجلس را داشته باشند. حتی تصور اینکه مصباح رهبر شود امری وحشتناک است. شاید بتوان صدها انتقاد بر آیت الله خامنه ای وارد دانست ولی بشخصه فکر نمی کنم که ایشان قابل قیاس با مصباح و حتی خیلی های دیگر که برای رهبری بعد از ایشان مد نظر هستند، باشد. بهر حال خبرگان را باید حداقل برای این بار که آتش مصباح تند است، جدی گرفت و حضوری فعال در آن یافت و از ورود افراد متحجر به مجلس خبرگان جلوگیری کرد. انتخابات شوراها را باید بخاطر کارکردهای شهری آن جدی گرفت و شاید این انتخابات فقط در تهران رنگ و بوی سیاسی داشته باشد . آنچه که از قانون بر می آید و در حدود اختیارات شوراها بیان شده است، این نهاد تواناییهای بالقوه زیادی دارد که متاسفانه در خیلی از شهرها بعد از دو دوره هنور حضورش هیچ تاثیری بر امورات شهری نداشته است. مسلما با داشتن شورایی قوی خیلی از کاستی های شهر نشینی کاهش پیدا خواهد کرد. کاش همه در انتخابات و بخصوص در انتخابات خبرگان شرکت کنند.
3- صدای تک تک کفش های پاشنه بلند زنی از دور می آید. او می آید که تاریخساز شود. او می آید که قدرتمندترین انسان روی زمین شود. صدای پای هیلاری می آید و شاید غمگین ترین آمریکایی کاندولیزا رایس دختر جاه طلب آمریکایی باشد که رویای رئیس جمهوری اش را کمرنگ و گمرنگ تر می بیند. هیلاری خواهد آمد و البته در این راه محبوبیت شوهرش کمک زیادی به او خواهد کرد. شوهری که با وجود محکومیت در دادگاه بخاطر سوگند دروغ هنوز جزو محبوب ترین رئیس جمهورهای آمریکاست. در عین حال بنظر می رسد پیروزی دموکرات ها، نه رای مثبت به آنها بوده که بیشتر رای منفی به جمهوری خواهان بوده است. همانند احمدی نژاد که ریاست جمهوری اش را مدیون رای منفی مردم به هاشمی است. گرچه معمولا با عوض شدن دولت های آمریکا تغییر خط مشی در آمریکا رخ نمی دهد و فقط تغییر شیوه ها روی می دهد و در آمریکا هم بنظر قدرتی فراتر از دولت به تعیین استراتژی ها می پردازد و دولت فقط می تواند شیوه اجرای آن را اتخاذ کند، ولی در عین حال باید آمدن دموکرات ها را به فال نیک گرفت و امیدوار بود جنگ طلبی آنها کاهش پیدا کند.
4- مساله هسته ای انگار نمی خواهد حل شود. انرژی هسته ای آنقدر اهمیت دارد که دولت جمهوری اسلامی حتی حاضر به تحمل تحریم شود ولی از آن دست نکشد. البته اصولا دیگر سیاست تحریم کاربرد چندانی ندارد و نمی تواند مشکل ساز شود. از طرف دیگر مانور پیامبر اعظم بار دیگر نشان داد که ایران اگرجه در صنایع نظامی در خیلی از جنبه ها از کشورهای پیشرفته عقب باشد ولی براحتی می تواند کنترل تنگه هرمز، این نبض تپنده جهان را در دست بگیرد و به هر تهدید پاسخی درخور دهد. آمریکا مجبور است که بپذیرد نمی تواند با ایران طرف شود و شاید غنی سازی با همکاری فرانسه یا روسیه بهترین راه حل برای این بن بست برای طرفین باشد.
5- زن و شوهری انتظار فرزندی را در 262 ماه قبل داشتند. ولی کم طاقتی این بچه باعث شد که 264 ماه قبل یعنی در 3 آدز ماه 1363 بیاید. نمی دانم باید خوشحال باشم که یک سال بزرگتر شدم یا ناراحت که یک سال به زمان مرگم نزدیکتر!!! بهر حال تولد و مرگ هر دو حق هستند و از حق، و من بین این دو حق سرگردان. نمی دانم اگر آن نخستین زن لحظه ای غفلت نمی کرد شاید هیچ گاه از حق جدا نمی شدیم که حالا سرگردان باشیم و شاید هم نه! باید جدا می شدیم تا در این وادی لایق حق شویم.
6- چشم تا کار می کند، هوش پاییز است. اینجا، در شمال، انگار خدا دلش بیشتر از بقیه جاها می گیرد. اینجا دیگر خدا فقط بغض نمی کند. حتی بعضی وقتها دیگر آرام هم گریه نمی کند. گاه چنان گریه می کند که ترس سراپای آدم را فرا می گیرد. هوا پاییزی است و خدا دلش از آدمها گرفته، گریه امانش نمی دهد.نمی دانم شاید ابلیس بیشتر از فرشتگان دیگر می فهمید که راضی به سجده کردن در برابر آدم نشد و شاید هم بقول دکتر، آدمیان را یک علی بس بود برای سجده کردن. پاییز است ولی هوای دلم پاییزی نیست، گرچه نمی دانم پس چرا آسمانش صاف و آفتابی هم نیست. نشستن در خانه و درس خواندن برای کنکور چه سخت شده، آن هم برای رشته ای که همه چیزش امسال تغییر خواهد کرد و هنوز هم اعلام نشده که چگونه تغییر می کند. اضطراب MBA از حالا وجود دارد. شاید سپهری راست می گوید که باید کتاب را بست، باید بلند شد، در امتداد دشت قدم زد، گل را نگاه کرد، ابهام را شنید. نمی دانم منظورش از ابهام همان صدای فاصله هاست، همان عشق است، همان دچار شدن است، همان عجیب قشنگ است، همان فاطیماست، نمی دانم. اما ای حرمت سپیدی کاغذ! تو می دانی که قاصدک جوابم کرده. حالا فهمیدم دلم از بی خبری، آسمانش صاف و آفتابی نیست. تو، که می خوانی نوشته هایم، می شنوی سوز سازم، نگو این هم بگذرد، نگو درس مهمتر است، نگو عشق دروغ است. پندم مده ای دوست! که بکار نبندم، تو ندانی که بین ما چه می گذرد نهانی.
7- وبلاگ نمی گذارد که فراموش کنم، که فراموش شوم، که با شب خو کنم، که از آفتاب نگویم، که دیروزم را از یاد ببرم، که فردا را به یاد نیاورم، که تسلیم شوم، نومید شوم…وبلاگ فرصتی است برای فکر کردنم، برای تکراری نشدنم، برای رها شدنم، دلم می خواهد که هر روز بنویسم ولی چه کنم که کنکور نزدیک است! باز باید بخوانم درسم!

امیر می گوید:"کاش دلم دست داشت" اما من...

Saturday, September 09, 2006

امیر می گوید کاش دلش دست داشت تا دل بانویش را بغل می کرد. اما من جز به بغل کردن خودت به چیز دیگری نمی اندیشم. دوست ندارم که دلم دست داشته باشد که نگذارد دلت به جای دیگر برود. دوست دارم به هر کجا که می خواهد برود، چون می دانم که به سوی دلم بر می گردد. دلم می خواهد دلت آزاد باشد و برای دلم باشد. شاید شاید شاید دلم می خواهد که دلم پا داشته باشد که به هر کجا که این دل چموشت برود، دل من هم گام به گامش برود. دلم می خواهد به هر سرایی که باشی من هم باشم، نه انکه من به هر سرایی باشم تو هم باشی. دلم برایت تنگ است فاطیما!

من و آبادان

Wednesday, September 06, 2006

داستان من و آبادان از دانشگاه صنعت نفت شروع می شود. از رشته مهندسی نفت که 2 سال را باید در آبادان خواند و 2 سال دیگر را در اهواز.
آبادان با بغض شروع شد، بغضی که دوری از خانواده برای پسری که هنوز 18 سالش تمام نشده بود، داشت و البته هیچ وقت هم این بغض نشکست. 2 سال آبادان با بغض تمام شد، بغضی برای ترک آبادانی که دیگر وطن دومم شده بود.
هنوز خاطرات ژاله علو در پیش چشمانم است :"وقتی در 13 سالگی از آبادان به تهران رفتیم، خیلی زود از محیط بسته تهران خسته شدم و خواستم که من را به آبادان بر گردانند".
آبادان با مردمی عجیب و عموما مهربان در خاطره ام ماند.
شبگردی هایمان در بوارده در خیابان هایی که رنگ آرامش داشت، برایم فراموش نشدنی است. غروب گردیهایمان در امیری در پاساژهایی که بوی تعفن از زرق و برق زندگی می داد. دیدن جوانهایی همه بیکار و علاف و الکی خوش که حال آدم را بهم می زد. پسرهایی همه نر و دخترهایی همه ماده را در آبادان زیادند. که هیچ چیز دیگری بجز نر بودن و ماده بودن در آنها نبود.
آبادان یعنی خواندن رمان هایی که هرگز فراموش نمی شود، سینوهه، صدسال تنهایی، خانه ارواح، جود گمنام، استاد بازی و ....و دیدن شکسپیر عاشق، که بارها و بارها دیدمش و بهتر از آن هنوز ندیدم.
آبادان یعنی اعتیاد، یعنی جوانهای عقیم شده با افیون زندگی، کمتر می شود در خیابانی از آبادان راه بروی و معتاد نبینی.
اکبر گنجی را با عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری، محمد قوچانی را با بازی بزرگان و مقاله های بی نظیرش، مسعود بهنود را با این سه زن، البته دیر، ولی همه را در آبادان کشف کردم.
هرگز از خاطرم نمی رود تنها شهری که پارک هایش و سینماهایش متاهلی بود و ما دانشجویان مجرد به آنجا ها راهی نداشتیم.
نوشتن و نوشتن و افق آزادی و تجربه های همه نو و ورود به دنیای عجیب و غریب وبلاگستان از آبادان شروع شد. فکر کردن برای نوشتن عادتم شده است و این را فقط از افق آزادی دارم.
آبادان یعنی خندیدن به خالی بندیهایی آبادانی در تاکسی و خیابان های آبادان و آنهم با لهجه شیرین آبادانی.
و در نهایت گرما و گرما و گرمای طاقت فرسا و حالا این روزها بعد 2 سال دوری ار آبادان باز هم گرما و گرما و گرما، ولی این بار همه لذت بخش، همه شیرین، و این بار گرمای عشقِ دخترک آبادانی. و آیادان باز هم شروعی تازه برایم خواهد بود. آبادان یعنی من و فاطیما.
آبادان یعنی
برای چشم خاموشت بمیرم کنار چشمه نوشت بمیرم
نمی خواهم تو را در آغوش بگیرم که می خواهم در آغوشت بمیرم
نمی دانم چه بگویم فاطیما جان! فقط مرسی از اینکه هستی و
دیوانه به تماشای من بیا!

فهميدم كه-2

Tuesday, September 05, 2006

چند روز بعد از سقوط c130 فهمیدم که را نوشتم، و حالا باز هم فهمیدم که:
1- . ملت ایران احمق است، چون از یک سوراخ نه یک بار، نه دوبار، نه سه بار، بلکه بارها و بارها گزیده می شود. و اینکه بگوییم ملت نمی تواند کاری بکند، حرف مفت است. همیشه و در همه حال قدرت فقط در دست توده ها بوده و لاغیر. اینکه مسئولین ایرانی احمق هستند و ملت ایران( یعنی من و تو و بقیه) ملتی شریف هستیم، گول زدن خودمان است. ملتی که عاقل باشد، توده ای که عقل داشته باشد، مطمئنا بهترین حکومت ممکن را برای خودش ایجاد می کند، و اگر این حکومتی که ما می بینیم برای ملت ایران بهترین است حکومتی که در اوج حماقت، بی شعوری، بی عقلی و ناتوانی از حل مشکلات ساده مردم بسر می برد. عیار عقل مردم ایران هم تبیین می شود. ملت به بی شعوری و یا به ادای بی شعوری عادت کرده اند. و بدترین درد برای ملتی و توده ای و گروهی عادت کردن به بدی ها و زشتی ها است. فهمیدم که ملت ایران ناتوان از حل مشکلات خویش است و یا اگر ناتوان نیست اینقدر بی شعور شده که اصلا نمی تواند ان را تشخیص دهد.
2- c130 را بخوبی یادم است. در آن نوشته هم متذکر شدم. راه دیگری برای رنگین تر شدن خون شما کشف کردم. دیگر حتما نیازی نیست مسئولی یا ثروتمندی باشید که خونتان رنگین تر از بقیه مردم باشد. اصحاب رسانه هم خونشان رنگین تر بود. آن روزه ها تلویزیون سیاه تر بود. روزنامه ها سیاه تر بودند. ولی این روزها تلویزیون حتی خاکستری نشده، دوباره سفید شد. روزنامه ها هم فقط یک روز به خودشان زحمت پوشیدن رخت سیاه بر تن دادند. فهمیدم که من و امثال من که تمام افتخار مان این است که خون هیچ صاحب زر و زوری در رگ هایمان نیست، و این روزها باید بگوییم نه خبرنگاریم، نه روزنامه نگار و نه اصحاب رسانه، من و امثال من یعنی مردم عادی، حتی مرثیه سرا هم برای مرگمان نداریم.
3- سالها پیش کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران از شهید مطهری را خواندم. این روزها بدجوری به ذهنم خطور کرده که اگر کسی کتابی به نام خدمات متقابل ایران و روسیه را بنویسد، این خدمات متقابل خواهد بود یا اتوبان یکطرفه. فهمیدم که نه غربی و نه شرقی یعنی کشک. روزگاری آگاهانه سیطره آمریکا را بر ایران قطع کردیم و حالا آگاهانه و بر آن اساس که مردم ایران باهوش ترین مردم جهان هستند ما و روسیه به هم خدمات متقابل می رسانیم.
4- همیشه تحریم ها باعث پیشرفت مردم ایران با تکیه بر خودشان شده است. هیچگاه تحریم ها خدشه ای بر مردم ایران وارد نکرده است. هیچگاه. ما اصلا محتاج کسی نبوده ایم که تحریم بخواهد مشکلی برای ما ایجاد کند. ما اینقدر زیاد هستیم که حاظر باشیم سالانه چندین نفرمان فقط در هواپیماهای قدیمی کشته شوند. بهر حال ما باید روی پای خودمان بایستیم. حالا اگر پا نداشتیم کشته می شویم. مهم این است که ما همان کاری را کنیم که فکر می کنیم خوب است. امریکا بد مطلق است. ما نباید با آمریکا رابطه داشته باشیم. و حتی نباید با انها مذاکره کنیم. چون ما باهوش ترین مردم جهان هستیم، در صورت مذاکره با آمریکا آنها بر ما مسلط خواهند شد. آنها هیچ هدفی جز ضربه زدن به اسلام ندارند. ما هواپیما نمی خواهیم. ما آمریکا نمی خواهیم. ما توپولوف می خواهیم. ما مردمی داریم که وقتی جنگ تمام شد، عزا گرفتند که ای خدا! در شهادت بسته شد. فهمیدم که خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری. در شهادت بسته نمی شود. ما توپولوف داریم. حالا اینکه چرا در شهادت ما از سرزمین کفر میاید را من نمی دانم. شاید عدو شود سبب خیر، گر خدا خواهد.

من و ماکیاول و فاطیما و امید

Sunday, September 03, 2006

ساعت ۰:15 است. امید گوش میدم. کاغذ رو گرفتم تو دستم و می خوام بنویسم. نمیدونم چی؟ ولی حس نوشتن دارم.
جند روزی میشه که کتاب "بنیاد فلسفه سیاسی در غرب" رو می خونم.
سر تو بذار رو شونه هام، خوابت بگیره بذار که آروم دل بی تابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته، دیگه دیره حتی من از شنیدنش، گریه ام می گیره
همیشه برام سوال بود که توسعه سیاسی قبل از توسعه اقتصادی روی میده یا بعد از اون. ولی این کتاب هم میگه بعضی ها به این معتقدند، بعضی ها به اون.
تو عصبانی هم مگه میشی، بنظرم تو منطقی هستی. یعنی بیش از حد
.بذار رو سینه ام سر تو، چشمهای خیس و تر تو بذار تا سیر نگاه کنم، بو بکشم پیرهن تو
بغل کن و بچسب بهم، بکش دوباره دست بهم جز تو کسی ندارم، نزدیک تر از نفس بهم
ماکیاول همیشه آدم جالبی بوده است. هیچ اندیشمند سیاسی نامش ننگین تر از ماکیاول نشده است. صفت ماکیاول در زبانهای اروپایی مترادف شیطانی است. ماکیاولیسم یعنی بی اعتنایی به اصول اخلاقی در سیاست.
یکی به من بگه این یعنی چی؟ مادرم میگه تو عاشق شخصیت جواد شدی. یعنی اگه جواد دختر هم بود، تو عاشقش میشدی!!!!!!!!!!!!!امشب میخوام مست بشم عاشق یکدست بشم
بدون تو نیست بودم امشب میخوام هست بشم
اعدام ساونارولا که مظهر پاکی بود، به ماکیاول آموخت که درستکاری و یکرنگی و نیک نهادی صفاتی است که در کشورداری بکار آید. مرد سیاسی اگر جویای کامیابی است، باید فریبکار باشد.
جواد! من با خانواده ات مشکل پیدا می کنم و نه با تو!
یه جون ناقابلی هست،بذار فدای تو بشه بیفته زیر قدمهات،که خاک پای تو بشه
چون هوس های آدمی سیر نشدنی است، اندیشه او پیوسته ناخشنود از آنچه دارد و دلزده است و همین امز او را وا می دارد که از حال بد بگوید و گذشته را بستاید و آینده را آرزو کند، بدون اینکه در این کارها انگیزه ای مغقول داشته باشد.
جواد! من کاری که به اون اعتقاد نداشته باشم، انجام نمیدم.
عشق فرمان داده که به تو فکر کنم روز و شب زیر لیم اسم تو رو ذکر کنم
من به آن می ارزم که به من تکیه کنی گل اطمینان را تو به من هدیه کنی
ساعت شده ۰:58 دقیقه، نتونستم حسم رو خوب بیان کنم.

حال نوشتن ندارم

Thursday, August 31, 2006

حال نوشتن ندارم، ولی دوست دارم بنویسم که:
1-متاسفم! متاسفم برای رئیس جمهور احمدی نژاد! بخاطر 22 شعاری که آقای احمدی نژاد در آخرین برنامه تبلیغاتی اش داد و تا کنون نتوانسته به آنها عمل کند و حتی خیلی از کارهایی که دولت ایشان کرده بر ضد آن شعار ها بوده است.
2- او را فراموش کردم. نه برای اینکه به او اثبات کنم که دوستش دارم. فقط برای اینکه باید او را فراموش کنم.
3- آقای علی اکبر خان منتجبی! دست تات بابت نوشتن شعارهای عمل نشده آقای احمدی نژاد درد نکند. ولی فکر نکنید به چیز عجیبی اشاره کردید. کاش می رفتید به فیلم های تبلیغاتی سیاستمدار محبوبتان آقای خاتمی در دوره های پیشین هم نگاهی می کردید و در می یافتید احمدی نزاد در دستیابی به شعار هایش بهیچ عنوان بدتر از خاتمی کار نکرده است. بهرحال من فکر می کنم او در رسیدن به شعارهایش موفق تر از پیشینیان خود کار کرده است. حال آنکه سطح شعار های رئیس جمهور احمدی نژاد خیلی پایین تر است و بیشتر برای اقشار پایین جامعه تغریف شده است و برای ما جذابیتی ندارد، حرف دیگری است.
4- شاید اگر همه دخترهای دنیا به من بگویند عاشقت هستم! برایم قابل هضم باشد. ولی وقتی فاطیما می گوید هضمش مشکل می شود. دختری که در تمام مدتی که من نیاز بودم او حتی ناز نبود. حالا او برگشته و ناگهان همه نیاز می شود. دختری که بودن با او برایم رویایی دست نیافتنی بود، به من می گوید در همه آن روزهایی که سنگ بودم عاشقت بودم. او برگشته ولی من می دانم هنوز چه مشکلات بسیاری برای رسیدن به او دارم. می دانم که می خوانی! بدان همه دلایلت برای بیان نکردن آنجه در دلت می گشته برایم غیر قابل هضم است ولی این بار از دستت نخواهم داد.
5- در اینکه من با شخص احمدی نژاد مشکل دارم، شکی توش نیست. در لباس پوشیدنش بعنوان سمبل یک مملکت، در حرف زدن هایش که انگار فقط برای افراد زیر دیپلم هست، در اینکه کارهایش بر اساس حساب و کتاب و منطقی نیست، در اینکه دچار بیماری روانی خود بزرگ بینی است، در اینکه چشمهایش بیش از حد قوی است، در اینکه آدمهایی که دورش جمع کرده همه در یک صفت مشترکند: پاچه خواری، در اینکه.....اما اعتراف می کنم در این بحبوهه مسائل هسته ای، دعوت کردن بوش به مناظره نشان از هوش ایشان است. بهرحال بوش چه بپذیرد و چه نپذیرد، بازنده است. اگر نپذیرد که معلوم است و اگر بپذیرد اینقدر دولتش گند زده است که احمدی نژاد می تواند در برابر او با افتخار از خود بعنوان رئیس جمهور موفق نام ببرد. بهرحال احمدی نژاد بخوبی توانسته توجه افکار عمومی جهان را از مسائل هسته ای کمی دور نگه دارد.
6- روزهای سختی است. قبول کن خیلی سخته برام. امیدوارم این چند روز هر چه زودتر تمام بشه.
7- افروغ، کم کم به او اعتقاد پیدا می کنم. شاید در روزهایی که اصلاح طلبان (سیاستمدارن و روزنامه نگاران) مغرضانه انتقاد و محافظه کاران بی شرمانه پاچه خواری می کنند. تنها کسی باشد که کاملا منطقی به انتقاد از دولت می پردازد.
8- رستنی ها کم نیست. من و تو کم بودیم، خشک و پژمرده و تا روی زوی زمین خم بودیم. گفتنی ها کم نیست! من و تو کم گقتیم مثل هزیان دم مرگ، از آغاز، چنین درهم و برهم گفتیم. دیدنی ها کم نیست. من و تو کم دیدیم. بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقیا ها را پرسیدیم. چیدنی ها کم نیست. من و تو کم چیدیم. وقت گل دادن عشق، روی دار قالی، بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم. خواندنی ها کم نیست! من و تو کم خواندیم. من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته وا ماندیم. من و تو کم بودیم! من و تو اما در میدان ها اینک اندازه ما می خوانیم. ما به اندازه ما می بینیم. ما به اندازه ما می چینیم. ما به اندازه ما می گوییم . ما به اندازه ما می روییم . من و تو کم نه که باید شب بی رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم. من و تو خم نه و درهم نه،کم هم نه، که می باید با هم باشیم. من و تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم. من و تو حق داریم که به اندازه ما هم که شده با هم باشیم. گقتنی ها کم نیست.

2 نکته از علم مدیریت در زندگی اجتماعی

Wednesday, August 30, 2006

1-کنترل بر دو جزء استوار است. بایدها و هست ها. در واقع در کنترل ما مقایسه ای بین این دو انجام می دهیم. بطور مثال یک بسته اسکناس به شما می دهند. آیا شما فقط با شمارش این پول می توانید بر آن کنترل کنید؟ در واقع شما اگر بار ها و بارها بسته پول را بشمارید، کنترلی انجام نداده اید. کنترل زمانی صورت می گیرد که بدانید بسته پول چقدر باید باشد.
از بزرگترین مشکلات فرهنگی ما عدم توجه به همین نکته ساده بالاست. اینکه ما هر روز ثروت خودمان را می شماریم و هی خودمان را با فردی دیگر مقایسه می کنیم که نسبت به آن زیادتر است یا کمتر . غافل از اینکه ثروت ما در برابر با دیگری تعیین نمی شود و فقط وابسته به تواناییها و پتانسیل شخصی خودمان است. حسادت ها و زندگی که هر روز به گنداب تجملات کشیده می شود مستقیما به این عامل وابسته است که ما نمی دانیم کم و زیادی ثروتمان را باید هزینه ای که در طول عمر خود کرده ایم بسنجیم و نه با دیگری.
2- کنترل گذشته نگر (feedback) یعنی بازگشت به گذشته و استفاده از اطلاعات گذشته برای مقایسه ولی کنترل پیش نگر(feedforward)، موانع و اصلاحات را قبل از وقوع پیش بینی کرده و انجام اصلاحات را ممکن می سازد. کنترل گذشته نگر را نوشداروی بعد از مرگ نام نهادند و فقط در زمانی کاربرد دارد که اشکالی در سیستم مشاهده شود.
در زندگی هم این چنین است و خیلی ها فقط در گذشته زندگی می کنند و هر وقت به شکست بخورند از آن درس می گیرند تا احیانا بتوانند از شکست های احتمالی دیگر جلوگیری نمایند. در حالیکه می شود بر اساس زندگی در آینده و پیش بینی آن و برای آینده زندگی کرد. در واقع خط بطلانی بر گذشته کشید و فقط و فقط برای بهتر شدن آینده تلاش کرد.

از رنجي كه مي كشم!

Thursday, August 24, 2006

شلوغ است، همه هستند، مردها آن گوشه نشستند و با هم بحث های سیاسی و اقتصادی می کنند و زن ها هم این گوشه دور هم نشستند و معلوم نیست غیبت چه کسی رو می کنند. من و بقیه جوونتر ها هم این وسط برای خودمون میگم و می خندیم. مامان میگه برو از اتاق خواب چادر نماز رو بیار، نمی دونم کی می خواد نماز بخونه، زیر لب غر می زنم، اَه، الآن چه موقع نماز خوندن، شاید هم می خواد نماز شب بخونه. در اتاق رو که باز می کنم ، همه چیز تاریک میشه، هیچی معلوم نیست، فقط سیاهی و تاریکی. بابا و مامان و مهدی رو صدا می زنم، اما هیچ صدایی نمیاد. حس بدی بهم دست میده. می ترسم. صدایی از دور میاد. صدا هر لحظه نزدیکتر میشه. اگه منو دوستم داری، فراموشم کن...اگه منو دوستم داری، فراموشم کن...اگه منو دوستم داری، فراموشم کن...اگه منو دوستم داری، فراموشم کن...میاد کنارم می ایسته و فقط همینو تکرار می کنه. باورش برام سخته که خودش اومده کنارم. اولش فکر می کنم که خوابه، اما نه واقعیه .بغلش می کنم ولی اون هیچ احساسی نداره، مثل یک ربات فقط تکرار می کنه اگه منو دوستم داری، فراموشم کن...در گوشش میگم، دوست دارم ولی فراموشت نمی کنم. می ترسم از پیشم بره. چنان بغلش می کنم که نتونه تکون بخوره. صدای بابا هم حالا میاد. جواد! جواد! پاشو! صبحانه آماده هست! ساعت 10 شده! چشمهام رو باز می کنم، بابا کنارم ایستاده؛ میگه چرا بالش رو بغل کردی؟ میگم گهی پشت به زین، گهی زین به پشت. بابا میگه: به! به! بچه ام تو حاضر جوابی کم نمیاره و میره آشپزخونه. به ساعت نگاه می کنم، 5 دقیقه به 10؛ بلند داد می زنم: اَه، هنوز که 10 نشده، مامان منو 10 بیدار کن! می خوام دوباره بیاد به خوابم، ولی نمیاد که نمیاد، نمیاد که نمیاد.
10:30 بهش sms می زنم ، اون چیزهایی رو که میگی نمیدونم بگو تا بدونم. جوابی در کار نیست. نگاهم به موبایل خیره مونده. 11:10 sms میاد. با شوق sms رو باز می کنم. آقا جواد، عیدتان مبارک. اَه، خروس بی محل. چه موقع تبریک گفتن عیده. فراموشم کن. چند sms دیگه می زنم که تو رو خدا جواب بده، ولی انگار آدم حسابم نمی کنه، هیچی که هیچی. تو هیچی نمی دونی. سخنرانی دکتر شریعتی رو گوش میدم. در جامعه اسلامی زمام کار باید در اختیار فقیه واجد شرایط باشه. مگه هر دو آدمی که همدیگه رو دوست دارند،باید بهم برسند؟ همانطور که برای یافتن یک متخصص مغز از چند دکتر عمومی پرس و جو می کنیم، برای یافتن فقیه واجد شرایط باید از علمای دینی پرس و جو کنیم. اگه دوستم داری،اگه دوستم داری،اگه دوستم داری. سخنرانی دکتر که تموم میشه. شب، سکوت، کویر میذارم.
تو که نازنده بالا، دلربایی تو که بی سرمه چشمون، سرمه سودایی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی به ما گویی سرگردون چرایی؟
جواد، تو رو خدا اذیتم نکن. زندگی رو برام سخت کردی. ناهار مهمون داریم. حاج یوسف می خواد بیاد.
سیه بختم، که بختم واژگون بی سیه روزم، که روزم تیره گون بی
قلم و کاغذ رو می گیرم که بنویسم. بالای صفحه بزرگ می نویسم. نقش رهبری در جمهوری اسلامی. رهبر در واقع رئیس دولت جمهوری اسلامی محسوب می شود. کشورهای زیادی هستند که رئیس دولت در آنها غیر مستقیم انتخاب می شود ولی آنها یا اختیارات کمتری دارند یا زمان محدودی این مقام را در اختیار دارند.
هر وقت آخرش ميشه ، واژه هارو كم مي يارم
پس بجاي حرف آخر چند تانقطه مي ذارم........
قاصدك داره مي ره تا لحظه هاتو نبينه
قول داده ميون راه، تو دستِ هيچ كي نشينه
تو رو خدا نرو، بدون نو کم میارم. بی تو یعنی بی امید، بی تلاش و بی زندگی؛ آخه من می خوام که تو دستِ من بشینه، . شجریان رو عوض می کنم. احسان خواجه امیری کشف جدیدم هست. انصافاً هم صدایش از صدای پدرش بهتر است.
بخوای نخوای فقط تو، بیای نیای فقط تو، تو، تو، فقط تو، آهای آهای فقط تو.
مسئولیت امام در دوران غیبت امام بر عهده ولی فقیه واجد شرایط است. هنوز امیدم رو از دست ندادم. هر چند دقیقه زیر چشمی به موبایل نگاه می کنم. کاش یه تکونی به خودش می داد، کاش یه صدایی از خودش در می آورد. کاش من می تونستم زنگ بزنم، کاش، کاش، کاش! کاش!کاش! تو هیچ چیز نمی دونی. بابا و حاجی درباره مسائل سیاسی بحث می کنند، مثل اینکه امروز بالاخره دکتر علی لاریجانی جواب ایران رو به پیشنهاد گروه 5+1 خواهد داد. دوست ندارم وارد بحثشون بشم. مسأله هسته ای کی می خواد تموم بشه نمی دونم. بعد از ناهار شروع می کنم به تایپ مقاله. مسأله رهبری و اصل ولایت فقیه همیشه جز خطوط قرمز بوده، به یاد نامه دکتر الهام به قاضی سعید مرتضوی می افتم. مرتیکه به مرتضوی با اون کارنامه درخشانش نامه می نویسه که: آقا! شل گرفتی! انتقادها زیاد شده! یک نامه شاهکار، شاهکاری که فقط از شوهر فاطمه رجبی بر میاد. اگه دوستم داری فراموشم کن. مژگان هم یا خاموشه یا جواب سر بالا میده.
هر چی آرزوی خوبه مالِ تو هر چی که خاطره داریم مالِ من
منم و حسرتِ با تو، ما شدن تویی و بدونِ من، رها شدن
تو رو خدا تمومش کن، خسته شدم. مهدی میگه بریم کافی نت. حال ندارم ولی از خونه موندن بهتره. دوست دارم یکبار زل بزنم تو چشمهاش و بهش بگم : قسم به چشمهای قشنگت، عاشقتم، می دونم تو هم دوستم داری. پس جون مادرت، اذیتم نکن.
کاش یک خواهر داشتم، دلم می خواد گریه کنم.

فراموشم كن

Monday, August 21, 2006

sms میدم، جواب نمیده، غروب یکی دیگه میدم ولی باز جوابی نداد. پیغام می ده که امشب on شو. تا شب لحظه شماری می کنم. فقط می خوام بدونم چرا؟ همین برام کافیه. نرگش نمی بینم ولی می دونم که می بینه. صبر می کنم که نرگس تموم بشه. کانکت میشم، ولی از شانس بد سرعت افتضاحه حتی on نمیشه. بعد از 15 دقیقه هنوز on نشدم. اعصابم داغونه، تا امشب خوب بوده. به مژگان sms می زنم که ببینم AmolIt داره، جواب نمیده. به میثم هم sms میدم. بعد از چند دقیقه میلاد زنگ می زنه که ما هم مثل تو فقط AmolOnlne داریم. آخه خدا! همیشه خوب بود. همین امشب که ....... اَه. 12:30 بالاخره on میشم. خوشبختانه او هم بود. بهم میگه فراموشم کن.
صبح دیر از خواب پا میشم. می خوام درباره آزادی اجتماعی بنویسم. فرد آزاد است هر کاری که دلش می خواهد انجام دهد به شرطی که به دیگران صدمه ای نرساند. صدایی تو گوشم هست. فراموشم کن. برای خودت خوبه. فراموشم کن. پروژه. وای هنوز کار خاصی روش نکردم. اصلا حالش رو ندارم. صدمه رساندن به دیگران یعنی چی؟ یادم میاد تو رساله جان استوارت میل نوشته بود که خسران عاطفی در زمره انواع صدمه ها قرار نمی گیرد. باز هم صدایی در گوشم هست. مامانه؛ میگه ناهار بیارم یا صبر می کنی مهدی بیاد. صبر می کنم مهدی بیاد.با فراموش کردنم به من ثابت کن که دوستم داری. عجب حکایتی دارن این ماهواره ها؛ مطلبم را برای چلچراغ خوانندگان می فرستم. مژگان هنوز خاموشه. شاهنشاه قاجار دستور داده رادیو ها را جمع کنند. خودت می دونی نمیشه. حتی اگه من بخوام نمیشه. بالاخره چشم هام خیس می شه، آب سرده، خیلی هم سرده، می لرزم. شیر آب گرم رو تا آخر باز می کنم. باز هم می لرزم. شیر آب سرد رو می بندم؛ باز می لرزم. سانسور در ایران همیشه بوده است. مربوط به این دولت یا این نظام نیست. در قرن اخیر همیشه بوده است و معلوم نیست تا کی همراه ما خواهد بود. لباس می پوشم برم بیرون. جواد قرار بود امروز از الیگودرز برگرده. بهش زنگ می زنم:
- کجایی بچه؟
-الیگودرز، با ندا قدم می زنم.
اگه دوستم داری، فراموشم کن.
- بچه مگه قرار نبود امروز برگردی. حتما دوست داری پدر زنت بیرونت کنه؟
- آخه بی انصاف! تازه 3 روزه اومدم. امشب ساعت 12 بلیط دارم. فردا صبح آملم.
- ندا رو هم همرات میاری؟
- نه! ندا برای گواهینامه باید بمونه.
-آخه! الهی! هنوز نداره.
جواد به ندا میگه که خودش هنوز نگرفته. صدای ندا از اونور خط میاد که ایندفه که اومدم آمل، گواهینامه ام رو می زنم تو سرت. خودت می دونی نمیشه. فراموشم کن.
میرم کافی نت، مقاله هایی که مهدی قرار بود پرینت بگیره رو بر میدارم و برمیگردم. تا خونه پیاده میرم. از کنار بیمارستان 17 شهریور که رد میشم بیاد پوپک می افتم. نرگس رو زیاد ندیدم، اما بازی پوپک رو تو موج مرده خیلی دوست داشتم. خیلی جوون بود. من کسی رو دوست ندارم. من تو رو هم دوست ندارم. تا شب کار خاصی نمی کنم. آخر شب on میشم. مژی هم هست. بهش میگم حالم چندان خوب نیست، اگه این چند روز چیزی گفتم منو ببخش. اون هم شروع میکنه به فلسفه گفتن، حال ندارم، خداحافظی می کنم و می خوابم. دوست نداشتن دلیل نمی خواد، دوست داشتن دلیل می خواد.
صبح کانکت میشم، هیچ کی هنوز نظر نداده. یک نظر. چقدر کم. فراموشم کن. فراموشم کن. مامان صدا میزنه. جواد جان! جواد دم در کارت داره. میرم پایین. فیش برق تو دستشه.
-الیگودرز خوش گذشت؟
-یک کار کوچولو اداره برق دارم. بریم و برگردیم.
- ندا خوب بود؟
- راستی یک سر تا نزدیکی ترمینال میریم و بر می گردیم.
ظهری بر می گردم خونه. مامان میگه ناهار بیارم یا مهدی بیاد. میگم مهدی بیاد. on میشم. بعد از چند دقیقه او هم on میشه.
-باشه، فراموشت میکنم.
-جواد، فقط به خاطر خودته!!!
-باشه!
-اگر امکان چنین کاری بود، دریغ نمی کردم!
- باشه!
-اینقدر نگو باشه
-باشه!
-جواد چته؟
-هیچی!
-جواد!
-مواظب خودت باش، قدر خودت رو بدون.
- تو هم همینطور!
-خداحافظ
-خداحافظ.
مهدی صدا میزنه، جواد ناهار سرد میشه.
فراموشم کن.

آزادي

Sunday, August 20, 2006

در یک نظام اجتماعی آزادی چگونه تعریف می شود. قبل از ارائه تعریف باید بپذیریم که در نظام اجتماعی دو نوع آزادی وجود دارد.
1- آزادی عقاید و افکار 2- آزادی اعمال
مسلما در عقاید و افکار حدی نیست. هر انسانی بی نهایت آزاد است و مسلما فقط بی نهایت آزادی او هست که باعث پیشرفت بشریت میشود. اما در اعمال محدودیت هایی هست و باید باشد.جان استوارت میل آزادی اعمال در نظام اجتماعی را اینگونه تعریف می کند که " فرد آزاد است هر کاری که دلش می خواهد انجام دهد به شرطی که به دیگران صدمه ای نرساند"
شرطی که میل برای آزادی گذاشته، جای بحث بسیاری دارد. "به شرطی که به دیگران صدمه نرساند" چه وقت می توانیم بگوییم عملی به دیگران صدمه می رساند یا نه؟ باید از چند جنبه به این مساله نگاه کرد:
1- اگر کسی مستقیما باعث ضرر مالی، جسمی، عاطفی در دیگری شود پایش را از آزادی فراتر گذاشته است. اما باید قبل از رخ دادن این عمل به این نتیجه رسید. در واقع وقتی برای عملی صدمه ای قطعی یا احتمال صدمه ای قطعی مطرح باشد، آن عمل خارج از محدوده آزادی محسوب می شود.
2- این که گاهی ما با صدمه رساندن به خود، باعث صدمه دیگران می شویم. مثلا با تلف کردن اموال خود، به کسانی که مستقیم و یا حتی غیر مستقیم از آن سود می بردند؛ صدمه رساندیم و این عمل ما خارج از محدوده آزادی محسوب می شود.
3- عمل نکردن به تکالیفمان در برابر افراد باعث صدمه رساندن به آنها می شود و این نیز خارج از محدوده آزادی به شما می رود. بطور مثال یک پدر در برابر فرزندان خود مسئول است و نمی تواند در برابر آنها بی خیال باشد.
4- شخص آزاد نیست آزادی خودش را بفروشد. بطور مثال برده کسی دیگر شود. در واقع آزادی تا جایی وجود دارد که فرد کاری که دلش می خواهد انجام دهد و نه آنکه دیگری دلش می خواهد.5- در شرایط خیلی ایده آل شخص حتی آزاد نیست تا از تمام پتانیسل خودش در شغلش استفاده نکند و در واقع مجبور است که با تمام پتانسیل کار کند. که اگر نکند به آیندگانی که می توانستند از سود عمل او استفاده کنند، زیان رسانده و این مغایر با آزادی است.
می بینید آزادی چقدر محدود است. در واقع خیلی از کارهایی که ما خواهان انجام آن هستیم و از نبود آزادی برای آن معترض؛ در تعریف آزادی جایی ندارد. مثلا خوردن مشروب. که اگر در حین انجام وظیفه و خدمت باشد که باعث ضرر و زیان به آن کار می شود خارج از محدوده آزادی است (یادمان باشد که حتی اگر فقط برای خودمان کار می کنیم هم در اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمی کند). اما اگر در حین تفریح باشد. اگر این تفریح به دیگران صدمه برساند که مشخص است خارج از آزادی است. اما اگر با خوردن مشروب باعث آزار و اذیت کسی نشویم، آنوقت چی؟ باز هم مغایر با آزادی است چون باعث می شود دقایقی و یا حتی لحظاتی نتوانیم از عقل خودمان بطور کامل استفاده کنیم که باعث ضرر به خودمان می شود. این مغایر با آزادی است.
پس بطور خیلی خلاصه آزادی یعنی انجام هر کاری که دلمان می خواهد با شروطی که:
1- باعث صدمه دیگران نشود.
2- باعث صدمه خودمان نشود.
3-وظایف مان را در برابر افرادی که نسبت به ما حقی دارند، انجام دهیم.

يك نوشته كاملا شخصي

Friday, August 18, 2006

صدا کن مرا، صدای تو خوب است.با توام، با خودِ خودت!
یادته اولین بار، من که خوب یادمه، ازم پرسیدی : تو مگه دل هم داری؟ همیشه می دونستم که یک روز اینو ازم می پرسی. ولی خداییش، اگه حالا همینو من ازت بپرسم، چی داری بگی؟ آهای دختر جون! دل داری؟ خواهش می کنم جواب بده.
به من می گویی "خودخواه!" من که از خود گذشته ام و به تو رسیده ام چگونه خودخواهم؟ من که تو، فقط تو، را می خوام. نه! نه! نرو! رویت را هم برنگردون، بگذار نگاهم به نگاهت باشد تا شاید و فقط شاید سردی نگاهت از گرمای نگاهم خجالت بکشد. می دانم که نگاه زردم، خود نشان می دهد در قمار عشق مبتدی تر از آنی بودم که بانک بخوانم، ولی کس خبر از آسِ دلی که در دست دارم، ندارد.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. آهای با توام، هیچ حواست به من هست؟؟؟

چگونه عاشق كنيم؟

Saturday, August 12, 2006

1-داشتن چیز هایی فقط از آنِ خود. خیلی خوب است که در زندگی مشترک همه چیز هایمان مشترک باشد؛ اما هر کسی به هوس ها و تفنن ها و خلوت خود نیاز دارد. پس آن را از طف مقابل نگیریم. جبران خلیل جبران می گوید: " با هم بنوشید، اما از یک جام ننوشید".2-همیشه در دسترس طرف مقابل نباشید تا هر وقت اراده کرد بتواند با شما صحبت کند. سعی کنید اگر موبایل دارید روزی چند ساعت آن را خاموش کنید یا هر وقت تماس گرفت جوری جواب ندهید که انگار منتظرش بودید بلکه حتی گهگاه خیلی شتاب زده جواب دهید و بگویید کار دارم بگذار برای بعد. اجازه دهید تخیل طرفتان به کار افتد. بگذارید در مغزش سوال بوجود آید که با چه کسی است که جواب نمی دهد؟ یا چکاری می کند که نمی تواند جواب دهد؟
3-به او بگویید که آزاد است که هر وقت می خواهد برود. حتی اگر با رفتن او شما می میرید. اما این کار چون سوپاپی است برای جلوگیری از خفقان و برای حفظ آرامش. مطمئنا عشق با آرامش لذت بخش تر خواهد بود.
4-زیباترین لحظات، لحظاتی است که دو عاشق تنهایند. پس طوری برنامه ریزی کنید که هر چند وقت یکبار با او تنهای تنها شوید. هرگز یادتان نرود " از تماشای چیزهای زیبا فقط زمانی لذت می بریم که در مقابلشان تنهاییم". اینگونه لذت ها کاملا شخصی است، حتی اگر شروعش از میان یک جمع شروع شده باشد.
5-اگر مدت زیادی با او بوده اید و او بعد از این مدت فقط به شما عادت کرده است و عاشقتان نشده است؛ او را ترک کنید. به او بگویید دلایلی برای قطع رابطه وجود دارد که دلتان نمی خواهد درباره اش حرف بزنید و راهتان را بگیرید و بروید. البته او در جواب فقط خواهد گفت که : "حرفی نیست...برو، اما قبلش بگو برای چی؟" به این ضجه ها و التماس های احتمالی، هیچ اهمیتی ندهید و فقط بگویید که دلتان نمی خواهد درباره دلایلش حرفی بزنید. بعد از چند هفته برگردید و به او بگویید که او را بخشیده اید ولی همچنان نمی خواهید درباره دلایل قطع رابطه حرفی بزنید. البته این امر بیشتر باری خانم ها کاربرد دارد. "تا زمانی که زن برای مرد سهل الوصول و دم دست باشد، عشقی رخ نمی دهد"
6-سعی کنید هر چه کمتر از "دوستت دارم " استفاده کنید. تکرار "دوستت دارم" از ارزش آن کم می کند و حتی گاهی باعث می شود طرف با شنیدنش استفراغ کند. یادتان باشد که " شما فقط و فقط یک بار این شانس را دارید که با گفتن "دوستت دارم" معشوق یا معشوقه تان را هیجان زده کنید."
7-در اوایل رابطه تان، دهنتان را ببندید و هی از چیز هایی که برایتان جالب است حرفی نزنید، شاید آن چیزها برای او جالب نباشد. اوایل سعی کنید کمتر چاک دهنتان را باز کنید و بیشتر سعی کنید شنونده باشید که بفهمید او از چه چیزهایی خوشش می آید.
8-زیاد توی دست و پایش نباشید. مدام تلفن را در دست نگیرید که کجایی و کجایم ، چطوری و چطورم؟ یا اگر با مسنجر در ارتباط هستید هی پی ام نگذارید و گزارش کار های روزانه به او ندهید. حضور مختصر در عشق را فراموش نکنید.
9-همیشه جنبه هایی از خودتان را مخفی نگه دارید تا هر وقت خودتان میل کردید به او نشان دهید. در واقع هر وقت حس کردید که دارید تبدیل به کف دست او می شوید (جایی که فکر می کند کاملا می شناسد) بک چیز جدید رو کنید.
10-طرف مقابل مامانتان نیست. شما هر وقت بخواهید می توانید خودتان را برای مادرتان لوس کنید؛ اما در رابطه با فرد دیگر همه چیز مشروط و محدود است. لوس بازی ها باید در حدی باشد که نه برای طرف عادی شود و نه جان او را به لب رساند.
11-(برای خانم ها)قبل از ازدواج هرگز و حتی اگر واقعا طرفتان را می خواهید و او هم شما را می خواهد، تحت تاثیر احساسات با او همخوابه نشوید. با این کار بیشی از نیمی از امیدتان را برای ازدواج از دست می دهید.

دو نکته از نفت

Thursday, August 10, 2006

تفاوت نفت سبک و سنگین در چیست؟
۲ عامل در وزن نفت خام تاثیر گذارند، یکی از آنها درصد گوگرد در آنها هست که به مکانی که نفت از انجا استخراج می شود بستگی دارد و عوامل تولید کننده در آن بی تاثیرند، اما عامل دوم که عوامل تولید در آن نقش مستقیم دارند به میزان درصد کربن های مختلف در نفت خام بستگی دارد. نفت خام از دو جز مایع و گاز تشکیل شده است که گاز در زیر زمین بصورت محلول وجود دارد ولی در سطح زمین چون فشار کم می شود گاز از مایع جدا می شود. نفت خام شامل ترکیب های مختلف کربن است که فرایند جداسازی مایع و گاز باید طوری صورت بگیرد که مایع و گاز کمترین وزن ممکن را داشته باشند چون هر چه وزن کمتری داشته باشد از نظر اقتصادی بصرفه تر هستند. البته سبکی هر کدام از آنها باعث می شود که آن دیگری نیز سبک تر شود.
چرا نفت ایران از نفت کشور های اروپایی و آمریکا ارزانتر است؟
اولا نفت ایران معمولا درصد گوگرد بالایی دارد و جز نفت های سنگین جهان محسوب می شود و عامل دوم که مهمتر نیز هست این است که کشورهای اروپایی و آمریکا خود مصرف کننده هستند و در نتیجه هزینه انتقال نفت را نباید بپردازند اگر از نفت های شرکت های اروپایی بخرند اما خرید نفت از کشورهایی چون ایران مستلزم پرداخت هزینه انتقال نفت می باشد که در نتیجه پول کمتری برای آن می پردازند.

MBA

Friday, August 04, 2006

"...داوطلبین ورود به رشته مدیریت در دوره لیسانس از رتبه های پایین قبول شدگان در آزمون سراسری هستند. اگرچه آموزش نیروهای مزبور برای تصدی مشاغل کارشناسی و سرپرستی در رده های پایی سازمانی ضروریست، ولی عموما و به جز استثنا ها، از فارغ التحصیلان دوره های لیسانس مدیریت نمی توان انتظار ایجاد تحولات کیفی در مدیریت سطوح مختلف را داشت. آموزش رشته مدیریت باید در سطح بعد از لیسانس و برای فارغ التحصیلان با استعداد کلیه رشته ها از جمله رشته های فنی-مهندسی توسعه یابد و با آموزش های کیفی بالا جوانان زبده و با استعداد را آماده پذیرش مسئولیت های مدیریتی سطوح مختلف نماید...
با توجه به کیفیت بالاتر دانشجویان رشته های فنی-مهندسی و نیز با توجه به کیفیت آموزش های تحلیلی در این رشته ها لازمست دانشگاههای فنی-مهندسی به ایجاد و تسعه آموزش های فنی-مهندسی اقدام کنند. این اقدام هم سبب بهبود و ارتقا کیفیت آموزش های مدیریت در کشور خواهد شد و هم سبب آشنایی بیشتر مهندسین کشور به عنوان عناصر مهم در انتقال و توسعه تکنولوژی با دانش مدیریت خواهد گردید..."
متن بالا، قسمت های پایانی مقاله ای تحت عنوان "نقش مدیریت در انتقال تکنولوژی و توسعه صنعتی" از دکتر مشایخی می باشد که در فروردین 1372 به چاپ رسیده است. نکته جالب توجه برای من این است که همه آنچه را که دکتر مشایخی خواهان رسیدن به آن بوده اند، اکنون بدون شک ایران به آن رسیده است. در چند سال اخیر یکی از جذاب ترین رشته های دوره کارشناتسی ارشد رشته مدیریت اجرایی MBA بوده است که فقط مهندسین در ان توانایی قبول شدن دارند و در این 2، 3 ساله همیشه رتبه های اول آن از برترین فارغ التحصیلان دانشگاه شریف بوده اند. مطمئنا با به دست گرفتن مدیریت سطوح مختلف کشور توسط فارغ التحصیلان MBA دوره جدیدی از مدیریت در ایران آغاز خواهد شد که شاید بتواند چرخ های صنعت ایران را بهتر به حرکت درآورد.

پوچ

Thursday, August 03, 2006

آنکه حِسَش می کنم، دیگر کنارم نیست نیست
آنکه طردم می کند از این دیارم نیست نیست
آنکه آمد پس زد و خورشید را از من گرفت
ذرّه ای چون شمع ،در شبهایِ تارم نیست نیست
آنکه حس کردم حضورش ساده معنا می شود
رفت و یادِ لحظه هایِ بی قرارم نیست نیست
آنکه باور کردمش تا اِنتهایِ بودنم
گویی اِمشب رفته و در روزگارم نیست نیست

بورس نفت

Sunday, July 30, 2006

مدتها پیش صحبت از بورس نفت زیاد بود، اما مدتی است که دیگر خبری از آن نیست. اما این مقاله را همان وقت ها نوشتم.
تشکیل بورس نفت ایران در تهران و استفاده از یورو بجای دلار نکات قابل توجه زیادی را در بر دارد:
۱-مهمترین دلیل این کار را نه در عرصه های اقتصادی بلکه در عرصه های سیاسی جستجو کرد. بدون شک این کار برای مقابله با آمریکا و تاثیر آن را بر منطقه می باشد. بهر حال نباید از یاد برد سیستم سیاست خارجه ایران، سیستمی دشمن محور می باشد و هر عملی در سیاست خارجه را باید عملی یا عکس العملی در راستی مقابله با آمریکا دانست.
۲- اقتصاد آمریکا با اینکه یک چهارم اقتصاد کل جهان را در بر دارد ولی همواره در این چند سال ثبات لازمه نداشته که باعث کم و زیاد شدن قیمت دلار می شود. این بالا و پایین رفتن دلار در کشورهای که ارز اصلی در آن دلار است تاثیرات فراوانی داشته است. بورس نفت بر پایه دلار می تواند وابستگی اقتصاد مریض ایران بر دلاری که نوسانات زیادی دارد را کاهش دهد.
۳- از آنجاییکه تا کنون بورس مهمی در منطقه فعالیت نکرده است، بورس نفت تهران می تواند بعنوان پیش قراول در تجارت نفت و قیمت گذاری در منطقه و حتی جهان تبدیل شود.
۴- این امر بر روابط ایران با دیگر کشورهای تولید کننده نفت تاثیر مثبت داشته و به آن عمق بیشتر میبخشد.
۵-مطمئنا از یکه تازی دلار در عرصه های جهانی کاسته خواهد شد و عاملی می شود تا جهان تک قطبی کم رنگ تر می شود.
اما چند نگرانی در این مساله وجود دارد:
۱- ترس از عدم همراهی کشورهای عربی بعلت وابستگی زیاد به امریکا
۲-ترس از عدم حمایت کشورهای مصرف کننده و صنعتی جهان از این بورس
که هر دوی این ها فقط در سایه دیپلماسی قوی از بین خواهد رفت ولی سیر حرکتی سیاست خارجی ایران چنین امیدی را به ما نمی دهد.

داستان یک زندگی

Friday, July 28, 2006

اولین بار، او را در تلویزیون دیدم. فردی جالبی بنظرم آمد. بعدها اسمش را بیشتر هم شنیدم ولی آن روزها اهل روزنامه خواندن نبودم و هرگز مقاله ای از او در روزنامه ای نخواندم. بعد ها بود که شنیدم به زندان رفته. سال اول دانشگاه بود که کتاب مهمش را خواندم. مهمترین نکته ای که در کتابش خواندم در متن اصلی نبود، در مقدمه کتاب نوشته بود این کتاب بر اساس قطعات پازلی نوشته شده که به دلیل نبودن چند قطعه از آن، بوسیله تصورات ذهنی خودم پازل را پر کردم. با وجود اینکه با همه تصورات ذهنی اش مشکل داشتم ولی شجاعتش را تحسین می کردم. با اینکه در اکثر روزنامه ها و صدا و سیمای جمهوری اسلامی او وجود نداشت ولی هر روز در اینترنت اخباری از اعتصاب های او در زندان و یا حرف هایش بود. بعدها مانیفست هایش را نیز خواندم و با اینکه نظریه جدیدی در آن ندیدم ولی برایم جالب بود. هر روز شناخت من از او کامل تر می شذ ولی او هر روز رادیکال تر می شد. نظریاتش کم کم تبدیل به رویا و خیال پردازی شده بود و انگار آنها را فقط برای نوشتن می نوشت. از آزادی اش خوشحال شدم و آن را به فال نیک گرفتم تا شاید حضوری دوباره در اجتماع او را به زندگی در واقعیات برگرداند. حیف...
امروز او سوخته است و بیشتر بخاطر تندرویهای بیش از حدش. این روزها هر وقت که خبری از او می شنوم سال ها قبل را به یاد می آورم که با توپ لاستیکی توی کوچه بازی می کردیم. وقتی که توپ پنچر می شد با هر پاسی که به هم می دادیم کم باد تر می شد و او اکنون همان توپ پنچری است که اصلاح طلبان و اپوزیسیون و جدیدا آمریکایی ها به هم پاس می دهند.
از سپاه شروع کرد و به کتابی رسید که من چاپ بیست و یکمش را خواندم و .....
پایانی تلخ برای مردی که می خواست قهرمان باشد، حیف که نمی دانست مردم قهرمان نمی خواستند و نمی خواهند.
Good night!!! Mr.Ganji

حسادت و غیرت

Tuesday, July 25, 2006

نمی دانم چرا برای یک عکس العمل واحد 2 اسم مختلف می گذارند.عکس العمل در برابر توجه یار به دیگری، اگر از سوی زن باشد می گویند زن حسود است و اگر از سوی مرد باشد می گویند مرد غیرت دارد. حسادت بد است و مذموم شمرده می شود و غیرت برای یک مرد امری لازم و حتمی است. این فرهنگ ایرانی است و ایرانیان از زن و مرد به آن معتقدند و اینکه بعضی ها می گویند چون این فرهنگ و عموما هر فرهنگی را مردان نوشته اند اینطور شده است که حق زنان در آن به خوبی بیان نشده است نمی تواند من را توجیه کند که چرا فرهنگ ایرانی اینچنین است. در طبیعت زنان ایرانی نهاده شده است که مرد باید با غیرت باشد و پذیرفته اند که اگر خودشان این عمل را انجام دهند نشان از حسودی آنها است. زندگی بهتر که آمال همه بشریت است در شرایطی قابل دسترسی است که اصل برابری رعایت شود و برای رسیدن به آن باید فرهنگ ایرانی اصلاح شود. این امر در سایه مبارزه با حکومت بدست نخواهد آمد. فقط و فقط باید در میان توده مردم حرکت کرد و آگاهی لازمه را به آنها داد. تا این نیاز برای تغییر فرهنگ عمومی نشود همه کارها به شکست ختم می شود.

آمریکا و حقوق بشر

Sunday, July 23, 2006

وزیر خارجه فرانسه اعلام می کند که اگر جنگ به همین منوال پیش برود، لبنانی باقی نخواهد ماند. این همه کشت و کشتار و خونریزی فقط به این خاطر است که حزب الله توانسته است خطوط قرمز را بشکند و اقتدار پوشالی اسراییل را در هم بشکند.
2 سال قبل را خوب یادم است. امریکا صدام را شکست داده بود. و این اصلاح طلبان و روزنامه نگاران احمق اعلام کردند که آمریکا بخاطر حقوق بشر و دموکراسی صدام را شکست داده و چقدر آنها نفهم بوده و متاسفانه هنوز هستند که نمی خواهند بپذیرند که آمریکا فقط و فقط به این خاطر که صدام سرکشی کرده است به عراق حمله کرد. و گرنه در کدام کشور عربی دموکراسی برقرار است که آمریکا با آنها روابطی خوب دارد. آمریکا هرگز حاضر نیست دلاری برای دموکراسی خرج کند که هیچ سودی هم برای او ندارد چرا که دموکراسی یعنی حکومت اکثریت و اکثریت افکار عمومی جهان از آقا پالاسری به نام آمریکا بدشان می آید. آمریکا فقط اقتدار می خواهد و کسی نباید آن را خدشه دار سازد. و گرنه تا جایی که در توان دارد با ان مقابله می کند. همه کشورهای اسلامی (حالا بجز ایران) عقیم شده اند. عجیب است وزیر خارجه فرانسه می گوید لبنانی باقی نخواهد ماند و مصر و ترکیه و اردن و... حتی سفرای خود را از اسراییل احضار نکرده اند؛ انگار چیزی روی نداده است. شک نکنید آنها عقیم اند. آمریکا در هر صورتی از اسراییل حمایت می کند و حزب الله همچنان تک و تنها دفاع می کند. تنها کورسوی امید همین است که بتوانند آنقدر دفاع کنند که کشورهای عربی بخودشان بیایند. آنگاه دوران جدیدی شروع خواهد شد.
این روزها مردم اسراییل طعم نا امنی را برای اولین بار می چشند، طعمی که برای فلسطینی ها و لبنانی ها قدمتی 50 ساله دارد. ویرانی های حیفا و عکا قابل قیاس با ویرانی های لبنان نیست. اما مقاومت تنها راه ممکن است برای مردمی که صبرشان تمام شده است.

تضاد در اندیشه ها (2)

Wednesday, July 19, 2006

در بحث تضاد در اندیشه ها بیان کردم که اختلاف و تضاد در اندیشه ها عامل زندگی است. در اینجا می خواهم این بحث را تکمیل کنم:
در موارد زیر اتفاق می افتد که کسی می خواهد نظری را بیان کند ولی دیگر اعضای جامعه به عکس مایل نیستند بگذارند این نظر بیان شده و شنیده می شود ولی به نفع جامعه است که بگذارند آن کس نظرش را بیان کند.
اگر همه افراد بشر به استثنای یک نفر عقیده واحدی در موضوع خاص داشته باشند، تلاش آنها برای ساکت کردن آن یک نفر همانقدر ناموجه است که تلاش آن یک فرد در ساکت کردن بقیه جامعه، اگر قدرتش را می داشت.
قضیه:"بیان هر عقیده ای مجاز است، هر قدر هم که مورد اعتراض جامعه باشد و هر قدر مخالف با عقاید جمله باشد."
اثبات قضیه: برای اثبات این قضیه ۳ حالت مختلف پیش می آید:
۱-عقیده آن یک نفر درست باشد و جامعه بر خطا:این حالت با اینکه نسبت به دو حالت دیگر کمتر اتفاق می افتد ولی حالتی فرضی یا خیالی نیست و می توان در تاریخ نمونه های زیادی از آن را دید. سقراط ، گالیله، اکثر پیامبران و ....اعتقاد به نظری که هنوز رد نشده است برای افراد جامعه خوب است ولی هر نظری تا در برابر نظر مخالف خود قرار نگیرد و در برابر آن سنجش و ارزیابی نشود، درستی آن به تایید نمی رسد و فقط فرض بر صحت آن است. ما هرگز توانایی فهم آن را نداریم که نظرمان واقعا درست است یا تعصبی کورکورانه به آن داریم مگر اینکه اجازه دهیم نظرمان در برابر عقیده مخالف قرار گیرد و به جد ان را نیز مورد بررسی قرار دهیم. مبرهن است که اگر نظری که فردی دلش می خواهد ان را بیان کند درست باشد، حتی اگر بقیه دلشان نخواهد به نفع ماست که اجازه دهیم آن نظر بیان شود. چه کسی جوابگوی ضرر بشریت در قرون وسطی است؟
۲- عقیده آن یک نفر غلط باشد و نظر جامعه درست:این حالت بدترین حالت ممکن است ولی در اینجا هم به نفع جامعه است که اجازه دهد که عقاید غلط هم بیان شود؟ چون اعتقاداتئ و نظرات درست ما هم اگر در تلاطم و تعارض با عقاید مخالف خود نباشد، همچون مردابی مرده و بی حرکت است. عقاید درست ما هم باید به بحث کشیده شود و باید شیوه دفاع از آن در برابر عقاید مخالف را بدانیم در غیر اینصورت جای درک و فهمی زنده از عقیده درست را عباراتی می گیرد که طوطی وار آن را تکرار می کنیم.
۳-هم نظر ان فرد تا حدودی درست است و هم نظر جامعه:در اغلب موارد هم چنین است. چون هر موضوعی از دید هر فردی یک جور است و اجماع کامل همه وجه ها آن موضوع را پوشش می دهد. باید نظر چنین فردی نیز در جامعه شنیده شود زیرا در بخش هایی از نظراتش، گمشدهای است که بقیه جامعه به دنبال آن هستند.

وبلاگستان را چه شده است؟

Sunday, July 16, 2006

وبلاگستان را چه شده است، گرد مرگ بر آن پاشیده اند. چرا کسی دیگر اعتراض نمی کند؟ چرا دیگر کسی کسی را محکوم نمی کند؟ چرا دیگر کسی به کسی توهین نمی کند؟ چرا دیگر کسی به احمدی نژاد فحش نمی دهد؟؟؟ نمی دانم چه بر سر وبلاگستان آمده است. مثل اینکه گرمای هوا تمام انرژی وبلاگر ها را گرفته است؟ وبلاگستان بی بخار شده است، نمی دانم شاید نیاز به نیروهای جوان و پرانرژی باشد تا تکانی به این قبرستان دهد. خدایا از آن بالا چند تا وبلاگر بفرست!!!
این بی بخاری در هیاهوی کشت و کشتار فلسطین عجیب تر هم است. لعنت بر این جام جهانی!!! تا قبل از جام همه چیز خوب بود. جام که شروع شد همه نوشته ها شد: فوتبال. حالا که جام تمام شده کسی قصد نداره، دوباره مثل قبل بنویسه. ولی یک چیزی مبرهن است. اگر حکومت فقط یک مخالف را دستگیر می کرد، همه دادشان به هوا می رفت. همه جان تازه می گرفتند. صد تا بیانیه امضا می کردند. برای آزادیش وبلاگ تشکیل می دادند. اما انگار این همه آدم که می میرند و کشته می شوند، ارزش کمتری از آن یک نفر دارند. عجیب تر از آن بعضی از وبلاگ نویسان هستند که در ۱۴ روز اول درگیری و کشتار مردم فلسطین و قبل از حرکت حزب الله هیچ عکس العملی نشان نداده اند، اما با یک حرکت حزب الله شروع به انتقاد کردند. روز مادر است و من دلم برای مادران نگران فلسطینی و لبنانی و حتی اسرائیلی می سوزد.

آسیب شناسی گروه های فمینیستی

Saturday, July 15, 2006

هر سازمان و گروهی که شروع به کار می کند، هدفهای بلند مدت را برای فعالیت هایشان در نظر می گیرند. من نمی دانم این گروه های فمینیستی چنین هدفیهایی برای خود در نظر گرفته اند یا نه. اما مسلما همه کارهایی که بشر انجام میدهد یک هدف غایی دارد و آن پیشرفت نوع بشر است.
در این که گروههای فمینیستی برای حل مشکلات زنان تاسیس شده اند شکی نیست ، لذا باید ابتدا مشکلات زنان را شناخت. از شروع کار این گروه ها تا کنون، اینان به بررسی ۲ دسته از مشکلات زنان پرداخته اند.
۱- مشکلاتی از نوع آزادیخواهی، دموکراسی، حقوق بشر و ... مربوط به قشر های خاصی از جامعه شهری است.
۲- مشکلاتی از نوع طلاق ، تعصبات بیجا، ضرب و شتم که مربوط به قشرهایی از جامعه شهری و روستایی است.
ولی با یک حساب سرانگشتی می توان دریافت که اکثر زنان ایرانی دارای چنین مشکلاتی نمی باشند و هنوز هم تصویر خانواده هایی شامل زن و شوهر و فرزندان که با آرامی و در ظاهری خوشبخت در کنار یکدیگر زندگی می کنند، تصویری ایده آل از خانواده بنظر می رسد. در این نوع خانواده ها، زن و شوهر هیچکدام گله ای از زندگی ندارند و راضی بنظر می رسند و با خوب و بد زندگی سازگارند. این خانواده ها بیشتر از جوامع متوسط روستایی و شهری هستند و پدر سالاری در آنها امری طبیعی است. مشکل دقیقا همین جا است. شاید از نظر تاریخی و فرهنگی و دینی پدر سالاری امری طبیعی باشد ولی نمی توانیم چنین چیزی را برای مرد یا زن طبیعی و ذاتی بدانیم و حتی اگر باشد در راستای میل به سوی پیشرفت نیست. فعالیت های بشری چون در راستای میل یه سوی پیشرفت بشری است حتی باید با طبیعیات بشری که نامتناجس با پیشرفت نهایی است مقابله کند.
بر طبق تضاد حاکم بر دنیا که بر اساس آن جامعه داری ۲ قشر جدا از هم مردم و حکومت است گروه های فمینیستی و دیگر گروه های برخاسته از مردم برای رسیدن به هدف هایشان به رویارویی با حکومت می پردازند، در حالیکه برای رسیدن به آن هدف نهایی ابتدا و قبل از هر کاری باید آگاهی داد. هنوز اکثریت زنان ایرانی نمی دانند که در مرتبه ای مساوی با شوهران خویش هستند و نمی دانند که باید هر آنچه که برای طرف مقابل می خواهند برای خود نیز بخواهند. نه اینکه از اشتباهات شوهر با بیان این جمله که "او مرد است" بگذرند و یا کوچک شمرند ولی اشتباهات خود را بعنوان یک زن غیر قابل بخشش بدانند.
گروه های فمینیستی زمانی موفق خواهند بود که قبل از هر فعالیتی به مردم آگاهی دهند و در دیگر قشرهای جامعه هم نفوذ کنند تا مشکلات خاموش آنها را نیز دریابند.

تضاد در اندیشه ها

Wednesday, July 12, 2006

سید تقی می گوید:" چرا مرگ بر ضد ولايت فقيه؟ به چه دليلي ما بايد براي كسي كه صرفا يك اختلاف عقيدتي با ما داره، مرگ بخواهيم؟!!!" چرا ما تفاوت اندیشه ها را نمی پذیریم؟ چرا ما تضاد را قبول نداریم.
زندگی یعنی انرژی و کار. انرژی هم از نیرو محرکه بدست می آید و اختلاف بین دو چیز باعث بوجود آمدن نیرو محرکه می شود.
اختلاف دما بین دو نقطه باعث انتقال حرارت می شود.
اختلاف غلظت بین دو ماده باعث انتقال جرم می شود.
اختلاف پتانسیل الکتریکی بین دو نقطه، باعث جریان الکتریکی بین آن دو نقطه می شود.
اختلاف فشار بین بین دو نقطه باعث به حرکت در آمدن سیال می شود.
اختلاف روحی زن و مرد باعث شکل گرفتن عشق می شود.
اختلاف جسمی زن و مرد باعث ایجاد لذت جنسی می شود
.اختلاف...................................................................
اختلاف عامل زندگی است و حتی می توان پا را فراتر گذاشت و نه فقط اختلاف بلکه تضاد را عامل زندگی و اساس دنیا دانست. اساس جهان بر تضاد است. از روز اول که هابیل و قابیل با هم جنگیده اند و تا ابد که جنگ ادامه دارد. اساس جامعه هم بر تضاد است همیشه ۲ طبقه متضاد در جامعه وجود دارد مردم و جهان.
در افکار و عقاید هم همینطور می باشد. اختلاف و تضاد باید وجود داشته باشد تا زندگی فکری و عقلی وجود داشته باشد. یکنواخت اندیشی و قالبی فکر کردن باعث مرگ فکری می شود. قانون تناقض بقا که در حیوانات وجود دارد در فکر ها و اندیشه ها هم صادق است . فکر و اندیشه ای که مخالف نداشته باشد دشمن نداشته باشد مرده است و می میرد.
آزادی اندیشه و اختلاف نظر لازمه یک جامعه پویا است. چه در بحث های علمی و چه اعتقادی . وحدت علمی مرگ است . جامعه ای که در آن قالب های علمی و اعتقادی وجود دارد ۲حالت بیشتر ندارد، یا استبدادی است و یا فکر و اندیشه ها مرده است. از خصوصیات جامعه زنده کشمکش علمی و اعتقادی است. این قضیه در دین هم صادق است. برداشتی که من از دین دارم اگر با برداشت همه علما و مراجع دینی فرق و اختلاف دارد دلیلی حتمی بر باطل بودن من نیست. بلکه حقیقت در قالب های فکری من و آنها با هم اختلاف شکل و ظاهر دارد. ابوذر و سلمان را حتما می شناسید . ۲ نفر از بزرگترین مسلمانان هستند. حضرت محمد درباره آنها می گوید:"اگر ابوذر به اسلامی که در قلب سلمان است پی ببرد، او را مرتد می خواند" آنها هر دو مسلمان واقعی هستند. ولی حقیقتی واحد به نام اسلام چنان در فکر آنها متبلور شده است که تفاوت آن بین کفر و اسلام است ولی هر دو بر حق هستند. دین حقیقتی واحد است ولی هر کسی با توجه به سطح دانش و فکرش می تواند آن را جوری بفهمد. اگر خداوند می خواست همه مردم جهان را یک امت یکنواخت می ساخت. قانون تضاد و اختلاف عامل هر حرکت و هر تکاملی است. اختلاف فکری موجب پیشرفت و رسیدن به حقیقت است. در یک جامعه پویا، همگان حق فکر کردن دارند و حق دارند نتایج افکار و تحقیقاتشان را بیان کنند چه مخالف با دیگران باشد و چه موافق.

مشروعیت نظام و مردم

Monday, July 10, 2006

اینکه مشروعیت حاصله از سوی مردم بواسطه رای دادن، چه تجلی در افکار و اعمال مردم(چه آنهایی که رای دادند و چه آنها که رای ندادند) دارد را باید در دو بعد مختلف اعمال و عقاید دید.
در اعمال مردم:مهم نیست که رای بدهند یا نه. آنها تسلیم و پذیرای حکومت هستند. و البته این فقط به خاطر ترس نیست . مسایل دینی برای خیلی از مردمان ایران اهمیت فوق العاده دارد هر چند که بیشتر آنها جزء دهک های پایین جامعه محسوب می شوند. دسته دیگر بدلیل اعتقاد به دموکراسی تسلیم امر می شوند. گروهی هم که هیچ وقت اعتراض نمی کنند. اعتراضات بصورت عملی در ایران فقط بصورت مقطعی بوده و هیچ گاه در ایران شاهد اعتراض مدت دار و جمعی گروهی از مردم نبودیم. تعجب بیشتر در مورد کسانی که آگاهانه رای نمی دهند دیده می شود. آنها اعتراض خود را فقط در زمان انتخابات نشان می دهند و با پایان انتخابات و شکل گیری نهاد های انتخابی و ایجاد اکثریت نسبی تسلیم حکومت اکثریت می شوندو از قوانین مجلس، دولت و قوه قضاییه بر آمده از اکثریت پیروی می کنند.
در افکارمردم: ایرانیان عموما در حرف هایی که می زنند و افکارشان جدای از اعمالشان هستند و البته اینجا باید آنهایی را که به دلایل مذهبی این حکومت را می پسندند را استثنا کرد. ولی آنچه که در روزنامه ها و در برخورد در اجتماع بدست می آید موید این نکته هست که اکثریت مردم مخالف هستند ولی همه مخالف اصل نظام نیستند بلکه بر عکس خیلی ها فقط از کاستی ها می نالند و یا مخالف جناح خاصی هستند و شاید حتی مخالف آخوند ها باشند ولی خواستار مقابله با کل سیستم نیستند و حتی چنین فکری را در سر نمی پرورانند. در ضمن نباید افرادی که سیاست برایشان مهم نیست و هیچگونه چه در فکر و چه در اعمال مخالفتی نمی کنند را از نظر دور داشت.
این بحث جای کار فراوان دارد . احتمالا باز هم بعدها در این باره خواهم نوشت. اما چند نکته درباره ۲ نوشته:
۱- من هرگز نگفتم که جمهوری اسلامی بنظر من مشروع هست یا نه. بلکه این موضوع را از دید معیار های جهانی بررسی کردم. بهر حال برای سنجش هر چیزی یک معیارهایی است و باید آن را با آن ها محک زد و اینجا دیگر نمیشه گفت بنظر من هست یا نه؟ به طور مثال برای فهمیدن طول یک فاصله به نظرات افراد توجه کرد. در اینجا نظر شما اصلا مهم نیست. بلکه با متر آن فاصله را اندازه می گیرند. حال در اینجا هم همین هست . مهم نیست که من و شما خوشمان می آید یا نه. مهم آن است که بر اساس استاندارد ارایه شده توسط سازمان های بین المللی، جمهوری اسلامی چه وضیعتی دارد.
۲-اینکه بگوییم جمهوری اسلامی ۵۰٪ شرکت کننده را ۶۳٪ اعلام کرده باشد ، تنها خاصل توهم شدید است. در انتخاباتی که تمام طرفین انتخابات و هزاران خبرنگار داخلی و خارجی بر آن ناظرند، عیر ممکن است.
۳- تعریف دموکراسی: حکومت اکثریت مردم بر اقلیت مردم. هیچ فرقی ندارد که دیگر تحصیلکرده یا غیر تحصیلکرده، مذهبی یا غیر مذهبی، روشنفکر یا عامی، تهرانی یا شهرستانی، شهری یا روستایی باشد. مردم یعنی تک تک مردم یک کشور.
۴- اینکه اکثریت هم اشتباه می کند در آن شکی نیست و در واقع این یکی از آسیب هایی است که در آسیب شناسی دموکراسی به آن پرداخته می شود. و این را باید بدانیم که اکثریت سیال است و همیشه روی خوش به یک فکر و جناح نشان نمی دهد.
۵-در این ۲ مقاله فقط به مشروعیت به معنای مقبولیت و آنچه که در نظام جهانی پذیرفته شده، پرداختم. به زودی به بحث مشروعیت به معنای مورد تایید شرع بودن هم خواهم پرداخت.

مشروعیت یا عدم مشروعیت جمهوری اسلامی؟

Thursday, July 06, 2006

مدتها از تعریفی که محمد جواد لاریجانی برای مشروعیت و مقبولیت نظام ارائه داده است، گذشته است. در تعریف او که در زمان خودش مورد تایید همگان در داخل کشور قرار گرفت مشروعیت نظام از تصدیق ولایت فقیه و مقبولیت آن از تایید مردم بدست می آید. این تعریف خود یحثهای فراراوان می طلبد. اما مشروعیتی که در این مقاله مورد بحث است همان مقبولیت مردم است ؛ اینکه نظام دارای استانداردهای بین المللی مشروعیت سیاسی می باشد یا نه؟
ابتدا، استانداردها کدام است؟ در نظام های حکومتی که در آنها انتخابات آزاد برگزار می شود؛ معیار مشروعیت ، میزان مشارکت است. نرخ مشارکت 45 تا 70 درصد را کف و سقف یک نظام سیاسی در جذب مشارکت عمومی اعلام کرده اند. کف که مشخص است، کمتر از آن نشاندهنده نارضایتی ها در داخل کشور است که تکرار چنین قضیه ای در انتخابات بعدی به بحران مشروعیت سیاسی ختم می شود. اما چرا سقف؟ مگر میزان مشارکت مردم سقفی دارد؟ چرا حضور 100 درصدی با کمی کمتر از ان در محدوده نظام های سیاسی مشروع نمی گنجد؟ بنظرم می آید حضور 100 درصدی می تواند
۱-نشان دهنده اجبار برای حضور باشد، مثل آنچه در انتخابات عراق در زمان صدام حسین روی داد.
۲-نشان از التهاب سیاسی و حتی اقتصادی در کشور باشد که مردم بجای ریختن در خیابان ها و قیام علیه حکومت و نظام به پای صندوق های رای رفته و تحول مورد نظر خویش را رقم می زنند (خرداد 76)
۳- انتخاباتی که در کمترین فواصل زمانی بعد از تغییرات و تحولات عظیم در کشور انجام می شود .( انتخاباتی که در فواصل سال های 58 تا 60 روی داد).
اما در نظام جمهوری اسلامی چه خبر است؟ آنچه که از آمار بر می آید این است که تقریبا تمامی انتخابات ایران با نرخ مشارکتی بیش ار 50 درصد بدست آمده است که بر اساس آن سازمان های جهانی نظام جمهوری اسلامی را نظامی مشروع قلمداد می کنند. اما در اینجا چند مورد قابل بحث وجود دارد:
1- این آمار چقدر درست است؟ اینکه این آمار واقعی است یا نه؟ را کسی نمی تواند بفهمد؛ فقط می توان بر اساس شواهد موجود ارزیابی کرد. بر این اساس و حضور نسبی مردم در روز انتخابات در حوزه های رای گیری و حضور زیاد خبرنگاران خارجی و داخلی در حوزه های رای گیری و شمارش آرا می توان تا حدود زیادی به این آرا اعتماد کرد و شاید میزان خطای ان کمتر از 5 % باشد.
2- عدم حضور اپوزیسیون در انتخابات: اینکه فردی از اپوزیسیون در انتخابات نمی تواند نامزد شود بیان کننده انتخابات نابرابر در ایران نیست. چون
الف- در هیچ کجای دنیا کسی که قانون اساسی یک نظام را قبول ندارد نمی تواند نامزد انتخابات شود. (حال اینکه این قانون اساسی که در شور و شوق انقلابی مردم ایران در سال 58 به تصویب و تایید مردم رسید، امروزه چقدر مورد مقبول مردم است، خود بحثی دیگر می طلبد).
ب- عدم محبوبیت گرو های اپوزیسیون در ایران بعلت ناآگاهی از شرایط داخل کشور و بدبینی های بیش از حد آنان تا بدان حد که در گزارش گنگره آمریکا درباره ایران از آنها بعنوان نیروهای مخالف بدون محبوبیت ذکر شده است
3- عوامل تشویقی و تنبیهی در انتخابات : وجود این عوامل را نمی توان نادیده گرفت و البته آمار درستی هم در دست نیست که بتوان تاثیر آن را فهمید ولی من فکر می کنم این عامل تاثیر چندانی در انتخابات نداشته باشد و البته باید این نکته را در نظر داشت که عوامل مشابه در کشورهای حتی پیشرفته مورد استفاده قرار می گیرد.با توجه به عوامل بالا ، مشخص می شود این نظام دارای مشروعیت می باشد و حتی پیشنهاد امریکا برای مذاکره را می توان دلیلی بر آن دانست که آنها نیز به مشروعیت این نظام پی برده اند.
اما براستی چقدر این مشروعیت در زندگی و افکار مردم متجلی می باشد. منتظر بحث های بعدی ام باشید.

ديكتاتوري مدرن

Tuesday, July 04, 2006

چند هزار سال پیش افلاطون گفت: دموکراسی بهترین راه برای حکومت نیست، بلکه ساده ترین راه برای حکومت است.
اما مطمئنا در این چند هزار سال، راهی بهتر از دموکراسی (حکومت اکثریت) یافت نشد که همچنان دموکراسی را ترجیح می دهند. شاید اوج دموکراسی را بتوان در آمریکا مشاهده کرد اما وضعیت استقلال فکری در آمریکا بسیار وخیم تر از خیلی از کشورهایی هست که بصورت دیکتاتوری اداره می شوند. در هر صورت یک دیکتاتور شاید بتواند بر کارها و اعمال مردم نظارت داشته باشد و آنها را کنترل کند اما بطور حتم نمی تواند بر افکار آنها تسلط داشته باشد. ولی شما اگر مخالف اکثریت باشید خودتان نظرتان را عوض می کنید و بسوی جمع گرایش پیدا می کنید و انگار مخالف و موافق همه در یک قطاری هستند که لوکوموتیو رانش اکثریت است. این عوض شدن نظر چنان ناخودآگاه انجام می گیرد که در اکثر موارد یا خود فرد حس نمی کند که نظرش عوض شده است یا این تغییر را تغییری مثبت در خود می پندارد و از ان استقبال می کند. اما چرا اینگونه است؟ این سوالی است که هنوز جواب دقیقی برای آن پیدا نشده است. شاید در کشورهای دیکتاتوری چون صدای دیکتاتور صدای خدا نیست هر کسی حداقل در ذهنیاتش می تواند مخالفت کند اما این باور که صدای مردم ( اکثریت) صدای خداست یعنی حق است؛ یعنی درست است، موجب شده است که اقلیت به خودش اجازه ندهد که حتی در ذهنیاتش مخالف آن باشد. و شاید دلیل دیگر ان باشد که دیکتاتور و طرفدارانش اکثریت مردم را تشکیل نمی دهند که اگر بدهند می شود همان دموکراسی؛ پس مخالفت با دیکتاتور باعث رانده شدن از جامعه توسط مردم نمی شود ولی در امریکا مخالفت با اکثریت موجب انزوا از جامعه می شود و این ترس از منزوی شدن است که نمی گذارد این فکر مخالف شکل بگیرد.
در آمریکا بر سر یک موضوع تا آن زمان بحث و جدال وجود دارد که اکثریت رای خود را صادر نکرده باشد. ولی بعد از ان همه چیز تمام می شود انگار مخالفتی اصلا وجود نداشت. و این همان دیکتاتوری پنهان و مدرن است که مهمترین بحث حکومت داری در هزاره سوم خواهد بود.

خدا هست، مگه نه؟

Wednesday, June 28, 2006

یک سالی می شود که حمید رو می شناسم . چند سالی می شود که مهمترین دغدغه ذهنی این پسر 16 ساله پاسخ یه این سوال دادن هست :"خدا هست، مگه نه؟"
اگر خدا نبود حمید می توانست به پریسا که هر روز سر راه مدرسه می دید سلام کند، هر روز با اون بیرون برود. از اینکه همه میگویند خدا هست خسته شده است. مگر ادم بزرگ ها نمی توانند دروغ بگویند، شاید هم این یکی از دروغ های پرشماری باشد که آنها هر روز می گویند. مگر در کتاب ها نمی شود دروغ نوشت. شاید واقعا خدا نباشد؟؟؟؟؟از موقعی که بچه بود همه می گفتند : خدا تو را آفرید. خدا به تو پدر و مادر داد. خدا این داد ، خدا ان داد.پس تو هم باید از خدا اطاعت کنی. خود خدا گفته: من شما را آفریدم ، پس من را اطاعت کنید.
یک روز حمید می شنود که بعضی از فلاسفه می گویند خدا نیست، خدا وجود ندارد. به هر کتاب فلسفه ای که در دسترسش بود سرک کشید. آخرش به یک دو راهی رسید. خدا هست یا نه؟؟؟؟ اما او حداقل یطور موقت احتیاج داشت تا خدا نباشد؛ تا دوست داشتن هایش را به مرحله آزمایش بگذارد. به پریسا بالاخره دوست شد. با او به همه جا می رفت. پارک؛ سینما؛ .....ولی یک مشکل بزرگ هنوز وجود داشت. او بلد نبود. او دوست داشتن را بلد نبود. حمید نمی دانست چطور عاشق کسی شود.او از بچگی فقط این را می دانست که انسان فقط باید خدا را دوست بدارد و نه کسی دیگر را و دوست داشتن خدا هم یعنی عمل کردن به دستوراتش.
اما دوست داشتن پریسا چطور بود؟؟؟ حمید آدم های دیگه ای رو هم دوست داشت پدر و مادرش و دوست پسرهاش. ولی شاید به بودن در کنار آنها فقط عادت کرده بود. ولی پریسا نه پدرش بود نه مادر و نه دوست پسرهایش. پریسا یک بیگانه بود که حالا می خواست یگانه شود. اما حمید بلد نبود.دیرور که با حمید صحبت می کردم می گفت شنیدم بک برجی هست توی تهران که تا حالا خیلی ها خودشان را از آن بالا پرت کردند و راحت شدند. نمی دانم چرا لحن صحبتش طوری بود که حس کردم شاید نفر بعدی حمید باشد.

يك سال گذشت

Sunday, June 18, 2006

الپر فراخوان داده تا درباره ۲۷ خرداد سال قبل بنویسند. هر چند می دانم او وبلاگ من را نمی خواند ولی من هم می نویسم.
بحث این است که چرا معین انتخاب نشد و چرا احمدی نزاد رئیس جمهور شد؟ و من همیشه از خودم می پرسم چرا این آقایان روزنامه نگار و اصلاح طلب انتظار داشتند معین انتخاب شود؟ بیش از یک سال است که هر از چند گاه به این موضوع فکر می کنم ولی هرگز به نتیجه قابل قبول نمی رسم؛ نمی دانم اصلاح طلبان و طرفدارانشان کی می خواهند بپذیرند که خاتمی رئیس جمهور موفقی نبود. همان هایی که معین معین می کنند باید جواب دهند آن روزها که بحث عبور از خاتمی را بیان کردند و طرفداران خاصشان (همین روزنامه نگاران) آن را بسط و گسترش دادند، آیا نمی فهمیدند که عبور از خاتمی برای مردم عادی یعنی عبور از همه آمال و آرزوهایشان، برای مردمی که به بعد از مدتها کسی را برای اعتماد کردن پیدا کرده بودند،بعد از مدتها امید برایشان معنا پیدا کرد، عبور از خاتمی یعنی مرگ، یعنی ناامید شدن امید مردم، یعنی این یکی هم نتوانست. عبور از خاتمی یعنی پایان همه شور و شوق.
خود خاتمی هرگز آنی نبود که انتظار می رفت ، او مرد عمل نبود. او نتواست بین استراتژیست بودن با مرد عمل بودن یکی را انتخاب کند. کارهای اقتصادی او حداقل تا موقعی که بود جواب نداد. و مردم ۸ سال بعد از دوم خرداد رئیس جمهوری می دیدند که حتی نمی تواند با چانه زنی ۲ لایحه ای را که بیش از یک سال بر روی آن مانور کرده بود را در مجلس تصویب کند. تیر اخر را نیز خود خاتمی شلیک می کند و بیان می کند که رئیس جمهور یعنی تدارکاتچی، او با بیان این جمله بیشتر از آنکه بخواهد ضعف های قانون اساسی و سیستم حاکم را بیان کند، ضعف های خویش را به مردم یادآور می شود و خودش بر آن مهر تایید می زند.
من نمی دانم این ها که معین معین می کردند و می کنند با چه استدلالی می خواستند به مردم دوباره امید بدهند؛ چرا انها فکر می کردند مردمی که خاتمی آنها را ناامید کرده بود، باید به معینی اعتماد کنند که نه پرستیژ خاتمی را داشت و نه اعتبار و نه دم مسیحایی او را. من نمی دانم وقتی خاتمی که اسطوره دانشجویان از خرداد ۷۶ تا سال ۸۳ بود، با استقبال تحقیر کننده دانشجویان دانشگاه تهران در آذر ۸۴ مواجه می شود انتظار داشتند که مردم به معینی رای دهند. که حتی در اندازه های کوچک تر خاتمی نبود.
آیا این روزنامه نگاران؛ این اصلاح طلبان نمی دانستند بزرگترین ایرادی که بر دولت خاتمی می گرفتند مشکلات اقتصادی آن بود، پس چطور انتظار داشتند مردم به معینی رای دهند که حتی یک روز را هم در سمت های اجرایی ـ اقتصادی کار نکرده بود و حتی در شعار های انتخاباتی اش اثری از موضوعات اقتصادی نبود.
باید به این مردم حق داد که یا رای ندهند و یا اگر دهند به معین رای ندهند. این که ملت بویی از دموکراسی را نبرده به هیچ وجه قبول ندارم. بنظر این اصلاح طلبان هستند که نتوانستند بپذیرند 8 سالی را که در قدرت بودند به اندازه تمام عمری که فقط نقش منتقد را داشتند اشتباه کردند. مردم مثل دوم خرداد فقط تحول می خواستند. آنها فقط می خواستند کسی بیاید که نه چپ باشد (کروبی؛ معین) و نه راست (لاریجانی و قالیباف) و نه کسی که همیشه بوده و هست(هاشمی). آنها شاید فقط یک گزینه داشتند.آن هم رئیس جمهور احمدی نژاد. مردم شاید چند ماه بعد از انتخاب او فهمیدند که او ...درباره احمدی نزاد بارها قبلا نوشتم؛ فکر نکنم نیاز به تکرار باشد.

گورستان آمریکا

Thursday, June 15, 2006

اگر تولید نفت از میادین نفتی به همین ترتیب ادامه یابد؛ در کمتر از 30 سال آینده نفتی در میادین نفتی کشف شده جهان باقی نمی ماند جز در خلیج فارس. در واقع حاکم جهان کسی خواهد بود که بر نفت خلیج فارس تسلط داشته باشد. و آمریکا همیشه می خواست و می خواهد چنین نقشی داشته باشد.
انفجارات 11 سپتامبر بهانه خوبی بود تا آمریکا تحت عنوان مبارزه با تروریسم و مبارزه با گروه مسلمان افراطی طالبان و بن لادن که در اصل آموزش دیده و دست پرورده خود آمریکا بودند کار را شروع کند ، لذا به بهانه مقابله با تروریسم به افغانستان حمله کرد و آن کشور را به اشغال نظامی خود در آورد و دولت جدید و به قول خودش دمکراتیک کرزای را برای مردم افغانستان به ارمغان آورد.
آمریکایی ها دوست دارند تا هرگونه عمل پارتیزانی در افغانستان به طالبان نسبت داده شود، اما شواهدی موجود است مبنی بر اینکه منبع این نوع عملیات وسیعتر شده است. ترکیب طالبان، القاعده، جنگ سالاران افغانی و گروههای جنگ طلب پاکستانی نشان میدهد که حرکتی سازمان یافته با پایگاههای گسترده در پرورش است که کاملا از خود طالبان هم فراتر رفته است. هدف مشترک و کلیدی همه ی آنها حمله به نیروهای آمریکایی حاضر در افغانستان و نیز نظامیان انگلیسی که اخیرا خود را در استان جنوبی هیلمند ( Helmand) مستقر ساخته اند میباشد. آنها هنوز هم در افغانستان مشکل دارند.
آمریکا در سناریوی رسیدن به مهمترین منبع فسیلی جهان و با در دست داشتن پرچم دفاع از حقوق بشر و آزادیهای ملل جهان و بعنوان ارباب همه کشورها در همسان سازی دولتهای خاور میانه طبق الگوی از پیش تعیین شده حرکت می کند ، این حرکت طبق برنامه ریزی انجام شده و به بهانه مبارزه با تروریسم و آزادی ملتها از ستم حاکمان جبار آعاز شده است . اول از افغانستان شروع شد و بعد نوبت عراق.
بوش به بهانه تجاوز گری صدام و انهدام سلاحهای کشتار جمعی به عراق حمله کرد و علی رغم سخنرانیهای مسئولین عراق که می گفتند عراق گورستان آمریکاییها می شود ، در مدت کوتاهی کلیه تاسیسات زیر بنایی عراق را بمباران و منهدم ساخت و آن کشوررا اشغال نظامی کرد و دولت جدید عراق را روی کار آورد.
البته یاد آوری یک نکته لازم است که آمریکا علاوه بر اقتدار نظامی خود برای اشغال کشورها از عامل مهم تری همچون نا رضایتی مردم از مسئولین آن کشور بیشترین استفاده را می نماید ، می بینیم بعد از بمباران و موشک باران کشورها و سقوط رژیم حاکم، نیروهای متجاوز بدون هیچ مقاومتی از سوی مردم و بعضا با استقبال آنها ، در آن کشور وارد می شوند.
سه سال از آن تاریخ می گذرد اما عدم امنیت در عراق یک مساله طبیعی است و بسیاری از مادران عراقی و قتی فرزندانشان از منزل خارج می شوند مطمئن نیستند که آیا دوباره سالم بازخواهند گشت یا نه؟ گروه های تروریستی دست بالا را دارند و آشوب طلبان و غارت گران بسیاری از جنایات را در عراق آفریده اند. در همین فضای بحران زده بسیاری از کشتارهای دست جمعی از جمله کشتن آیت الله حکیم به همراه بیش از دویست نفر دیگردر شهریور هشتادو سه، بمب گذاری های سریالی در مراسم عاشورای هشتاد و دو و آخرینش نیز تخریب حرم امام هادی و امام عسگری رخ داده است. رسوایی های زندان گوانتانامو و همچنین انتشار عکس های تجاوز سربازان آمریکایی به زنان عراقی خشم جهانی را بر علیه آمریکا بر انگیخته و افکار عمومی جهان را کاملا تحت تاثیر قرار داده است.
بعد از به قدرت رسیدن حماس در فلسطین؛ دولتی شیعه در عراق بر روی کار آمده است که دوستی نزدیکی با جمهوری اسلامی دارد و این نشان می دهد امریکا نتوانسته است به اهداف خویش در عراق برسد. قدرت ایران در منطقه هر روز افزوده می شود و همانطور قدرت آمریکا کم می شود. گزارش سیا درباره جنگ عراق خواندنی است. در جایی از گزارش آمده است که تصمیم حمله به عراق احمقانه ترین تصمیمی است که یک رئیس جمهور آمریکا در طول دوران جمهوری امریکا گرفته است. همچنین اعترافات بوش مبنی بر اینکه ما اشتباهاتی در عراق داشته ایم سفرهای ناگهانی رامسفلد، رایس و حالا بوش نشان می دهد آنها نمی دانند که چه باید کنند، آنها این روزها فقط به فکر فرارند اما نمی دانند چطور.

برزيل

Tuesday, June 13, 2006

برزیل همیشه بهترین بازیکنان جهان فوتبال را داشته؛ پله، جرزینهو، سوکراتس، توستائو، زیکو، روماریو فقط چند تا از آنها هستند.اما حالا بازیکنانی با نبوغی خارق العاده ـ رونالدو، رونالدینیهو، کاکا ـ در این تیم جمع شده اند. بازیکنانی که با توپ جادو می کنند و لحظات را در ذهن ها ثبت می کنند.
تیم ملی برزیل برای مردم برزیل یک سمبل ملی است، فوتبال برای آنها مانند مذهب است، همیشه مهم ترین چیز در زندگی مردم برزیل تیم ملی فوتبال است و نه فقط در هنگام جام جهانی. فرق اروپا و برزیل در این است که مردم اروپا بعد از جام جهانی به فکر زندگی و کارشان هستند ولی در برزیل همیشه مردم 24 ساعته به فوتبال فکر می کنند. کسی واقعا نمی داند چرا آنها اینطور شیفته فوتبالند. آنها نه برای استقلال مبارزه کردند، نه برای آزادی، نه جنگی در طول تاریخ داشته اند و نه حتی زلزله ای در این کشور رخ داده است.بسیاری از جامعه شناسان و روانشناسان معتقدند چون مردم برزیل سمبلی برای زندگی نداشتند، آنها فوتبال را به عنوان سمبل برگزیدند؛ بزرگترین تراژدی ملی آنها باخت در فینال 1950 به اروگوئه بود.
کودکان برزیلی فوتبال را آنطور که کودکان اروپایی آموزش می بینند یاد نمی گیرند چون بر خلاف اروپا هیچ سازمان خاصی وظیفه گردآوری آنها و آموزش و برگزاری مسابقه برای آنها را ندارد. کودکان برزیلی همیشه فوتبال بازی می کنند و همیشه بازیکن آزاد هستند، هیچ پست مشخصی تا قبل از ورود به یک باشگاه معتبر ندارند. بر خلاف اروپا که بازیکنان بعد از 8 سالگی باید در پست مشخص خود بازی کنند. برای کودکان برزیلی قفسی در نظر نمی گیرند.
بازیکنان اروپایی اگر در تمرینات بیش از حد بخندند یا برقصند حتما مست کرده اند ولی اگر در تمرینات برزیل کسی کم بخندد و یا روزی نرقصد حتما مشکلی دارد. آنها جور دیگری به قضایا نگاه می کنند.امروزه بازیکنان برزیلی از 10-12 سالگی به عضویت باشگاه ها در می آیند و دیگر فوتبالیستی از خیابان ها یا سواحل نمی آید. و اینکه بازیکنان بزرگ از خیابان ها و یا سواحل برزیل بیاید به افسانه ها پیوسته است.
امشب ما فقط می توانیم شاهد بازی یازده ستاره باشیم که با توپ جادو کنند. جایی برای بقیه برزیلی ها نیست. برزیل 5 مهره هجومی را در اختیار دارد که بقیه تیم ها آرزو دارند فقط یکی از آنها را داشته باشند. رونالدو، آدریانو، کاکا، روبینیهو و رونالدینیهو. هر چند که امشب روبینیهو از روی نیمکت باید شاهد بازی ستاره ها باشد.برزیل تنها کشور و مجموعه ای است که در آن هر روز یک بازیکن بزرگ متولد می شود. امشب جهانیان آنها را تحسین خواهند کرد.

روشنفکرانٍ بی خبر از همه جا

Sunday, June 11, 2006

نوشته من درباره لباس های نا هنجار دختران مدرن امروزی بر خیلی ها سخت و گران آمد و بر افق آزادی خرده گرفتند که مخالف آزادی است و متاسفانه معترضان به افق آزادی و کلا کسانی که این نوع لباس پوشیدن را ناهنجاری می دانند جزو کسانی هستند که خود را روشنفکر می دانند و اغلب از قشر تحصیلکرده جامعه محسوب می شوند؛ ولی آنها که مدعی آزادی هستند و همیشه ندای سرکوب آزادی را در کشور سر می دهند؛ هرگز نفهمیدند آزادی یعنی چه؟ آنها بویی از آزادی نبرده اند. آزادی جز در چارچوب قانون و هنجار های اجتماعی معنایی ندارد. آزادی که در چارچوب قانون نباشد هرج و مرج است و لا غیر. حجاب اجباری عین آزادی است چون قانون کشوری که در آن زندگی می کنیم آن را می گوید. این را باید قبول کنیم که کسانی که با بی توجهی به قانون لباس های ناهنجار در مکان های عمومی می پوشند مخل آزادی هستند. همانطور که باید بپذیریم منع حجاب در فرانسه عین آزادی است چون قانون کشور فرانسه چنین می خواهد. چه قانون مورد پسندمان باشد و چه نه؛ زندگی در اجتماع مستلزم اجرای قانون است و این همان دموکراسی است. اگر خواهان آزادی هستیم باید به قانون احترام بگذاریم و این شامل حجاب اجباری هم می باشد. اینکه با چنین امری مشکل داریم دلیل نمی شود خودمان به شخصه قانون را زیر پا بگذاریم و در پی آنچه که مورد نظر خودمان است باشیم. آقایان و خانم های روشنفکر لطفا برای جوانان ایران تجویز دارو نکنید که خودتان در درک مفهوم ساده ترین چیزها مشکل دارید. اگر قانونی مورد پسند ما یا گروهی از افراد جامعه نیست باید با مبارزات مدنی و در چارچوب قانون، سعی در ایجاد بستری مناسب برای تغییر قانون نماییم. در هر شرایطی عمل به قانون بر همه چیز اولویت دارد و تا زمانی که قانون حجاب اجباری پابرجاست؛ بی حجابی و یا کم توجهی به حجاب مخالف آزادی است.

مصباح يزدي و استعمار نو

Thursday, June 08, 2006

حتما درباره استعمار نو شنیده اید. استعمارگران بزرگ جهان در اواسط قرن 19 به این نتیجه رسیدند که نمی توانند به شیوه های گذشته به استعمار کشور های ضعیف بیردازند. بنابراین به این نتیجه رسیدند باید برای ادامه استعمار به شیوه های جدید روی آوردند. آنها به این نتیجه رسیدند که باید حضور فیزیکی خود را در مستعمره ها حذف کنند و نباید دیگر خودشان به حکومت در آن کشورها ادامه دهند بلکه باید فردی از مردم همان کشور را به حکومت برسانند که در ظاهر عنصری داخلی باشد ولی وابستگی های سیاسی و افتصادی به آنها داشته باشد. آنها توانستند با این روش زمان استعمار خویش را افزایش دهند و از نارضایتی ها در داخل مستعمره ها بطور موقت بکاهند.
اما ایران امروز، آبستن سرگذشتی عجیب برای آخوند ها است.
در قبل از 1342 آنها فقط رهبر مذهبی مردم بودند وبدین جهت از محبوبیت خاصی بین مردم برخوردار بودند. از 1342 تا 1357 آنها رهبری سیاسی مردم را در مبارزات با حکومت شاه در اختیار گرفتند هر چند قدرت اجرایی را در اختیار نداشتند. در همان زمان رهبری مذهبی مردم نیز با آنان بود و آنها همچنان در نزد مردم محبوب بودند چون در تلاش برای ساقط کردن حکومتی که نارضایتی های زیادی در بین مردم ایجاد کرده بود همگام با مردم بودند. از سال 1357 تا1370 آنها هم فدرت اجرایی و هم رهبری سیاسی و هم رهبری مذهبی مردم را در اختیار داشتند و همجنان جایگاه انها بین مردم مطلوب به نظر می رسید. اما از این به بعد بود که کم کم اعتبار خود را در نزد مردم از دست دادند و هر روز بر مخالفین آنها در بین مردم اضافه می شد هر چند که مردم چه بخاطر باور های مذهبی و چه بخاطر ترس از دستگاه حاکم معترض نمی شدند اما این آتش زیر خاکستر حتی با وجود سوپاپی چون خاتمی در تیرماه 78 خود را نشان می دهد. از این روز به بعد وضعیت معلوم بود آنها دیگر محبوب نبودند. و حتی بخاطر اینکه آنها رهبری مذهبی مردم را در اختیار داشتند دین گریزی در مردم نیز رشد روز افزونی داشت .اما آنها زیرک تر از آنی هستند که فکر می کنیم؛ استراتژیست های آنها طرحی ارایه دادند که شباهت های زیادی با استعمار نو دارد. بر اساس این طرح روحانیون تدریجا پست های مهم را رها کرده و در عوض آن غیر روحانیونی بر پست های مهم تکیه خواهند زد که وابستگی کامل به روحانیت داشته باشند. آنها می خواهند با این کار و در طی چندین سال محبوبیت سابق آخوندها را که در اثر نارضایتی مردم از نارسایی های دستگاه حکومتی به کمترین حد خود رسیده است برگردد . بطور حتم استراتژیست اول دستگاه حاکم مصباح یزدی است که در حال قانع کردن روحانیون است که به انجام نقش های پشت پرده بسنده کنند و اگر کسی خواسته او را نپذیرد او را به هر روشی که بتواند وادار به این کار می کند حتی اگر این فرد هاشمی باشد. او از بالاتر از هاشمی حمایت می شود .

پرده بكارت

Tuesday, June 06, 2006

Hymen يا همان پرده بكارت غشايي است كه تمام يا قسمتي ازدهانه واژن را مي پوشاند. Hymen لغتي يوناني است به معناي پوست يا پرده كه از نام الهه ازدواج و عروسي يونانيان God Hymen وام گرفته شده. پرده بکارت را باید از جنبه های مختلف مورد بحث قرار داد.
1- سوال اينجاست كه حتي با وجود پرده بكارت چه كسي مي تواند تعيين كند كه آيا دختر قبل از ازدواج رابطه جنسي داشته است يا خير؟ مطمئنا همه راههایی که برای بر قراری ارتباط جنسی استفاده می شود به پاره شدن پرده ختم نمی شود و از طرفی دیگر امروزه با عمل های ساده پزشکی می توان پرده بر باد رفته را بر دوباره برگرداند؛ پس دلیلی نمی شود که هر که پرده داشته باشد پاکدامن است. غالبا خونريزي در شب عروسي مي تواند دليلي بر باكره بودن فرد باشد در صورتيكه اين نظريه توسط اطلاعات پزشكي رد شده زيرا به دليل آرامش زن، يا عدم وجود پرده بكارت به طور مادرزاد، اين خونريزي مي تواند وجود نداشته باشد.
2- این پرده آنقدر ضعیف است که در اثر حادثه ای که ضربه ای به آن وارد شود یا حتی پریدن از جاههای بلند و یا گاهی دویدن با سرعت زیاد می تواند پاره شود؛ بدیهی است که نداشتن چنین پرده ای نمی تواند دلیلی محکم بر برقراری ارتباط جنسی باشد. زيرا بيشتر زنان، اين پرده را قبل از داشتن ارتباط جنسي بر اثر خودارضائي، استفاده از تامپكس (نوعي نوار بهداشتي)، يا فعاليتهاي غير جنسي (مثل برخي حوادث ) از دست مي دهند.
پس چرا چیزی که بود و نبودش نمی تواند حکمی بر پاکی و یا ناپاکی باشد ؛ آنچنان مهم شده است که خیلی ها برای ازدواج تاییدیه پزشک را برای وجود چنین پرده ای می خواهند ؟؟راستی آیا خدا بخاطر معیاری بر پاکدامنی این پرده را در زنان تعبیه کرده است؟؟اگر اینچنین است چرا برای مردان چنین معیاری قرار نداده است؟؟؟
آنچه که مبرهن است این است تنها با اعتماد متقابل می توان کانون گرم خانوادگی داشت و هیچ تاییدیه ای بهتر از اصل اعتماد متقابل نیست.

احمدی نژاد دروغ می گوید

Sunday, June 04, 2006

ايالات متحده در تغيير سياستي آشکار درخصوص ايران، روز چهارشنبه اعلام کرد که اگر ايران برنامه غني سازي اورانيوم را متوقف کند آمريکا ممکن است به مذاکرات قدرت هاي اروپايي با ايران بپيوندد. بعد از سال 1999 که ايران در گفت و گوهاي شش گانه در خصوص افغانستان مذاکره دور يک ميز را با آمريکا تجربه کرد، اين دومين بار است که سخن از حضور ديپلمات هاي واشنگتن و تهران، اين بار اما در مورد موضوع هسته اي ايران مطرح مي شودایران به هر حال دو گزینه بیشتر پیش رو ندارد،یا باید بپذیرد یا شرط را رد کند.اگر شرط را نپذیرد که از سخنان متکی هم بر می آید، بوش مدعی خواهد شد که تمام راه های ممکن را برای حل مساله هسته ای ایران رفته است و این شرط را برای این گذاشته است که جون شورای امنیت به ایران چینین اجازه ای نداده است. با این کار احتمالا افکار عمومی جهان را بتواند در اختیار بگیرد و از آن مهم تر بتواند روسیه و چین را راضی کند که دست از حمایت ایران بر دارند، ولی آنچه که مسلم است این است که راه حل نظامی در دستور کار قرار نخواهد گرفت، بلکه احتمالا اگر آنطور که آمریکا می خواهد شود انزوا و تحریم در انتظار ایران است، بوش به طور حتم این جمله که " حمله به عراق احمقانه ترین تصمیم یک رئیس جمهور در طول تاریخ جمهوری امریکا بود" را در گزارش سیا از یاد نمی برد.
اما ایران می تواند ابتکار عمل را به آنها ندهد.می تواند شرط را قبول کند. یادمان باشد که این شروط که به دروغ متکی و احمدی نژاد می گویند خطوط قرمز ایران است، خطوط قرمز ایران نیست، اگر بود که قبلا دو بار غنی سازی را به حالت تعلیق در نمی آورد.کاش احمدی نژاد و دولت محافظه کارش شرط را قبول کنند که این امر مطمئنا معادلات جهانی رو بر هم خواهد زد و مطمئنا به سود ایران خواهد بود.
باز هم قیمت نفت تغییر کرد و این بار کم شد، شاید به خاطر قیمت نفت حاظر نشوند با امریکایی ها مذاکره کنند تا دوباره بالا برود.

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی...

Wednesday, May 31, 2006

آدم ها همیشه در ميانه‌ي عقل و عشق سرگردان هستند. اين انگار در ذات هستي انسان نهفته است كه مدام در يك خانه نباشد. يعني در خانه عشق یا عقل ماندگاري ندارد.از يك سو دست و پايمان بسته به آنچه اكنون در واقعيت هست، و از سوي ديگر دل در گرو رویاهايي داریم كه تنها در افق‌هاي خيال تجلي يافته و نه در واقعيت عيني. مدام در آرزوی « آنکه يافت نمي‌شود».براي فرار از جدال سهمگين ميان واقعيت و ایده آل ها ، گاه از واقعيت قهر مي‌كنيم، و گاه به عكس، به انكار رویا ‌ها مي پردازیم. از همان لحظه كه تمایلات عاشقانه‌ي ما ،‌ پاي بر سر عقل مي‌كوبيد و به ناكجا آباد تبعيدش مي‌كند، عقل هم انگار به پنهاني، در آن دورها،‌ و بي‌آنكه خود را برملا كند، راهکاری تازه می اندیشد. نظمي نو به جهان پر آشوب ما ارائه مي‌كند.
و به اين گونه،‌ عقل خانه‌ي عشق را ويران مي‌كند و همچون پدري مقتدر، دست ما را مي‌گيرد، از اين خانه كوچمان مي‌دهد، ‌به خانه‌ي خودش ما را مي‌برد، كه حالا خانه‌ي ما مي‌شود. گوشه و كنار خانه را نشانمان مي‌دهد، براي هر گوشه و هر زاويه‌اي حسابي دقيق و حكمتي عملي و منطقی برمي‌شمارد. متقاعدمان مي‌كند كه از اين پس عاقلانه زندگي كنيم، حسابگرانه گام برداريم. ما هم مي‌پذيريم كه آن شورمندي‌ها شايد جنوني بي‌حاصل بوده و از این به بعد عاقل تر می شویم.عشق اما، شوريده و قلندروار به وادي‌هاي دور مي‌رود، به سرزمین ناشناخته‌ي ناخود‌آگاهي، و دور از نگاه عقل حسابگر، دور از نگاه ما كه عاقل بودن را پيشه كرده‌ايم،‌ در خود مي‌تند و به آفرينش افقي تازه مي‌پردازد. افقي فراتر از آنچه پيش از اين بوده، همان معشوق را بلند بالاتر و با تمایلات انساني‌تر می آفریند.با عقل عهد می بندیم كه راه نظر بر عشق ببنديم. اما به تعبير حافظ او شبرو است، از راه ديگر مي‌آيد، به رؤياهامان مي‌آيد. اين خانه‌ي عقل هم پس از چندي انگار بوي كپك زدگي پيدا كرده باشد.بوی تعفن از آن می آید و اين سقف كه تا همين چندي پيش هيبت و عظمتي داشت چه كوتاه مي‌نمايد، ماندن در اين خانه‌ي عقل انگار ما را هم سرد مي‌كند، عبوس و افسرده مي‌كند.و باز به اين گونه، عشق از راه مي‌رسد، از سفر دور و درازش باز مي‌آيد، در اين دوران تبعيد و فترت چندان آزموده شده كه عقل را براندازد. و ما عاشق تر از قبل می شویم.از اين سوي ديگر، انكار ایده آل ها و رویاهای عاشقانه نيز روي ديگري از همان شكست در عشق مي‌تواند باشد. و احتمالا همين‌جا است كه رویاهای عاشقانه به هواي تب‌ آلود سكس محض کم می شود. چرا كه «سكس» واقعيتي هست عيني، كنوني، در دسترس تجربه‌اي ملموس، نياز طبيعي هر موجود زنده اعم از انسان و حيوان، اما بي‌هيچ خیال عشاقانه. حاصل اين انكار، بازهم آدم‌هايي بي‌رؤيا، بي‌فردا، آدم‌هايي كه چشم‌اندازشان از حجم‌ها و اندام ها و منحنی ها فراتر نمي‌رود. با معشوقه‌هايي بي‌سر، بي‌هویت.انكار رویا‌ها و خیالات عاشقانه هم گاه ما را همچون اسبي رها می سازد که به بوي هر جنس مخالف شيهه‌اي به‌شادماني سر مي‌دهد.
به گمان من، آدمي اگر زنده باشد و شايسته‌ي زندگاني، اگر تعصبی بر ماندن مدام در یک خانه نداشته باشد، اين چرخه در او همچنان ادامه خواهد داشت. ربطي هم به جواني و پيري ندارد. مدام خود را نقض مي‌كنيم و در ساختار تازه و كمال يافته‌تر از پيش خود را بازآفريني مي‌كنيم. مدام عاقل‌تر و باز عاشق‌تر مي‌شويم.
خوش به حال کسی که عقل و عشقش یکی را نشان می دهد؛ خوش به حال کسی که واقعیت ها و ایده آل هایش در یکی خلاصه می شود.

زمستان است!

Monday, May 29, 2006

کاریکاتور فقط بهانه ای برای باز شدن عقده های ترک ها بود ، اما این ماجرا را باید از ۲ جنبه دیگر دید :
۱- "هر آن کس که فکر می کند که همه میوه ها آنوقت می رسند که گلابی؛ از پرتقال چیزی نمی داند."۱همانطور که از یک ربات نمی شود انتظار داشت که کاری بر خلاف برنامه ای که برایش نوشته اند بکند. نمی شود از مسئولین ایرانی انتظار داشت که مشکلات را از جایی غیر از آمریکا هم ببینند؛ آنها اینطور بار آمده اند که همه چیز و همه مشکلات فقط از جانب آمریکایی ها بوجود می آید و امکان ندارد که مشکل از جایی دیگر آب بخورد. واقعا نمی دانم چطور به این سادگی به یک جوان انگ رابطه با بیگانگان می زنند، او اشتباه کرده است در این شکی نیست اما این که بخواهیم کار او را بر هم زدن امنیت ملی و تحریک اختلافات قومی و قبیله ای بنامیم فقط پاک کردن صورت مساله است. ما به این کار عادت داریم چون معمولا آسان ترین کار ممکن است. بجای صرف وقت و هزینه برای حل مساله ان را پاک می کنیم و همیشه یک امریکایی هست که مشکلات را به ان ربط بدهیم .آقای رئیس جمهور مانا عنصری وابسته نیست او فقط جوانی است که اشتباهی مرتکب شده است. مسئولین ایرانی در سیاست دشمن محوری غرق شده اند، در نگاه آنها همه یا انقلابی هستند یا آمریکایی. در واقع می شود گفت هر آن کس که فکر می کند همه مشکلات از جانب آمریکاست ، از مشکلات دیگر چیزی نمی داند.
۲-بنظر مردم آذربایجان هم گرفتار احساسات شده اند و اعتراضات آنها رنگ و بویی تعصب آمیز گرفته، آنها باید کمی کوتاه بیایند. درست است که آنها می خواهند از شر عقده های درونی خلاص بشوند ولی این ساده ترین راه و بی نتیجه ترین راه است. بهر حال آنها می توانند از طریق مدنی مطالبات خویش را پیگیری کنند. کشته شدن 4 نفر و دستگیری عده زیادی نشان دهنده این است که این راه اشتباه است . آنها نباید شهری را که خودشان در آن زندگی می کنند را خراب کنند.
۱- اریک فروم، هنر عشق ورزیدن

چه بايد كرد؟

Saturday, May 27, 2006

نمی دانم تا کنون چند بار در خیابان با صحنه ای مواجه شدید که یکهو نگاه همه مردان به یک سو می رود، نگاه هایی که اندام کسی را تعقیب می کند، منحنی های بدن او را می پیماید و به سر و صورت می رسد ، نمی دانم مقصر این مردان هستند یا زنان، بهر حال مهم مقصر نیست، مانتو های جدید دیگر مانتو نیستند، دیگر خیلی باشند کت هستند که کاملا می چسبند به سینه ها و شلوارهای تنگ را باید به آن اضافه کرد که به باسن چسبیده اند، و با هر قدم زدن تمام آن مشهود می شود. این نوع لباس پوشیدن دختران به اصطلاح مدرن ایرانی است که بارها در خیابان ها مورد هجوم نگاههای مردان قرار می کیرد. اما تا کجا؟ بالاخره تا کجا این موج کم حجابی می خواهد پیش برود، دیگر مانتو ها از این کوتاهتر نمی شود، نمی دانم سال بعد چگونه خواهد شد ولی این برای کشوری که ادعای اسلامی بودن را دارد اصلا خوب نیست، دیگر بر همگان (جز اکثر مسئولان حکومتی) مشخص شده که سیاست های تحمیلی دیگر جواب نمی دهد.اين نشان مي دهد كه بايستي با پديده هايي كه تاثير مستقيم يا غير مستقيم بر زندگي مردم دارد با درايت برخورد كرد و تصميماتي كه گرفته مي شود ، براساس منطقي استوار بر عقلانيت باشد . از اين رو وقتي امروز بحث بدحجابي مطرح مي گردد ، بايد به اين نكته توجه داشت كه برخورد قهري با اين اتفاق كاري از پيش نمي برد ....!؟ به طور كلي وقتي از بدحجابي به عنوان يك ناهنجاري اجتماعي نام مي ببريم ، بايد مشخص كنيم كه هنجاري را كه جامعه به دنبال آن است‌، چيست و اين هنجار چقدر به واقعيت نزديك بوده و آيا همه مردم جامعه اين هنجار را پذيرفته يا هنوز در حد و حدود اين هنجار يا مشخصه هايي كه اين هنجار اجتماعي بايد داشته باشد اختلاف نظر وجود دارد ....!؟ به نظر مي آيد فارغ از بحث ارزش گذاري بر روي پديده اي با عنوان حجاب ، بايد ابتدا به اين نكته توجه كنيم كه قبل از هر گونه برخورد بايست معيار ها و اصول ابتدايي اين پديده براي همگان مشخص گردد و آنگاه بر فرض بروز ناهنجاري به عنوان بدحجابي ، سعي در شناخت عوامل شكل دهنده اين ناهنجاري گردد و به جاي برخورد قهري ، در حذف اين عوامل تلاش گردد . و آنچه كه امروز به عنوان مبارزه با بدحجابي از آن ياد مي شود ، چيزي جز پاك كردن صورت مسئله نيست .... !؟

وبلاگستان مريض است

Thursday, May 25, 2006

مشکل اینجاست اکثر وبلاگ نویسان، روزنامه نگارند. مشکل اینجاست که وبلاگستان ( وبلاگهایی که خواننده زیاد دارد) یک بعدی شده است. آنها خبرنگارند و روزنامه نگار. وبلاگستان سطحی نگر شده، چون در دست کسانی است که سطحی نگرند. با تمام احترامی که برای دوستان روزنامه نگارم قائل هستم باید بگویم آنها از تحلیل یک مساله عاجزند. وبلاگستان پر از وبلاگهایی است که زیبا می نویسد، اما فقط زیبا. متاسفم بگویم که جامعه روزنامه نگاری ما و به طبع وبلاگستان ما (که کاملا تحت تاثیر خیل عظیم روزنامه نگاران وبلاگ نویس است) ذهن حسابگر ندارند، آنها ذهنشان که خیلی کار کند می توانند روی مساله را ببینند و بهمین علت است که روزنامه نگاری سراغ نداریم که مدیری یا سیاستمداری موفق شده باشد( اگر باشد استثناست). وبلاگستان مریض است. (نمی گویم احمق است، چون می ترسم بیرونم کنند، ولی هست)
مساله این است، مانا نیستانی کاریکاتوری کشیده در روزنامه ایران، این کاریکاتور باعث آشوب در شهرهای ترک نشین ایران شده، اما همه وبلاگستان صحبت از این می کنند که چرا مانا دستگیر شده است؟ ولی چرا کسی نمی گوید که "چرا چنین کاریکاتوری باعث آشوب می شود؟ چرا دانشجویان دانشگاه تهران به چنین کاریکاتوری واکنش نشان دادند؟ "چرا همه از یک نفر (مانا) می گویند اما از چندید میلیون ترک ایرانی، نمی گویند؟ اگر مانا کاریکاتوریست نبود آیا همه از او می گفتند؟
اما چرا؟ چرا چنین کاریکاتوری که در حالت عادی پتانسیل چنین عکس العمل هایی را ندارد، چنین کرده است؟ مطمئتا یک نمنه چنین کاری را نمی تواند بکند(که اگر مسلما این به لهجه شیرازی نوشته شده بود ، هیچ اتفاقی نمی افتاد). برای تحلیل چنین موضوعی باید کلی تر بررسی کرد. چرا آذربایجان و حتی دیگر شهرستان های ایران نسبت به تهران و اصفهان و شیراز اینقدر عقب مانده تر است؟ چرا با وجود این همه استعداد به این شهر ها رسیدگی نمی شود؟ چرا همه چیز در چند شهر است و هیچ چیز در بقیه نیست؟ این عقب ماندگی که در طی قرن اخیر بوقوع پیوسته درکش برای شهرستانیها سخت است. این تبعیضات که مسبب اصلی آن تهران است را باید اضافه کرد به فرهنگ تحقیر کننده ایرانی که این ۵۰ سال اخیر امان از ترک ها گرفته است. این که این جوک ها و تحقیر ها عامل خارجی دارد یا نه و ریشه اش کجاست را نمی دانم ولی می دانم تهران و همان شهر هایی که بر سر دیگر شهر ها زدند و فقط خودشان رشد کردند عامل پخششان هستند. همان هایی که پیشرفتشان را در پسرفت بقیه پیدا کردند. این کاریکاتور هیچگاه به تنهایی پتانسیل چنین کاری را نداشت بلکه فقط نقش فندکی را داشت که بر ملتی که آماده آتش گرفتن بودن زده شد و آنها باز کردند عقده های ناشی از سالها واپس زدگی را و کاش این باز شدگی عقده ها دل کسی را نپریشد.

دوم خرداد

Tuesday, May 23, 2006

دوم خرداد مطمئناً روز مهمی در تحولات سیاسی ایران بشمار می رود و فرقی نمی کند که جزو ۲۱ میلیون نفری که به خاتمی رای داده اند باشی یا نه. خاتمی آمد و دلیل اصلی آن اقتدار بی بدیل دولت قبل در فرایندهای اقتصادی بوده است که عدم تقارن قدرت سیاسی و اقتصادی جامعه با دولت باعث کشیده شدن تقابل منتقدین و دولت به عرصه فرهنگی شده که نمود آن برتری بک شخصیت فرهنگی در انتخابات ۷۶ بود. در این که خاتمی رئیس جمهور ناموفقی بود را می شد در ۱۶ آذر ۸۴ در دانشگاه تهران دید.
۱- در تیم اقتصادی او هر کسی حرف خودش را می زد و هیچ لیدری هم نبود تا تصمیم نهایی را بگیرد و همین باعث میشد تا آنها سیاست های اقتصادی در تضاد هم اتخاذ کنند که شاید فقط همدیگر را خنثی می کردند. خاتمی به توسعه اقتصادی کمترین توجه را داشت و اصلی ترین علت ناموفق بودن او همین بوده، برایند کارهای او به مردی ختم می شود که شعارهای اقتصادی برای اقشار ضعیف جامعه او را به رئیس جمهوری می رساند. دقیقا بر عکس هاشمی که توجه بسیار کمش به توسعه سیاسی باعث به قدرت رسیدن فردی می شود که توسعه سیاسی شعار اصلیش بوده است.
۲- او تا روز اخر نفهمید که باید مرد عمل باشد یا تئورازیسیون. او یا باید مرد عمل می بود یا کناره می گرفت و در پشت صحنه به تعیین استراتژی و طراحی راههای جدید می پرداخت. این عدم فهم او باعث شد که نه تئوری های او به اندازه کافی پخته باشد و نه در عمل بتواند انها را اجرا کند.
۳- خاتمی مرد سیاست نبود. ترسی غریب در پس چهره همیشه خندان او بود. ترسی از آنچه که من هرگز نمی دانم. او بیش از حد محجوب بود. هیچگاه تکلیف قتل های زنجیره ای را نتوانست مشخص کند. او یک سال کامل بر ۲ لایحه اصلاح اختیارات رئیس جمهوری تاکید کرد و وقتی که مجلس ان را رد کرد همه چیز یکباره تمام شد.
۴- او نمی توانست. اعتماد به نفس لازمه را نداشت و آنقدر هم بر این نکته اصرار داشت که رئیس جمهور تدارکاتچی است که حجاریان مجبور می شود بگوید که "خاتمی فرصت سوز است".
خاتمی مرد خوبی است، آنقدر خوب که آدم دوست دارد که او دوستش باشد، همسفرش باشد، استادش باشد، همکارش باشد، اما حتما دوست ندارد که کشورش را به دست او بدهد.اما همه این هایی را که گفتم از دیدگاه خودم است کسی که هرگز اصلاح طلب نبوده و نخواهم شد، همانطور که اصولگرا نخواهم شد. از دید کسی در خارج از سیستم است بررسی کردم. اما نکته جالب اینجاست که دیگر خود اصلاح طلبان هم خاتمی را نمی خواهند، چون:
اصلاح طلبان خواستار حذف و یا کاهش قدرت ولایت فقیه و حذف شورای نگهبان بودند! و این یعنی مخالفت با ارکان جمهوری اسلامی! ولی خاتمی برای امر دیگری امده بود. خاتمی از خود نظام بود، یک آخوند مذهبی و مومن و یک نیروی سیاسی داخل نظام و از نظام جمهوری اسلامی! در آن سال نظام جمهوری اسلامی نوپا بود و نمی خواست بعد از جنگ 8 ساله و تلفات و عقب ماندگیهای گذشته دوباره هزینه دشمنی های مخالفین نظام در بیرون از مرزها را بپردازد پس به یک دشمن ساختگی داخلی یعنی یک اپوزیسیون مخلص داخلی احتیاج داشت!

سكاندار قدرت در ايران

Saturday, May 20, 2006

در مطلبی که درباره استعفای ناگهانی گاس نوشتم، یکی از دلایل اختلافی که در بین دولتمردان آمریکایی وجود دارد را بحث در این که انها نمی دانند چه کسی در راس هرم قدرت ایران هست. همان روز با یکی از دوستان در این زمینه بحث کردیم ولی نتوانستیم به جواب برسیم . چند روز بعد هم قهمیدم که دگتر صادق زیبا کلام در سرمقاله ای در شرق به بحث جامعه شناسی قدرت در ایران پرداخته است، ولی دکتر هم در اخر نتیجه ای نگرفت که واقعا چه کسی در راس هرم قرار دارد.چند روزی است که فکرم را مشغول کرده است که واقعا چه کسی سکان دار قدرت در ایران است؟شاید ساده ترین جواب آیت الله علی خامنه ای باشد ولی در این صورت چگونه می توان رفتار های چند گانه دولت های مختلف را توجیه کرد؟ نمی شود گفت سکان دار اوست ولی تفاوت های فاحشی را در زمان خاتمی و احمدی نژاد شاهد باشیم. شاید جواب رئیس جمهور احمدی نژاد باشد ولی باز هم مسائل مبهم و پیچیده زیادی بوجود می آید. جواب دیگر لاریجانی است.................بهر حال من گیج شدم ار بس در این زمینه فکر کردم. شما فکر می کنید سکاندار قدرت در ایران چه کسی است؟ لطفا با دلیل بگویید که من بیچاره را از گیجی در بیارید

جشن فارغ التحصيلي

Thursday, May 18, 2006

امروز جشن فارغ التحصیلی بود، یعنی هست، صبح جشن اصلی با مراسم رسمی برگزار شد و قراره از در ساغت دیگر یک جشن دیگه شادتر و غیر رسمی تر برگزار بشه. بابا و مامان از آمل اومدند الان هم دارن استراحت می کنند و منم فرار کردم اومدم تا یک پست بنویسم ، اومدم بنویسم که:
دلم برای اهواز تنگ نمیشه، دلم برای گرمای جنوب تنگ نمیشه، دلم برای کلاس ها تنگ نمیشه، فقط شاید گهگاه دلم برای بعضی از بچه ها تنگ بشه، شاید گهگاه دلم برای خاطرات اندک شمار تنگ بشه. اما دلم برای یکی دو تا از استاد های اینجا تنگ میشه، دلم برای ترس از بمب تنگ نمیشه، دیگه مجبور نیستم وقتی میرم بیرون هواسم به همه جا باشه تا بمب نترکه (انگار اگه حواسم باشه، بمب نمی ترکه). یادتونه موضوع انشائی که بهمون می دادند : "علم بهتر است یا ثروت" من که همش می نوشتم "علم" شما رو نمی دونم. ولی من و اکثر بچه هایی که اومدند دانشگاه نفت یه لگد به علم زدیم که بره و دیگه نیاد ما پول می خواستیم، ما کار می خواستیم. ما که همه رتبه کنکورمون زیر ۴۰۰۰ کشوری بود به همه آروزهای کودکی "نه" گفتیم و به پول گفتیم " آری " .......دیگه هیچ وقت دلم برای پول طلبیم تنگ نمیشه،
دلم برای دوران دانشجویی تنگ میشه، برای همین هم دوباره از تابستون می خوام بخونم برای ارشد و این بار به "علم" "آری" بگم. اینبار می خوام همون رشته ای رو بخونم که برای رسیدن به اونی که در آرزوهای کودکی بود کمکم کنه. MBA من اومدم.
پی نوشت: البته آخر این ترم واقعا فارغ میشم....هنوز یک ماهی در این جهنم خواهم بود.

بارسلوناي كبير قهرمان شد

و بارسلونا قهرمان می شود
امسال تا حالا سال خوبی از نظر فوتبالی برام بود،اول استقلال و حالا بارسلونا.
هر قدر رونالدینیهو بد بازی کرد ولی باز هم قهرمان شدند تا مرد سوم ثابت کنه که می تونه مربی خوبی باشه؛ ولی کاش اینیستا رو از اول می آورد.
امشب اینقدر جیغ کشیدم که صدام در نمیاد..........خدا کنه تو جام جهانی برای ایران هم جیغ بکشیم.

درخواست از آقای رئیس جمهور

Monday, May 15, 2006

واقعاًسوپرايز کننده بود. در واقع دو بار سوپرايز شدم بار اول که باد صبا خبر آورد که آقاي رئيس جمهور نامه نوشته، بار دوم هم وقتي که نامه رو خوندم و بهتر فهميدم که چرا امسال سال پيامبره اعظمه. خيلي دوست دارم به خودم فشار بيارم که مثبت فکر کنم اما هيچ نکته مثبتي در اين نامه نمي بينم جز يک تابو شکني!! که بايد دعا کنيم تا رئيس جمهور بعدي اينقدر عاقل باشه که از اين تابو شکني استفاده بهينه رو ببره. اين روز ها نقد هاي زيادي در رابطه با نامه نوشته ميشود ولي کسي نميگويد چرا آقای رئیس جمهور اين نامه رو نوشته هست؟ جواب سئوال رو بايد با کنکاش در حالات روحي و رواني آقاي رئيس جمهور بدست آورد. آقاي ريس جمهور همانطور که قبلا هم نشان داده رویاي کاريزمايی دارد او مي خواهد منجي باشد. او نمي خواهد رئیس جمهور باشد و خودش هم بارها گفته که من آموزگارم. آقاي رئيس جمهور مي خواهد فراتر از رئيس جمهور باشد. اينجا يک شباهت بسيار زياد بين آقاي رئيس جمهور و محمد رضا شاه وجود دارد، اگر كتاب هایي که در مورد بيماريهاي رواني شاه نوشته شده را بخوانيد در همه آن ها يک نکته بارز وجود دارد و آن تاکيد به بيماري خود بزرگ بيني شاه است و اينکه شاه عميقا باور داشت که کمر بسته امام علي هست. آقاي رئيس جمهور هم دقيقا همين بيماري را دارد او مي خواهد بزرگتر از آن چيزي که هست باشد، او وقتي که شهردار بود به جونان وام ازدواج مي داد (کاري که جزو وظايف شهردار نيست و قبلش انجام نشده و بعدش هم تاکنون انجام نشده) تا منجي جواناني باشد که محتاج يک میليون تومانند. حالا که رئيس جمهور است ابتدا خود رو در هاله اي از نور مي بيند، سپس هولوکاست را افسانه ميخواند، اسرائيل را از خاورمينه به اروپا منتقل مي كند، با بيان اينکه" ميشود ما ميتوانيم" ۳۷.۵ ميليارد دلار از پول نفت را براي بودجه به خدمت ميگيرد با اينکه خود اصولگرايان - توکلي و خوشچهره- بار ها اعلام کردند که اقتصاد ايران توانایی بيش از 25 ميليارد دلار را ندارد و حالا هماني ميشود که هميشه ميگويد، معلم، ولي باز نه معلمي که در چارچوبه ذهني ما ميگنجد بلکه معلمي با شغل انبياء، اين بار او بوش رو به سوي خدا دعوت مي كند..... او مريض است شك نکنيد
درخواست از آقای رئيس جمهور: لطفا خودتان رو به روانپزشک نشان دهيد.

چرا بيع متقابل؟!

Sunday, May 14, 2006

قرارداد بیع متقابل در تقسیم بندی انواع قرارداد های نفتی در طبقه قرارداد های خدماتی همراه با خطر پذیری قرار می گیرد که در این شیوه موضوع معامله اولیه عبارت است از ماشین آلات، تجهیزات فنی، حق اختراع، اکتشاف و دانش فنی یا کمک فنی ( که بعنوان تجهیزات/تکنولوژی نامیده می شود) و به منظور نصب و استقرار تسهیلات تولیدی برای خریدار مورد استفاده قرار خواهد گرفت، همچنین طرفین توافق می کنند که فروشنده متعاقبا تولیدات به دست آمده از تسهیلات مذکور را از خریدار اولیه بخرد.
اما چرا بیع متقابل؟؟؟ دلایل اصلیش اینه که محدودیت هایی وجود داره :۱-الزامات قانونی :
الف) اصل ۸۱ قانون اساسی تصریح می کند:"دادن امتیاز به شرکت ها و موسسات در امور تجاری، صنعتی، کشاورزی، معادن و خدمات به خارجیان مطلقا ممنوع است".
ب)فانون های نفت و تصویبی مجلس: هر کدام بر عدم مالکیت خارجی تاکید کردند.
۲- محدودیت های سیاسی: در ایران بعلت محدودیت های سیاسی از جمله وجود تنش های سیاسی ایران و جهان خارج، همچنین تحریم های اقتصادی و فرامرزی ایالات متحده آمریکا، هزینه های قراردادهای نفتی ایران بطور نسبی بالاست.در صحنه بین المللی ریسک سرمایه گذاری از جمله عوامل تعیین کننده از نظر سرمایه گذاران خارجی است که متاسفانه ایران در رتبه بندی ریسک سرمایه وضعیت بدی دارد.
این مسائل در مجموع سبب شد که قدرت چانه زنی ایران در مناقصه و بستن قراردادهای بخش نفت و گاز کاهش یابد.

استعفای ناگهانی یا امری قابل پیش بینی

Thursday, May 11, 2006

۹ ماه پیش جان پورتر گاس طی حکمی از سوی جرج دبلیو بوش بعنوان رئیس سیا برگزیده شد، او رئیس سیا شد تا سیا را از بی نظمی، بی آبرویی و فساد نجات دهد. اما جمعه قبل او مجبور به استعفا شد. هر چند که تمام رسانه های غربی و داخلی استعفای او را ناگهانی اعلام کردند ولی اگر کمی به فرایند اتفاقاتی که در این ۱۹ ماه رخ داد دقت کنیم در می یابیم که استعفای او امری کاملا قابل پیش بینی بود.
۱- درز اطلاعات طبقه بندی شده سیا توسط یکی از تحلیل گران سیا درباره استفاده سیا از زندان های مخفی برای بازجویی از مظنونین به تروریسم.
۲- فساد اخلاقی و مالی گاس و زیر دستان او بخصوص "داستی فوگو" که جنجال های زیادی در روزنامه های امریکایی داشته.
۳- سخنان اغراق آمیز و مضحک گاس که سوزه جوک های آمریکاییان شده است همچون " فقط من می دانم اسامه بن لادن کجاست."
۴- جان نگروپنته ، اما نگروپنته کیست؟ او هم دانشگاهی گاس در دهه ۶۰ میلادی است که بر اساس گزارش کمیسیون ۱۱ سپتامبر مبنی بر درخواست فرد قدرتمندی درحوزه امنیت و اطلاعات، به عنوان اولین رئیس اطلاعات ملی آمریکا منصوب می شود. مشکل همین است گاس رئیس سازمان اطلاعات مرکزی است و نگروپنته رئیس اطلاعات ملی آمریکا. در واقع شغل گاس از آن موقع درجه دوم محسوب می شود. اختلافات زیاد میان آن دو باعث شد که جا برای دیگری تنگ شود و باعث شود که یکی مجبور یه کناره گیری شود و او کسی نمی تواند باشد جز پورتر گاس.
۵- ایران، مطمئنا ایران همیشه برای سیاستمداران امریکایی مساله ای مهم بوده است. یک سال قبل بوش طی حکمی از گاس می خواهد که توان تسلیحاتی ایران را مورد ارزیابی قرار دهد ولی بعد از یک سال ناظرین سیاسی خبر از اشکالات زیادی در گزارش های سیا در مورد توان تسلیحاتی ایران می دهند. مطمئنا افکار عمومی جهان نمی توانند بار دیگر اشتباهاتی که در ارزیابی تسلیحاتی عراق وجود داشت را در مورد کشور دیگری پذیرا باشند. آنها نمی دانند ایران کی یه سلاح هسته ای مجهز خواهد شد؟ یک سال دیگر، دو سال دیگر، و وقتی گاس می گوید پنج یا ده سال دیگر یعنی هیچ نمی داند و فقط حدس می زند. از طرفی اختلاف عقیده درباره اینکه چه کسی عامل تصمیم گیری در ایران است باعث جدال و مباحثات فراوانی در بین سیاستمداران آمریکایی شده است . اینکه محمود احمدی نژاد رئیس جمهور محافظه کار و تند روی ایرانی در ایران تصمیم گیرنده است یا آیت الله خامنه ای رهیر جمهوری اسلامی.
با نگاهی چند باره به عوامل بالا می توان گفت گاس قربانی تغییر اساسی اوضاع سیاسی در دولت بوش است.

سوپرايز واقعي

Monday, May 08, 2006

یک سوپرایز واقعی نامه احمدی نژاد به بوش ، هنوز جزئیاتی از نامه ارائه نشده است و آصفی مسئولیت ارائه جزئیات آن را بر عهده طرف آمریکایی می داند. نامه هر چیزی باشد نکته مثبتی است و شاید پاسخی باشد بر دعوت کوفی عنان بر رابطه مستقیم بین ایران و آمریکا. اینکه احمدی نژاد این بازی را شروع کرده نشان دهنده هوش بالای اوست و بنظرم حالا پیش بینی سفیر قبلی سوئیس در ایران که گفته بود احمدی نژاد سیاستمدار موفقی خواهد شد کم کم درست از آب در می آد.لاریجانی هم احتمال داده با این نامه روش های جدیدی برای مذاکره شروع بشه......اینجااگه حال داشتین تحلیل یک روزنامه اسرائیلی را هم اینجا بخونید.قیمت جهانی نفت هم که منتظر یک چیزی بشه تا تغییر کنه......اینجا و اینجا

نقش ايران در اپك

بر خلاف کشورهای کوچک و بی اهمیت عضو اوپک، نوسان قیمت جهانی نفت بر کشورهای پرجمعیت این سازمان، تبعات امنیتی وسیعی دارد. کشورهای کوچک به واسطه حجم کم توقعات، به هر حال قادر به مهار این نوسان هستند، اما کشورهای پرجمعیتی مثل ایران که درامد بالایی از صادرات نفت کسب می کنند، در مواجهه با نوسان اندک نرخ فروش نفت به شدت موثر می شوند و تغییر در میزان سرمایه گذاری ها، اشتغال، دستمزدها و نرخ بهره ، پس انداز و درآمد سرانه و ...، نوعی بی ثباتی در جامعه پدید می آورد. از انجا که مرزهای سیاست و اقتصاد در طول تاریخ در این کشورها شفاف و روشن نبوده است، هرگونه پدیده اقتصادی ممکن است بلافاصله نتیجه سیاسی داشته باشد، چرا که نفت در در جوامع نفت خیز بیش از هر چیز یک مقوله سیاسی است و بی دلیل نیست که هرگونه تحول در قیمت جهانی نفت، به جای درج در گوشه صفحه اقتصادی در صفحات سیاسی مطبوعات منعکس می شود.
ایران به عنوان یکی از کشورهای بزرگ و نیز یکی از موسسان اوپک، طی دهه شصت از وضع مناسبی برخوردار بود. دولت پهلوی ادعا می کرد که در سال ۲۰۰۰ کشورش ششمین قدرت بزرگ صنعتی جهان خواهد شد، اما در حوالی سال ۲۰۰۰ ایران نه تنها به چنین جایگاهی نرسید، بلکه هنوز از ضعف های شدیدی همچون بدهی خارجی، کمبود عظیم منابع مالی، تاسیسات اکتشافی و تولیدی فرسوده و کم بازده، بیکاری و تورم دو رقمی، فساد بخش دولتی، دستگاه اداری نا کارامد و دولت حجیم رنج می برد. شرایط نامساعد اقتصادی - اجتماعی ایران در آغاز قرن ۲۱ معلول مشکلات مهمی چون ۸ سال جنگ تحمیلی با خساراتی بالغ بر ۱۰۰ میلیارد تومان، بازسازی ضایعات و خرابی های ناشی از جنگ و کاهش شدید قیمت نفت از سال ۱۹۹۷ به بعد بوده است، در حالیکه شواهد نشان می دهد در صورت عدم وجود این موارد نیز ایران توانایی صعود به این جایگاه برتر را نداشت. و اگر چنین امری میسر بود، کشورهای دیگری که به مراتب درآمدهایشان بیشتر بود می بایست به چنین مرتبه ای رسیده باشند. ایران به عنوان دومین قدرت تولید کننده نفت در سازمان اوپک، نیاز های بسیار وسیع تری نسبت به برخی از کشورهای عضو همچون کویت و امارات متحده عربی کوچک و کم جمعیت دارد. ایران به فراخور نیازهای خود به دلیل جمعیت زیاد، اقلیم متفاوت و طرح های نیمه تمام فراوان همواره خواهان افزایش سهمیه خود بوده است، ولی در اواخر دهه نود نقش ایران تا حد زیادی تحت الشعاع ونزوئلا قرار گرفت چرا که این کشور همواره ۵۰٪ بیش از سهمیه خود تولید کرده است. با این حال نقش ایران حیاتی است و عدم حضورش در تصمیم گیری های اوپک به شدت محسوس خواهد بود.
Powered by: Blogger