بورس نفت

Sunday, July 30, 2006

مدتها پیش صحبت از بورس نفت زیاد بود، اما مدتی است که دیگر خبری از آن نیست. اما این مقاله را همان وقت ها نوشتم.
تشکیل بورس نفت ایران در تهران و استفاده از یورو بجای دلار نکات قابل توجه زیادی را در بر دارد:
۱-مهمترین دلیل این کار را نه در عرصه های اقتصادی بلکه در عرصه های سیاسی جستجو کرد. بدون شک این کار برای مقابله با آمریکا و تاثیر آن را بر منطقه می باشد. بهر حال نباید از یاد برد سیستم سیاست خارجه ایران، سیستمی دشمن محور می باشد و هر عملی در سیاست خارجه را باید عملی یا عکس العملی در راستی مقابله با آمریکا دانست.
۲- اقتصاد آمریکا با اینکه یک چهارم اقتصاد کل جهان را در بر دارد ولی همواره در این چند سال ثبات لازمه نداشته که باعث کم و زیاد شدن قیمت دلار می شود. این بالا و پایین رفتن دلار در کشورهای که ارز اصلی در آن دلار است تاثیرات فراوانی داشته است. بورس نفت بر پایه دلار می تواند وابستگی اقتصاد مریض ایران بر دلاری که نوسانات زیادی دارد را کاهش دهد.
۳- از آنجاییکه تا کنون بورس مهمی در منطقه فعالیت نکرده است، بورس نفت تهران می تواند بعنوان پیش قراول در تجارت نفت و قیمت گذاری در منطقه و حتی جهان تبدیل شود.
۴- این امر بر روابط ایران با دیگر کشورهای تولید کننده نفت تاثیر مثبت داشته و به آن عمق بیشتر میبخشد.
۵-مطمئنا از یکه تازی دلار در عرصه های جهانی کاسته خواهد شد و عاملی می شود تا جهان تک قطبی کم رنگ تر می شود.
اما چند نگرانی در این مساله وجود دارد:
۱- ترس از عدم همراهی کشورهای عربی بعلت وابستگی زیاد به امریکا
۲-ترس از عدم حمایت کشورهای مصرف کننده و صنعتی جهان از این بورس
که هر دوی این ها فقط در سایه دیپلماسی قوی از بین خواهد رفت ولی سیر حرکتی سیاست خارجی ایران چنین امیدی را به ما نمی دهد.

داستان یک زندگی

Friday, July 28, 2006

اولین بار، او را در تلویزیون دیدم. فردی جالبی بنظرم آمد. بعدها اسمش را بیشتر هم شنیدم ولی آن روزها اهل روزنامه خواندن نبودم و هرگز مقاله ای از او در روزنامه ای نخواندم. بعد ها بود که شنیدم به زندان رفته. سال اول دانشگاه بود که کتاب مهمش را خواندم. مهمترین نکته ای که در کتابش خواندم در متن اصلی نبود، در مقدمه کتاب نوشته بود این کتاب بر اساس قطعات پازلی نوشته شده که به دلیل نبودن چند قطعه از آن، بوسیله تصورات ذهنی خودم پازل را پر کردم. با وجود اینکه با همه تصورات ذهنی اش مشکل داشتم ولی شجاعتش را تحسین می کردم. با اینکه در اکثر روزنامه ها و صدا و سیمای جمهوری اسلامی او وجود نداشت ولی هر روز در اینترنت اخباری از اعتصاب های او در زندان و یا حرف هایش بود. بعدها مانیفست هایش را نیز خواندم و با اینکه نظریه جدیدی در آن ندیدم ولی برایم جالب بود. هر روز شناخت من از او کامل تر می شذ ولی او هر روز رادیکال تر می شد. نظریاتش کم کم تبدیل به رویا و خیال پردازی شده بود و انگار آنها را فقط برای نوشتن می نوشت. از آزادی اش خوشحال شدم و آن را به فال نیک گرفتم تا شاید حضوری دوباره در اجتماع او را به زندگی در واقعیات برگرداند. حیف...
امروز او سوخته است و بیشتر بخاطر تندرویهای بیش از حدش. این روزها هر وقت که خبری از او می شنوم سال ها قبل را به یاد می آورم که با توپ لاستیکی توی کوچه بازی می کردیم. وقتی که توپ پنچر می شد با هر پاسی که به هم می دادیم کم باد تر می شد و او اکنون همان توپ پنچری است که اصلاح طلبان و اپوزیسیون و جدیدا آمریکایی ها به هم پاس می دهند.
از سپاه شروع کرد و به کتابی رسید که من چاپ بیست و یکمش را خواندم و .....
پایانی تلخ برای مردی که می خواست قهرمان باشد، حیف که نمی دانست مردم قهرمان نمی خواستند و نمی خواهند.
Good night!!! Mr.Ganji

حسادت و غیرت

Tuesday, July 25, 2006

نمی دانم چرا برای یک عکس العمل واحد 2 اسم مختلف می گذارند.عکس العمل در برابر توجه یار به دیگری، اگر از سوی زن باشد می گویند زن حسود است و اگر از سوی مرد باشد می گویند مرد غیرت دارد. حسادت بد است و مذموم شمرده می شود و غیرت برای یک مرد امری لازم و حتمی است. این فرهنگ ایرانی است و ایرانیان از زن و مرد به آن معتقدند و اینکه بعضی ها می گویند چون این فرهنگ و عموما هر فرهنگی را مردان نوشته اند اینطور شده است که حق زنان در آن به خوبی بیان نشده است نمی تواند من را توجیه کند که چرا فرهنگ ایرانی اینچنین است. در طبیعت زنان ایرانی نهاده شده است که مرد باید با غیرت باشد و پذیرفته اند که اگر خودشان این عمل را انجام دهند نشان از حسودی آنها است. زندگی بهتر که آمال همه بشریت است در شرایطی قابل دسترسی است که اصل برابری رعایت شود و برای رسیدن به آن باید فرهنگ ایرانی اصلاح شود. این امر در سایه مبارزه با حکومت بدست نخواهد آمد. فقط و فقط باید در میان توده مردم حرکت کرد و آگاهی لازمه را به آنها داد. تا این نیاز برای تغییر فرهنگ عمومی نشود همه کارها به شکست ختم می شود.

آمریکا و حقوق بشر

Sunday, July 23, 2006

وزیر خارجه فرانسه اعلام می کند که اگر جنگ به همین منوال پیش برود، لبنانی باقی نخواهد ماند. این همه کشت و کشتار و خونریزی فقط به این خاطر است که حزب الله توانسته است خطوط قرمز را بشکند و اقتدار پوشالی اسراییل را در هم بشکند.
2 سال قبل را خوب یادم است. امریکا صدام را شکست داده بود. و این اصلاح طلبان و روزنامه نگاران احمق اعلام کردند که آمریکا بخاطر حقوق بشر و دموکراسی صدام را شکست داده و چقدر آنها نفهم بوده و متاسفانه هنوز هستند که نمی خواهند بپذیرند که آمریکا فقط و فقط به این خاطر که صدام سرکشی کرده است به عراق حمله کرد. و گرنه در کدام کشور عربی دموکراسی برقرار است که آمریکا با آنها روابطی خوب دارد. آمریکا هرگز حاضر نیست دلاری برای دموکراسی خرج کند که هیچ سودی هم برای او ندارد چرا که دموکراسی یعنی حکومت اکثریت و اکثریت افکار عمومی جهان از آقا پالاسری به نام آمریکا بدشان می آید. آمریکا فقط اقتدار می خواهد و کسی نباید آن را خدشه دار سازد. و گرنه تا جایی که در توان دارد با ان مقابله می کند. همه کشورهای اسلامی (حالا بجز ایران) عقیم شده اند. عجیب است وزیر خارجه فرانسه می گوید لبنانی باقی نخواهد ماند و مصر و ترکیه و اردن و... حتی سفرای خود را از اسراییل احضار نکرده اند؛ انگار چیزی روی نداده است. شک نکنید آنها عقیم اند. آمریکا در هر صورتی از اسراییل حمایت می کند و حزب الله همچنان تک و تنها دفاع می کند. تنها کورسوی امید همین است که بتوانند آنقدر دفاع کنند که کشورهای عربی بخودشان بیایند. آنگاه دوران جدیدی شروع خواهد شد.
این روزها مردم اسراییل طعم نا امنی را برای اولین بار می چشند، طعمی که برای فلسطینی ها و لبنانی ها قدمتی 50 ساله دارد. ویرانی های حیفا و عکا قابل قیاس با ویرانی های لبنان نیست. اما مقاومت تنها راه ممکن است برای مردمی که صبرشان تمام شده است.

تضاد در اندیشه ها (2)

Wednesday, July 19, 2006

در بحث تضاد در اندیشه ها بیان کردم که اختلاف و تضاد در اندیشه ها عامل زندگی است. در اینجا می خواهم این بحث را تکمیل کنم:
در موارد زیر اتفاق می افتد که کسی می خواهد نظری را بیان کند ولی دیگر اعضای جامعه به عکس مایل نیستند بگذارند این نظر بیان شده و شنیده می شود ولی به نفع جامعه است که بگذارند آن کس نظرش را بیان کند.
اگر همه افراد بشر به استثنای یک نفر عقیده واحدی در موضوع خاص داشته باشند، تلاش آنها برای ساکت کردن آن یک نفر همانقدر ناموجه است که تلاش آن یک فرد در ساکت کردن بقیه جامعه، اگر قدرتش را می داشت.
قضیه:"بیان هر عقیده ای مجاز است، هر قدر هم که مورد اعتراض جامعه باشد و هر قدر مخالف با عقاید جمله باشد."
اثبات قضیه: برای اثبات این قضیه ۳ حالت مختلف پیش می آید:
۱-عقیده آن یک نفر درست باشد و جامعه بر خطا:این حالت با اینکه نسبت به دو حالت دیگر کمتر اتفاق می افتد ولی حالتی فرضی یا خیالی نیست و می توان در تاریخ نمونه های زیادی از آن را دید. سقراط ، گالیله، اکثر پیامبران و ....اعتقاد به نظری که هنوز رد نشده است برای افراد جامعه خوب است ولی هر نظری تا در برابر نظر مخالف خود قرار نگیرد و در برابر آن سنجش و ارزیابی نشود، درستی آن به تایید نمی رسد و فقط فرض بر صحت آن است. ما هرگز توانایی فهم آن را نداریم که نظرمان واقعا درست است یا تعصبی کورکورانه به آن داریم مگر اینکه اجازه دهیم نظرمان در برابر عقیده مخالف قرار گیرد و به جد ان را نیز مورد بررسی قرار دهیم. مبرهن است که اگر نظری که فردی دلش می خواهد ان را بیان کند درست باشد، حتی اگر بقیه دلشان نخواهد به نفع ماست که اجازه دهیم آن نظر بیان شود. چه کسی جوابگوی ضرر بشریت در قرون وسطی است؟
۲- عقیده آن یک نفر غلط باشد و نظر جامعه درست:این حالت بدترین حالت ممکن است ولی در اینجا هم به نفع جامعه است که اجازه دهد که عقاید غلط هم بیان شود؟ چون اعتقاداتئ و نظرات درست ما هم اگر در تلاطم و تعارض با عقاید مخالف خود نباشد، همچون مردابی مرده و بی حرکت است. عقاید درست ما هم باید به بحث کشیده شود و باید شیوه دفاع از آن در برابر عقاید مخالف را بدانیم در غیر اینصورت جای درک و فهمی زنده از عقیده درست را عباراتی می گیرد که طوطی وار آن را تکرار می کنیم.
۳-هم نظر ان فرد تا حدودی درست است و هم نظر جامعه:در اغلب موارد هم چنین است. چون هر موضوعی از دید هر فردی یک جور است و اجماع کامل همه وجه ها آن موضوع را پوشش می دهد. باید نظر چنین فردی نیز در جامعه شنیده شود زیرا در بخش هایی از نظراتش، گمشدهای است که بقیه جامعه به دنبال آن هستند.

وبلاگستان را چه شده است؟

Sunday, July 16, 2006

وبلاگستان را چه شده است، گرد مرگ بر آن پاشیده اند. چرا کسی دیگر اعتراض نمی کند؟ چرا دیگر کسی کسی را محکوم نمی کند؟ چرا دیگر کسی به کسی توهین نمی کند؟ چرا دیگر کسی به احمدی نژاد فحش نمی دهد؟؟؟ نمی دانم چه بر سر وبلاگستان آمده است. مثل اینکه گرمای هوا تمام انرژی وبلاگر ها را گرفته است؟ وبلاگستان بی بخار شده است، نمی دانم شاید نیاز به نیروهای جوان و پرانرژی باشد تا تکانی به این قبرستان دهد. خدایا از آن بالا چند تا وبلاگر بفرست!!!
این بی بخاری در هیاهوی کشت و کشتار فلسطین عجیب تر هم است. لعنت بر این جام جهانی!!! تا قبل از جام همه چیز خوب بود. جام که شروع شد همه نوشته ها شد: فوتبال. حالا که جام تمام شده کسی قصد نداره، دوباره مثل قبل بنویسه. ولی یک چیزی مبرهن است. اگر حکومت فقط یک مخالف را دستگیر می کرد، همه دادشان به هوا می رفت. همه جان تازه می گرفتند. صد تا بیانیه امضا می کردند. برای آزادیش وبلاگ تشکیل می دادند. اما انگار این همه آدم که می میرند و کشته می شوند، ارزش کمتری از آن یک نفر دارند. عجیب تر از آن بعضی از وبلاگ نویسان هستند که در ۱۴ روز اول درگیری و کشتار مردم فلسطین و قبل از حرکت حزب الله هیچ عکس العملی نشان نداده اند، اما با یک حرکت حزب الله شروع به انتقاد کردند. روز مادر است و من دلم برای مادران نگران فلسطینی و لبنانی و حتی اسرائیلی می سوزد.

آسیب شناسی گروه های فمینیستی

Saturday, July 15, 2006

هر سازمان و گروهی که شروع به کار می کند، هدفهای بلند مدت را برای فعالیت هایشان در نظر می گیرند. من نمی دانم این گروه های فمینیستی چنین هدفیهایی برای خود در نظر گرفته اند یا نه. اما مسلما همه کارهایی که بشر انجام میدهد یک هدف غایی دارد و آن پیشرفت نوع بشر است.
در این که گروههای فمینیستی برای حل مشکلات زنان تاسیس شده اند شکی نیست ، لذا باید ابتدا مشکلات زنان را شناخت. از شروع کار این گروه ها تا کنون، اینان به بررسی ۲ دسته از مشکلات زنان پرداخته اند.
۱- مشکلاتی از نوع آزادیخواهی، دموکراسی، حقوق بشر و ... مربوط به قشر های خاصی از جامعه شهری است.
۲- مشکلاتی از نوع طلاق ، تعصبات بیجا، ضرب و شتم که مربوط به قشرهایی از جامعه شهری و روستایی است.
ولی با یک حساب سرانگشتی می توان دریافت که اکثر زنان ایرانی دارای چنین مشکلاتی نمی باشند و هنوز هم تصویر خانواده هایی شامل زن و شوهر و فرزندان که با آرامی و در ظاهری خوشبخت در کنار یکدیگر زندگی می کنند، تصویری ایده آل از خانواده بنظر می رسد. در این نوع خانواده ها، زن و شوهر هیچکدام گله ای از زندگی ندارند و راضی بنظر می رسند و با خوب و بد زندگی سازگارند. این خانواده ها بیشتر از جوامع متوسط روستایی و شهری هستند و پدر سالاری در آنها امری طبیعی است. مشکل دقیقا همین جا است. شاید از نظر تاریخی و فرهنگی و دینی پدر سالاری امری طبیعی باشد ولی نمی توانیم چنین چیزی را برای مرد یا زن طبیعی و ذاتی بدانیم و حتی اگر باشد در راستای میل به سوی پیشرفت نیست. فعالیت های بشری چون در راستای میل یه سوی پیشرفت بشری است حتی باید با طبیعیات بشری که نامتناجس با پیشرفت نهایی است مقابله کند.
بر طبق تضاد حاکم بر دنیا که بر اساس آن جامعه داری ۲ قشر جدا از هم مردم و حکومت است گروه های فمینیستی و دیگر گروه های برخاسته از مردم برای رسیدن به هدف هایشان به رویارویی با حکومت می پردازند، در حالیکه برای رسیدن به آن هدف نهایی ابتدا و قبل از هر کاری باید آگاهی داد. هنوز اکثریت زنان ایرانی نمی دانند که در مرتبه ای مساوی با شوهران خویش هستند و نمی دانند که باید هر آنچه که برای طرف مقابل می خواهند برای خود نیز بخواهند. نه اینکه از اشتباهات شوهر با بیان این جمله که "او مرد است" بگذرند و یا کوچک شمرند ولی اشتباهات خود را بعنوان یک زن غیر قابل بخشش بدانند.
گروه های فمینیستی زمانی موفق خواهند بود که قبل از هر فعالیتی به مردم آگاهی دهند و در دیگر قشرهای جامعه هم نفوذ کنند تا مشکلات خاموش آنها را نیز دریابند.

تضاد در اندیشه ها

Wednesday, July 12, 2006

سید تقی می گوید:" چرا مرگ بر ضد ولايت فقيه؟ به چه دليلي ما بايد براي كسي كه صرفا يك اختلاف عقيدتي با ما داره، مرگ بخواهيم؟!!!" چرا ما تفاوت اندیشه ها را نمی پذیریم؟ چرا ما تضاد را قبول نداریم.
زندگی یعنی انرژی و کار. انرژی هم از نیرو محرکه بدست می آید و اختلاف بین دو چیز باعث بوجود آمدن نیرو محرکه می شود.
اختلاف دما بین دو نقطه باعث انتقال حرارت می شود.
اختلاف غلظت بین دو ماده باعث انتقال جرم می شود.
اختلاف پتانسیل الکتریکی بین دو نقطه، باعث جریان الکتریکی بین آن دو نقطه می شود.
اختلاف فشار بین بین دو نقطه باعث به حرکت در آمدن سیال می شود.
اختلاف روحی زن و مرد باعث شکل گرفتن عشق می شود.
اختلاف جسمی زن و مرد باعث ایجاد لذت جنسی می شود
.اختلاف...................................................................
اختلاف عامل زندگی است و حتی می توان پا را فراتر گذاشت و نه فقط اختلاف بلکه تضاد را عامل زندگی و اساس دنیا دانست. اساس جهان بر تضاد است. از روز اول که هابیل و قابیل با هم جنگیده اند و تا ابد که جنگ ادامه دارد. اساس جامعه هم بر تضاد است همیشه ۲ طبقه متضاد در جامعه وجود دارد مردم و جهان.
در افکار و عقاید هم همینطور می باشد. اختلاف و تضاد باید وجود داشته باشد تا زندگی فکری و عقلی وجود داشته باشد. یکنواخت اندیشی و قالبی فکر کردن باعث مرگ فکری می شود. قانون تناقض بقا که در حیوانات وجود دارد در فکر ها و اندیشه ها هم صادق است . فکر و اندیشه ای که مخالف نداشته باشد دشمن نداشته باشد مرده است و می میرد.
آزادی اندیشه و اختلاف نظر لازمه یک جامعه پویا است. چه در بحث های علمی و چه اعتقادی . وحدت علمی مرگ است . جامعه ای که در آن قالب های علمی و اعتقادی وجود دارد ۲حالت بیشتر ندارد، یا استبدادی است و یا فکر و اندیشه ها مرده است. از خصوصیات جامعه زنده کشمکش علمی و اعتقادی است. این قضیه در دین هم صادق است. برداشتی که من از دین دارم اگر با برداشت همه علما و مراجع دینی فرق و اختلاف دارد دلیلی حتمی بر باطل بودن من نیست. بلکه حقیقت در قالب های فکری من و آنها با هم اختلاف شکل و ظاهر دارد. ابوذر و سلمان را حتما می شناسید . ۲ نفر از بزرگترین مسلمانان هستند. حضرت محمد درباره آنها می گوید:"اگر ابوذر به اسلامی که در قلب سلمان است پی ببرد، او را مرتد می خواند" آنها هر دو مسلمان واقعی هستند. ولی حقیقتی واحد به نام اسلام چنان در فکر آنها متبلور شده است که تفاوت آن بین کفر و اسلام است ولی هر دو بر حق هستند. دین حقیقتی واحد است ولی هر کسی با توجه به سطح دانش و فکرش می تواند آن را جوری بفهمد. اگر خداوند می خواست همه مردم جهان را یک امت یکنواخت می ساخت. قانون تضاد و اختلاف عامل هر حرکت و هر تکاملی است. اختلاف فکری موجب پیشرفت و رسیدن به حقیقت است. در یک جامعه پویا، همگان حق فکر کردن دارند و حق دارند نتایج افکار و تحقیقاتشان را بیان کنند چه مخالف با دیگران باشد و چه موافق.

مشروعیت نظام و مردم

Monday, July 10, 2006

اینکه مشروعیت حاصله از سوی مردم بواسطه رای دادن، چه تجلی در افکار و اعمال مردم(چه آنهایی که رای دادند و چه آنها که رای ندادند) دارد را باید در دو بعد مختلف اعمال و عقاید دید.
در اعمال مردم:مهم نیست که رای بدهند یا نه. آنها تسلیم و پذیرای حکومت هستند. و البته این فقط به خاطر ترس نیست . مسایل دینی برای خیلی از مردمان ایران اهمیت فوق العاده دارد هر چند که بیشتر آنها جزء دهک های پایین جامعه محسوب می شوند. دسته دیگر بدلیل اعتقاد به دموکراسی تسلیم امر می شوند. گروهی هم که هیچ وقت اعتراض نمی کنند. اعتراضات بصورت عملی در ایران فقط بصورت مقطعی بوده و هیچ گاه در ایران شاهد اعتراض مدت دار و جمعی گروهی از مردم نبودیم. تعجب بیشتر در مورد کسانی که آگاهانه رای نمی دهند دیده می شود. آنها اعتراض خود را فقط در زمان انتخابات نشان می دهند و با پایان انتخابات و شکل گیری نهاد های انتخابی و ایجاد اکثریت نسبی تسلیم حکومت اکثریت می شوندو از قوانین مجلس، دولت و قوه قضاییه بر آمده از اکثریت پیروی می کنند.
در افکارمردم: ایرانیان عموما در حرف هایی که می زنند و افکارشان جدای از اعمالشان هستند و البته اینجا باید آنهایی را که به دلایل مذهبی این حکومت را می پسندند را استثنا کرد. ولی آنچه که در روزنامه ها و در برخورد در اجتماع بدست می آید موید این نکته هست که اکثریت مردم مخالف هستند ولی همه مخالف اصل نظام نیستند بلکه بر عکس خیلی ها فقط از کاستی ها می نالند و یا مخالف جناح خاصی هستند و شاید حتی مخالف آخوند ها باشند ولی خواستار مقابله با کل سیستم نیستند و حتی چنین فکری را در سر نمی پرورانند. در ضمن نباید افرادی که سیاست برایشان مهم نیست و هیچگونه چه در فکر و چه در اعمال مخالفتی نمی کنند را از نظر دور داشت.
این بحث جای کار فراوان دارد . احتمالا باز هم بعدها در این باره خواهم نوشت. اما چند نکته درباره ۲ نوشته:
۱- من هرگز نگفتم که جمهوری اسلامی بنظر من مشروع هست یا نه. بلکه این موضوع را از دید معیار های جهانی بررسی کردم. بهر حال برای سنجش هر چیزی یک معیارهایی است و باید آن را با آن ها محک زد و اینجا دیگر نمیشه گفت بنظر من هست یا نه؟ به طور مثال برای فهمیدن طول یک فاصله به نظرات افراد توجه کرد. در اینجا نظر شما اصلا مهم نیست. بلکه با متر آن فاصله را اندازه می گیرند. حال در اینجا هم همین هست . مهم نیست که من و شما خوشمان می آید یا نه. مهم آن است که بر اساس استاندارد ارایه شده توسط سازمان های بین المللی، جمهوری اسلامی چه وضیعتی دارد.
۲-اینکه بگوییم جمهوری اسلامی ۵۰٪ شرکت کننده را ۶۳٪ اعلام کرده باشد ، تنها خاصل توهم شدید است. در انتخاباتی که تمام طرفین انتخابات و هزاران خبرنگار داخلی و خارجی بر آن ناظرند، عیر ممکن است.
۳- تعریف دموکراسی: حکومت اکثریت مردم بر اقلیت مردم. هیچ فرقی ندارد که دیگر تحصیلکرده یا غیر تحصیلکرده، مذهبی یا غیر مذهبی، روشنفکر یا عامی، تهرانی یا شهرستانی، شهری یا روستایی باشد. مردم یعنی تک تک مردم یک کشور.
۴- اینکه اکثریت هم اشتباه می کند در آن شکی نیست و در واقع این یکی از آسیب هایی است که در آسیب شناسی دموکراسی به آن پرداخته می شود. و این را باید بدانیم که اکثریت سیال است و همیشه روی خوش به یک فکر و جناح نشان نمی دهد.
۵-در این ۲ مقاله فقط به مشروعیت به معنای مقبولیت و آنچه که در نظام جهانی پذیرفته شده، پرداختم. به زودی به بحث مشروعیت به معنای مورد تایید شرع بودن هم خواهم پرداخت.

مشروعیت یا عدم مشروعیت جمهوری اسلامی؟

Thursday, July 06, 2006

مدتها از تعریفی که محمد جواد لاریجانی برای مشروعیت و مقبولیت نظام ارائه داده است، گذشته است. در تعریف او که در زمان خودش مورد تایید همگان در داخل کشور قرار گرفت مشروعیت نظام از تصدیق ولایت فقیه و مقبولیت آن از تایید مردم بدست می آید. این تعریف خود یحثهای فراراوان می طلبد. اما مشروعیتی که در این مقاله مورد بحث است همان مقبولیت مردم است ؛ اینکه نظام دارای استانداردهای بین المللی مشروعیت سیاسی می باشد یا نه؟
ابتدا، استانداردها کدام است؟ در نظام های حکومتی که در آنها انتخابات آزاد برگزار می شود؛ معیار مشروعیت ، میزان مشارکت است. نرخ مشارکت 45 تا 70 درصد را کف و سقف یک نظام سیاسی در جذب مشارکت عمومی اعلام کرده اند. کف که مشخص است، کمتر از آن نشاندهنده نارضایتی ها در داخل کشور است که تکرار چنین قضیه ای در انتخابات بعدی به بحران مشروعیت سیاسی ختم می شود. اما چرا سقف؟ مگر میزان مشارکت مردم سقفی دارد؟ چرا حضور 100 درصدی با کمی کمتر از ان در محدوده نظام های سیاسی مشروع نمی گنجد؟ بنظرم می آید حضور 100 درصدی می تواند
۱-نشان دهنده اجبار برای حضور باشد، مثل آنچه در انتخابات عراق در زمان صدام حسین روی داد.
۲-نشان از التهاب سیاسی و حتی اقتصادی در کشور باشد که مردم بجای ریختن در خیابان ها و قیام علیه حکومت و نظام به پای صندوق های رای رفته و تحول مورد نظر خویش را رقم می زنند (خرداد 76)
۳- انتخاباتی که در کمترین فواصل زمانی بعد از تغییرات و تحولات عظیم در کشور انجام می شود .( انتخاباتی که در فواصل سال های 58 تا 60 روی داد).
اما در نظام جمهوری اسلامی چه خبر است؟ آنچه که از آمار بر می آید این است که تقریبا تمامی انتخابات ایران با نرخ مشارکتی بیش ار 50 درصد بدست آمده است که بر اساس آن سازمان های جهانی نظام جمهوری اسلامی را نظامی مشروع قلمداد می کنند. اما در اینجا چند مورد قابل بحث وجود دارد:
1- این آمار چقدر درست است؟ اینکه این آمار واقعی است یا نه؟ را کسی نمی تواند بفهمد؛ فقط می توان بر اساس شواهد موجود ارزیابی کرد. بر این اساس و حضور نسبی مردم در روز انتخابات در حوزه های رای گیری و حضور زیاد خبرنگاران خارجی و داخلی در حوزه های رای گیری و شمارش آرا می توان تا حدود زیادی به این آرا اعتماد کرد و شاید میزان خطای ان کمتر از 5 % باشد.
2- عدم حضور اپوزیسیون در انتخابات: اینکه فردی از اپوزیسیون در انتخابات نمی تواند نامزد شود بیان کننده انتخابات نابرابر در ایران نیست. چون
الف- در هیچ کجای دنیا کسی که قانون اساسی یک نظام را قبول ندارد نمی تواند نامزد انتخابات شود. (حال اینکه این قانون اساسی که در شور و شوق انقلابی مردم ایران در سال 58 به تصویب و تایید مردم رسید، امروزه چقدر مورد مقبول مردم است، خود بحثی دیگر می طلبد).
ب- عدم محبوبیت گرو های اپوزیسیون در ایران بعلت ناآگاهی از شرایط داخل کشور و بدبینی های بیش از حد آنان تا بدان حد که در گزارش گنگره آمریکا درباره ایران از آنها بعنوان نیروهای مخالف بدون محبوبیت ذکر شده است
3- عوامل تشویقی و تنبیهی در انتخابات : وجود این عوامل را نمی توان نادیده گرفت و البته آمار درستی هم در دست نیست که بتوان تاثیر آن را فهمید ولی من فکر می کنم این عامل تاثیر چندانی در انتخابات نداشته باشد و البته باید این نکته را در نظر داشت که عوامل مشابه در کشورهای حتی پیشرفته مورد استفاده قرار می گیرد.با توجه به عوامل بالا ، مشخص می شود این نظام دارای مشروعیت می باشد و حتی پیشنهاد امریکا برای مذاکره را می توان دلیلی بر آن دانست که آنها نیز به مشروعیت این نظام پی برده اند.
اما براستی چقدر این مشروعیت در زندگی و افکار مردم متجلی می باشد. منتظر بحث های بعدی ام باشید.

ديكتاتوري مدرن

Tuesday, July 04, 2006

چند هزار سال پیش افلاطون گفت: دموکراسی بهترین راه برای حکومت نیست، بلکه ساده ترین راه برای حکومت است.
اما مطمئنا در این چند هزار سال، راهی بهتر از دموکراسی (حکومت اکثریت) یافت نشد که همچنان دموکراسی را ترجیح می دهند. شاید اوج دموکراسی را بتوان در آمریکا مشاهده کرد اما وضعیت استقلال فکری در آمریکا بسیار وخیم تر از خیلی از کشورهایی هست که بصورت دیکتاتوری اداره می شوند. در هر صورت یک دیکتاتور شاید بتواند بر کارها و اعمال مردم نظارت داشته باشد و آنها را کنترل کند اما بطور حتم نمی تواند بر افکار آنها تسلط داشته باشد. ولی شما اگر مخالف اکثریت باشید خودتان نظرتان را عوض می کنید و بسوی جمع گرایش پیدا می کنید و انگار مخالف و موافق همه در یک قطاری هستند که لوکوموتیو رانش اکثریت است. این عوض شدن نظر چنان ناخودآگاه انجام می گیرد که در اکثر موارد یا خود فرد حس نمی کند که نظرش عوض شده است یا این تغییر را تغییری مثبت در خود می پندارد و از ان استقبال می کند. اما چرا اینگونه است؟ این سوالی است که هنوز جواب دقیقی برای آن پیدا نشده است. شاید در کشورهای دیکتاتوری چون صدای دیکتاتور صدای خدا نیست هر کسی حداقل در ذهنیاتش می تواند مخالفت کند اما این باور که صدای مردم ( اکثریت) صدای خداست یعنی حق است؛ یعنی درست است، موجب شده است که اقلیت به خودش اجازه ندهد که حتی در ذهنیاتش مخالف آن باشد. و شاید دلیل دیگر ان باشد که دیکتاتور و طرفدارانش اکثریت مردم را تشکیل نمی دهند که اگر بدهند می شود همان دموکراسی؛ پس مخالفت با دیکتاتور باعث رانده شدن از جامعه توسط مردم نمی شود ولی در امریکا مخالفت با اکثریت موجب انزوا از جامعه می شود و این ترس از منزوی شدن است که نمی گذارد این فکر مخالف شکل بگیرد.
در آمریکا بر سر یک موضوع تا آن زمان بحث و جدال وجود دارد که اکثریت رای خود را صادر نکرده باشد. ولی بعد از ان همه چیز تمام می شود انگار مخالفتی اصلا وجود نداشت. و این همان دیکتاتوری پنهان و مدرن است که مهمترین بحث حکومت داری در هزاره سوم خواهد بود.
Powered by: Blogger