فراموشم كن

Monday, August 21, 2006

sms میدم، جواب نمیده، غروب یکی دیگه میدم ولی باز جوابی نداد. پیغام می ده که امشب on شو. تا شب لحظه شماری می کنم. فقط می خوام بدونم چرا؟ همین برام کافیه. نرگش نمی بینم ولی می دونم که می بینه. صبر می کنم که نرگس تموم بشه. کانکت میشم، ولی از شانس بد سرعت افتضاحه حتی on نمیشه. بعد از 15 دقیقه هنوز on نشدم. اعصابم داغونه، تا امشب خوب بوده. به مژگان sms می زنم که ببینم AmolIt داره، جواب نمیده. به میثم هم sms میدم. بعد از چند دقیقه میلاد زنگ می زنه که ما هم مثل تو فقط AmolOnlne داریم. آخه خدا! همیشه خوب بود. همین امشب که ....... اَه. 12:30 بالاخره on میشم. خوشبختانه او هم بود. بهم میگه فراموشم کن.
صبح دیر از خواب پا میشم. می خوام درباره آزادی اجتماعی بنویسم. فرد آزاد است هر کاری که دلش می خواهد انجام دهد به شرطی که به دیگران صدمه ای نرساند. صدایی تو گوشم هست. فراموشم کن. برای خودت خوبه. فراموشم کن. پروژه. وای هنوز کار خاصی روش نکردم. اصلا حالش رو ندارم. صدمه رساندن به دیگران یعنی چی؟ یادم میاد تو رساله جان استوارت میل نوشته بود که خسران عاطفی در زمره انواع صدمه ها قرار نمی گیرد. باز هم صدایی در گوشم هست. مامانه؛ میگه ناهار بیارم یا صبر می کنی مهدی بیاد. صبر می کنم مهدی بیاد.با فراموش کردنم به من ثابت کن که دوستم داری. عجب حکایتی دارن این ماهواره ها؛ مطلبم را برای چلچراغ خوانندگان می فرستم. مژگان هنوز خاموشه. شاهنشاه قاجار دستور داده رادیو ها را جمع کنند. خودت می دونی نمیشه. حتی اگه من بخوام نمیشه. بالاخره چشم هام خیس می شه، آب سرده، خیلی هم سرده، می لرزم. شیر آب گرم رو تا آخر باز می کنم. باز هم می لرزم. شیر آب سرد رو می بندم؛ باز می لرزم. سانسور در ایران همیشه بوده است. مربوط به این دولت یا این نظام نیست. در قرن اخیر همیشه بوده است و معلوم نیست تا کی همراه ما خواهد بود. لباس می پوشم برم بیرون. جواد قرار بود امروز از الیگودرز برگرده. بهش زنگ می زنم:
- کجایی بچه؟
-الیگودرز، با ندا قدم می زنم.
اگه دوستم داری، فراموشم کن.
- بچه مگه قرار نبود امروز برگردی. حتما دوست داری پدر زنت بیرونت کنه؟
- آخه بی انصاف! تازه 3 روزه اومدم. امشب ساعت 12 بلیط دارم. فردا صبح آملم.
- ندا رو هم همرات میاری؟
- نه! ندا برای گواهینامه باید بمونه.
-آخه! الهی! هنوز نداره.
جواد به ندا میگه که خودش هنوز نگرفته. صدای ندا از اونور خط میاد که ایندفه که اومدم آمل، گواهینامه ام رو می زنم تو سرت. خودت می دونی نمیشه. فراموشم کن.
میرم کافی نت، مقاله هایی که مهدی قرار بود پرینت بگیره رو بر میدارم و برمیگردم. تا خونه پیاده میرم. از کنار بیمارستان 17 شهریور که رد میشم بیاد پوپک می افتم. نرگس رو زیاد ندیدم، اما بازی پوپک رو تو موج مرده خیلی دوست داشتم. خیلی جوون بود. من کسی رو دوست ندارم. من تو رو هم دوست ندارم. تا شب کار خاصی نمی کنم. آخر شب on میشم. مژی هم هست. بهش میگم حالم چندان خوب نیست، اگه این چند روز چیزی گفتم منو ببخش. اون هم شروع میکنه به فلسفه گفتن، حال ندارم، خداحافظی می کنم و می خوابم. دوست نداشتن دلیل نمی خواد، دوست داشتن دلیل می خواد.
صبح کانکت میشم، هیچ کی هنوز نظر نداده. یک نظر. چقدر کم. فراموشم کن. فراموشم کن. مامان صدا میزنه. جواد جان! جواد دم در کارت داره. میرم پایین. فیش برق تو دستشه.
-الیگودرز خوش گذشت؟
-یک کار کوچولو اداره برق دارم. بریم و برگردیم.
- ندا خوب بود؟
- راستی یک سر تا نزدیکی ترمینال میریم و بر می گردیم.
ظهری بر می گردم خونه. مامان میگه ناهار بیارم یا مهدی بیاد. میگم مهدی بیاد. on میشم. بعد از چند دقیقه او هم on میشه.
-باشه، فراموشت میکنم.
-جواد، فقط به خاطر خودته!!!
-باشه!
-اگر امکان چنین کاری بود، دریغ نمی کردم!
- باشه!
-اینقدر نگو باشه
-باشه!
-جواد چته؟
-هیچی!
-جواد!
-مواظب خودت باش، قدر خودت رو بدون.
- تو هم همینطور!
-خداحافظ
-خداحافظ.
مهدی صدا میزنه، جواد ناهار سرد میشه.
فراموشم کن.
Powered by: Blogger