عشق: از رويا تا واقعيت
Friday, December 02, 2005
جهان واقعيما، با جهاني كه در آرزوها و رویاهامان داريم همسطح و متوازن نيست. نبايد هم باشد. جهان واقعي ما همين است كه هست، ترکیبی از وقايع خوشایند و ناخوشایند، با آدمهايي نيمهتمام. اما در رویاهایمان جهاني ديگري هست ، بهتمامي دلپذير، ولي از جنس خيال و تصور.
همانگونه كه خنديدن و گريستنمان، نشانههايي از حضور ما در جهاني نامتوازن است همچنين به گمان من، عشق نشانهاي جديتر از فاصلهي ميان واقعيت موجود و اتوپیای ذهن است. درک ما از معشوق، به معناي فهم واقعيت و چيستي معشوق نيست. درک ما، يعني آن معنا و رویایی كه ما در خيال خود از معشوق پديد ميآوريم. خيال ما هم آن چنان بلند پرواز هست که رویاهایش را در اوج كمال و بي نقصي بيافريند.
از جاذبهها و محروميتهاي جنسي كه بگذريم، بسا كه واقعيت معشوق پست تر و پایین تراز آن تصور و رویایی باشد كه عاشق در خيال خود آفريدهاست. يعني او هم شايد آدمي معمولي از جنس همين واقعيت و هم سطح آدمهاي معمولي ديگر باشد.
از اين نگاه، به نظر ميرسد كه فرق نهادن زندگي زناشويي به عنوان امري واقعي و عيني، از مقولهي عشق چندان هم بي ربط نباشد. شاید براي تدارك زندگي مشترک، به دوست داشتن ها و همدليهاي معقول و متوازن بيشتر نياز هست تا به شورمنديهاي عاشقانه.
عشق یک چيز است و زندگي مشترك خانوادگي چيزي ديگر. پذيرش اين نظريه البته شاید گران ميآيد. از اين رو كه ميخواهيم سوداي عاشقيمان را پيش شرط ازدواج و زندگي مشترك كنيم : مگر ميتوان عاشق ديگري بود و همآغوش ديگري شد؟
در اين بین، نامهايي مانند: «شهوت»، «ميل» «محبت»، «دوستي» و «عشق»، همه اشاره به حالاتي هستند كه شايد روي يك طيف گسترده قابل شناسايي باشند. يعني كه اين همه سخت با هم خويشاوند، درهم تنيده، و يگانه بنظر می رسند. اما با همهي اين يگانگي، مرز ميان اينها كجاست؟ شايد تعيين اين مرزها بستگي به آگاهي و فهم ما از خودمان دارد.ترتیب نامها را بهگونهاي آوردم تا نشان داده باشم كه آدمي از سكس محض، بار سفر ميبندد و میآيد، منزل به منزل، تا دردهاي بيتابگرانهي عشق. و بسا كه در ميانهي سفر، در ترديد ميان اين دو باشد.
همانگونه كه خنديدن و گريستنمان، نشانههايي از حضور ما در جهاني نامتوازن است همچنين به گمان من، عشق نشانهاي جديتر از فاصلهي ميان واقعيت موجود و اتوپیای ذهن است. درک ما از معشوق، به معناي فهم واقعيت و چيستي معشوق نيست. درک ما، يعني آن معنا و رویایی كه ما در خيال خود از معشوق پديد ميآوريم. خيال ما هم آن چنان بلند پرواز هست که رویاهایش را در اوج كمال و بي نقصي بيافريند.
از جاذبهها و محروميتهاي جنسي كه بگذريم، بسا كه واقعيت معشوق پست تر و پایین تراز آن تصور و رویایی باشد كه عاشق در خيال خود آفريدهاست. يعني او هم شايد آدمي معمولي از جنس همين واقعيت و هم سطح آدمهاي معمولي ديگر باشد.
از اين نگاه، به نظر ميرسد كه فرق نهادن زندگي زناشويي به عنوان امري واقعي و عيني، از مقولهي عشق چندان هم بي ربط نباشد. شاید براي تدارك زندگي مشترک، به دوست داشتن ها و همدليهاي معقول و متوازن بيشتر نياز هست تا به شورمنديهاي عاشقانه.
عشق یک چيز است و زندگي مشترك خانوادگي چيزي ديگر. پذيرش اين نظريه البته شاید گران ميآيد. از اين رو كه ميخواهيم سوداي عاشقيمان را پيش شرط ازدواج و زندگي مشترك كنيم : مگر ميتوان عاشق ديگري بود و همآغوش ديگري شد؟
در اين بین، نامهايي مانند: «شهوت»، «ميل» «محبت»، «دوستي» و «عشق»، همه اشاره به حالاتي هستند كه شايد روي يك طيف گسترده قابل شناسايي باشند. يعني كه اين همه سخت با هم خويشاوند، درهم تنيده، و يگانه بنظر می رسند. اما با همهي اين يگانگي، مرز ميان اينها كجاست؟ شايد تعيين اين مرزها بستگي به آگاهي و فهم ما از خودمان دارد.ترتیب نامها را بهگونهاي آوردم تا نشان داده باشم كه آدمي از سكس محض، بار سفر ميبندد و میآيد، منزل به منزل، تا دردهاي بيتابگرانهي عشق. و بسا كه در ميانهي سفر، در ترديد ميان اين دو باشد.