مرثیه ای دیر هنگام بر حضور او در سینما

Friday, March 02, 2007

من هیچ وقت مزه عدم آزادی رو نچشیده بودم، گهگاه تو روزنامه می خوندم که یه روزنامه نگار و یا یه سیاستمدار رو گرفتند، ولی خب هیچ تاثیری تو زندگی عادیم نداشت. من همیشه همونطور زندگی می کردم که دلم می خواست، همون حرف هایی می زدم که دلم می خواست. گیچ بودم که این عدم آزادی چیه؟ اون آزادی که خاتمی با شعار دادن اون 21 میلیون رای گرفت، چیه؟ تا اینکه....هیچ وقت اونروز یادم نمیره، سال 77 بود، سوم راهنمایی بودم.چند تا جوون ریشو، سر یکی از میدون های اصلی شهر، با تیغ موکت بری شلوار های لی چسبون مردم رو پاره می کردند. با اینکه در عمرم شلوار لی نپوشیده بودم ولی یه حسی بدی بهم دست داد. شاید یه سالی از اون موضوع گذشت که یه روز تو روزنامه خوندم که چندتا از سرداران چنگ نامه ای به خاتمی نوشتند و گفتند که ما این انقلاب رو با خون حفظ کردیم، و اگر لازم باشه باز هم برای اون خون می دیم. در واقع خاتمی رو تهدید به کودتا کردند. خاتمی رو نماینده 21 میلیون نفر رو.
آقای ده نمکی سلام!!!
من اخراجی های شما رو ندیدم و مطمئنا هرگز حاضر نیستم که حتی یک ریال بابت فیلمی پول بدم که نمی دونم عواید اون صرف چه کاری می شه. البته داستان فیلمتون را از وبلاگ ها خوندم.آقای ده نمکی! از تلویزیون دیدم شما عذر خواهی می کنین!!! شما چرا برادر؟؟؟ شما که چند سال جنگیدین؟؟؟ شما که بخاطر اینکه همرزماتون شهید شدن گاه و بیگاه زندگی رو به این مردم بیچاره زهر کردین، چوبکاری می فرمایین قربان!!! خیلی های دیگه هستن که باید عذر خواهی کنند. همون ها که بخاطر نیم ساعت خندیدن چشم هاشون رو به حقیقت تلخ شما بستند. همونا که هرگز وقتی اون لمپن ها رو تو فیلمتون می دیدند یادشون نیومد که این لمپن ها چرا اینقدر حضور واقعی تو زندگی ما ها دارند؟ چرا اینقدر شبیه کارگردان فیلم هستند؟ همون ها که نمی دونستند که این رای باعث میشه که کسی که بویی از هنر نبرده، به بزرگترین هنرمندان یک کشور ناسزا بگه. آقای ده نمکی! از سیاست حاکم بر سینما گله می کنین، حق با شماست، در این سینما رو باید گل گرفت. سینمایی که سیاست هاش رو دوست شفیق شما معین می کنه، سینمایی که حاضر میشه این همه بودجه رو برای شما خرج کنه. این سینما آلوده هست. ملعبه ایست در دست همون قوم و خویشان شما. همون طایفه که وقتی فقط 5 میلیون رای داشتند همیشه حق به جانب بودند و حالا که 17 تا دارند، خدا رو هم بنده نیستند. همون که دارند تیشه به ریشه این مملکت می زنند.
آقای ده نمکی عزیز! من حتی حاضر نیستم فیلم کیومرث پوراحمد رو ببینم. من مردان جنگ رو دوست دارم و برای اونها احترام زیادی قایل هستم. حتی اونها رو بر خودم محق می دونم و عقیده دارم اونها از وارسته ترین ها هستند. ولی مردان جنگ برای من یعنی همون مردان حاتمی کیا. همون که تو از کرخه تا راین وقتی درد داره بر سر خدای خودش داد می زنه و نه کسی دیگه. همون جانبازی که تو آزانس شییشه ای مرگ رو به انتظار نشسته و دم نمی زنه و حتی همون حاچ کاظم که مردم رو گروگان می گیره ولی هدفش از این کار اینقدر مقدسه که فقط استیصال یه مرد رو نشون میده. همون حاچ کاظمی که وقتی پلاکش به زمین می افته، پلاک یادبود حضور عاشقونه، یادگار از خود گذشتن برای وطن، یادمان هر اونچه خوبیست برای او، وقتی پلاکش به زمین می افته، اون به جای همه اینها، عشق زمینی اش رو به یاد میاره و فاطمه اش رو صدا می زنه. راستی آقای ده نمکی! اون فیلم رو دیدی؟ اون موتور سوار رو یادته که به حاج کاظم پیشنهاد کمک میده، هیچ حس کردی که چه قرابت عجیبی با مسعود ده نمکی داره.
آقای ده نمکی! من بسی خوشحال شدم که شما اوباشی گری و یاغی گری رو کنار گذاشتید و برای بیان حرف هاتون از هنر استفاده می کنید ولی باید بدونید مفهومی که می خواین بیان کنین خیلی مهمتر از نحوه گفتنش هست. شما هنوز لمپن هستید، افکارتون هنوز هیچ تغییری نکرده. این مردم خیلی زود خنده هایشون یادشون میره، خیلی زود.
Powered by: Blogger