عشق و شناخت
Wednesday, March 14, 2007
برای خیلی ها عشق یعنی عشق جنسی، جاذبه جنسی هم برای مدت کوتاهی رویاهایی از وصل درست می کنه، ولی اگخ این رابطه جنسی با عشق همراه نباشه، خیلی زود دو فرد رو مثله قبل از ازدواج از هم جدا نگه می داره، گاهی موجب شرم و گاهی هم موجب تنفر در طرفین میشه، چون خیلی زود مزه جنس مخالف از دهن می افته، غبار رویاها کنار میره و واقعیت ها خودشو نشون میده، و تازه هست که دو فرد می فهمند چقدر با هم بیگانه بودن. متاسفانه نه فقط تو کشورما، بلکه در خیلی از جاها، خیلی ها کشش ذاتی به سمت جنس مخالف را با عشق اشتباه می گیرن، کششی که با یکی دو بار رابطه جنسی بیشتر هم میشه . درباره زندگی شخصی خود صحبت کردن، گفتن رازهایی که دوست داریم به یکی بگیم ولی به هر کسی اعتماد نمی کنیم، جنبه های کودکانه خود رو نشون دادن، پیدا کردن چند علاقه مشترک صمیمیتی رو باعث میشه که فکر می کنیم عشقه. خیلی ها با عشق می خوان به چیزهای جدیدی برسن، چیزهای جدیدی رو بدست بیارن، در حالیکه نمی دونن اون جیزی که باید بدست بیارن همون عشقه و نه چیز دیگه.
عشق دادن است و نه گرفتن، آدم عاشق فقط "می دهد" و چیزی رو طلب نمی کنه. فقط در این حالته که عاشق زنده بودنش رو حس می کنه. "دادن" یعنی ایثار کردن خود، جان، فکر، روح و جسم خود را به دیگری دادن، برای کسی دیگه زیستن و البته نه غیر آگاهانه و نه اسیر بودن. بلکه عشق یه عمل ارادی برای وقف زندگیه خود برای دیگری است. عشق فقط یه حس نیست، بلکه تصمیم است، قول است، قضاوت است. ایثار در عشق رو حتی در یه رابطه جنسی هم میشه دید، نقطه اوج کشش جنسی مرد همون عمل نثار کردنه، یعنی عضو جنسی خودش رو به زن میده، و زن خودش رو در اختیار مرد میذاره، کانون زنانگی اش رو به مرد میده، یعنی درعین دریافت کردن، نثار هم می کنه.
حتما این جمله معروف رو شنیدین که اگه می خوای خدایت رو بشناسی، باید خودت رو بشناسی. فقط ادم عارف هست که می تونه به چنین درجه ای نایل بشه، چون او عاشق خداست، و در جریان رابطه عاشقونه با خدا، همونطور که خودش رو می شناسه در موازاتش خدای خودش رو هم می شناسه، و شناخت فقط در نتیجه این عشق رخ میده. در عشق زمینی هم همینطوره، یعنی فقط در سایه عشقه که آدم هم می تونه خودش رو بشناسه و هم طرف مقابل رو. شناخت کامل از حدود کلام و فکر تجاوز میکنه و ما مجبوریم خود و دیگری رو با غوطه ور شدن دلیرانه در عشق بشناسیم.
پی نوشت: چند جمله از الهی نامه آیت الله حسن حسن زاده آملی (عارف و علامه)
الهی، خنک آن کس که وقف تو شد!
الهی، عارف را با عرفان چه کار، عاشق معشوق بیند، نه این و آن.
الهی، خوشا آن دم که در تو گمم!
الهی، ان را که عشق نیست، ارزش چیست؟
الهی، عمری آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم.
الهی، همه این و ان را تماشا کنند و حسن خود را، که تماشایی تر از خود نیافت.
الهی، چون است که در خود می نگرم به تو نزدیک می شوم و در تو می نگرم از تو دور.
الهی، جمعی از تو ترسند و خلقی از مرگ، و حسن از خود.
الهی، جان به لب رسید تا جام به لب رسید.
الهی، شکرت که هر کتابی را می خوانم، کتاب وجود خودم را می خوانم!
عشق دادن است و نه گرفتن، آدم عاشق فقط "می دهد" و چیزی رو طلب نمی کنه. فقط در این حالته که عاشق زنده بودنش رو حس می کنه. "دادن" یعنی ایثار کردن خود، جان، فکر، روح و جسم خود را به دیگری دادن، برای کسی دیگه زیستن و البته نه غیر آگاهانه و نه اسیر بودن. بلکه عشق یه عمل ارادی برای وقف زندگیه خود برای دیگری است. عشق فقط یه حس نیست، بلکه تصمیم است، قول است، قضاوت است. ایثار در عشق رو حتی در یه رابطه جنسی هم میشه دید، نقطه اوج کشش جنسی مرد همون عمل نثار کردنه، یعنی عضو جنسی خودش رو به زن میده، و زن خودش رو در اختیار مرد میذاره، کانون زنانگی اش رو به مرد میده، یعنی درعین دریافت کردن، نثار هم می کنه.
حتما این جمله معروف رو شنیدین که اگه می خوای خدایت رو بشناسی، باید خودت رو بشناسی. فقط ادم عارف هست که می تونه به چنین درجه ای نایل بشه، چون او عاشق خداست، و در جریان رابطه عاشقونه با خدا، همونطور که خودش رو می شناسه در موازاتش خدای خودش رو هم می شناسه، و شناخت فقط در نتیجه این عشق رخ میده. در عشق زمینی هم همینطوره، یعنی فقط در سایه عشقه که آدم هم می تونه خودش رو بشناسه و هم طرف مقابل رو. شناخت کامل از حدود کلام و فکر تجاوز میکنه و ما مجبوریم خود و دیگری رو با غوطه ور شدن دلیرانه در عشق بشناسیم.
پی نوشت: چند جمله از الهی نامه آیت الله حسن حسن زاده آملی (عارف و علامه)
الهی، خنک آن کس که وقف تو شد!
الهی، عارف را با عرفان چه کار، عاشق معشوق بیند، نه این و آن.
الهی، خوشا آن دم که در تو گمم!
الهی، ان را که عشق نیست، ارزش چیست؟
الهی، عمری آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم.
الهی، همه این و ان را تماشا کنند و حسن خود را، که تماشایی تر از خود نیافت.
الهی، چون است که در خود می نگرم به تو نزدیک می شوم و در تو می نگرم از تو دور.
الهی، جمعی از تو ترسند و خلقی از مرگ، و حسن از خود.
الهی، جان به لب رسید تا جام به لب رسید.
الهی، شکرت که هر کتابی را می خوانم، کتاب وجود خودم را می خوانم!