از همه چيز بعد از چند ماه
Friday, November 24, 2006
1- افشا شدن یک نامه جار و جنجال های زیادی به پا کرد، بنظر من محتویات این نامه مبنی بر وضع بد اقتصادی و جنگی ایران در آن زمان نمی توانست چندان غیرقابل انتظار باشد ولی بهر حال واکنش های جالبی را در محافل سیاسی و همچنین در وبلاگستان بهمراه داشت. عجیب ترین واکنش بنظر من نوشته علی پیر حسین لو بود که جنگ را دفاع نامقدس خواند. نمی دانم شاید این نامه بتواند خدشه ای در شخصیت کاریزماتیک جنگ یعنی آیت الله خمینی ایجاد کند که البته به قول چرچیل سیاستمدار ساده وجود ندارد و ایشان هم از این اصل مستثنی نیستند، ولی مسلما در اصل ماجرا نمی تواند خدشه ای وارد کند. قدسیت این جنگ 8 ساله وامدار رهبر آن، یا هاشمی و رضایی و امثال آنها نبود که حالا با خدشه دار شدن احتمالی شخصیت آنها، قدسیت جنگ زیر سوال برود. این جنگ مقدس بود چون برای وطن بود و وطن مقدس بوده و است. این جنگ مقدس بود، چون جنگ بین خمینی و صدام نبود، چون جنگ بین ایران و عراق نبود، و فقط جنگی بود برای حفظ وطن و وطن و وطن و وطن یعنی هر آنچه که بودیم و هستیم و خواهیم بود. وطن یعنی ایمان، یعنی عشق، یعنی امید، یعنی حیات. جنگی که بوی آن را در هر کوی و برزن ایران می شنویم، جنگی که هنوز عده ای در آن شهادت را به انتظار شهادت نشسته اند، جنگی که شهادت فرزند برای مادر نه ناخوشایند که خوشایند بود، چنین جنگی مدیون هیچ کسی نیست که با زیر سوال رفتن آن فرد، دفاع مقدس، نامقدس نامیده شود.
2- انتخابات نزدیک است. دیگر همه باید فهمیده باشند که تحریم دردی را دوا نمی کند و باید حضوری فعال داشت. برای من و شمایی که در این نظام اجتماعی و سیاسی زندگی می کنیم و قانون این کشور را پذیرفته ایم چه با میل خود و چه به صورت اجبار، تحریم معنایی ندارد و پارادوکسی بیشتر بشمار نمی رود.چه ما نهادهایی را تحریم می کنیم که مجبور به تمکین در برابر آن هستیم. ما از قانونی استفاده می کنیم که مجلس شورای اسلامی آن را تصویب کرده و از ثمرات فعالیت های سیاسی و اقتصادی بهره مند می شویم که دولت و رئیس جمهور مجری ان هستند. و از نظام شهری استفاده می کنیم که دستمایه شوراهاست. این بار با دو انتخابات کاملا متفاوت روبرو هستیم که من بر خلاف خیلی از دوستان دیگر فکر می کنم که انتخابات خبرگان مهمتر و حیاتی تر است. بهر حال باتوجه به سن آیت الله خامنه ای احتمال اینکه در این دوره مجلس خبرگان به انتخاب رهبری بپردازد، دور از ذهن نیست و آنگاه همه پشیمان خواهند شد که طرفداران مصباح اکثریت مجلس را داشته باشند. حتی تصور اینکه مصباح رهبر شود امری وحشتناک است. شاید بتوان صدها انتقاد بر آیت الله خامنه ای وارد دانست ولی بشخصه فکر نمی کنم که ایشان قابل قیاس با مصباح و حتی خیلی های دیگر که برای رهبری بعد از ایشان مد نظر هستند، باشد. بهر حال خبرگان را باید حداقل برای این بار که آتش مصباح تند است، جدی گرفت و حضوری فعال در آن یافت و از ورود افراد متحجر به مجلس خبرگان جلوگیری کرد. انتخابات شوراها را باید بخاطر کارکردهای شهری آن جدی گرفت و شاید این انتخابات فقط در تهران رنگ و بوی سیاسی داشته باشد . آنچه که از قانون بر می آید و در حدود اختیارات شوراها بیان شده است، این نهاد تواناییهای بالقوه زیادی دارد که متاسفانه در خیلی از شهرها بعد از دو دوره هنور حضورش هیچ تاثیری بر امورات شهری نداشته است. مسلما با داشتن شورایی قوی خیلی از کاستی های شهر نشینی کاهش پیدا خواهد کرد. کاش همه در انتخابات و بخصوص در انتخابات خبرگان شرکت کنند.
3- صدای تک تک کفش های پاشنه بلند زنی از دور می آید. او می آید که تاریخساز شود. او می آید که قدرتمندترین انسان روی زمین شود. صدای پای هیلاری می آید و شاید غمگین ترین آمریکایی کاندولیزا رایس دختر جاه طلب آمریکایی باشد که رویای رئیس جمهوری اش را کمرنگ و گمرنگ تر می بیند. هیلاری خواهد آمد و البته در این راه محبوبیت شوهرش کمک زیادی به او خواهد کرد. شوهری که با وجود محکومیت در دادگاه بخاطر سوگند دروغ هنوز جزو محبوب ترین رئیس جمهورهای آمریکاست. در عین حال بنظر می رسد پیروزی دموکرات ها، نه رای مثبت به آنها بوده که بیشتر رای منفی به جمهوری خواهان بوده است. همانند احمدی نژاد که ریاست جمهوری اش را مدیون رای منفی مردم به هاشمی است. گرچه معمولا با عوض شدن دولت های آمریکا تغییر خط مشی در آمریکا رخ نمی دهد و فقط تغییر شیوه ها روی می دهد و در آمریکا هم بنظر قدرتی فراتر از دولت به تعیین استراتژی ها می پردازد و دولت فقط می تواند شیوه اجرای آن را اتخاذ کند، ولی در عین حال باید آمدن دموکرات ها را به فال نیک گرفت و امیدوار بود جنگ طلبی آنها کاهش پیدا کند.
4- مساله هسته ای انگار نمی خواهد حل شود. انرژی هسته ای آنقدر اهمیت دارد که دولت جمهوری اسلامی حتی حاضر به تحمل تحریم شود ولی از آن دست نکشد. البته اصولا دیگر سیاست تحریم کاربرد چندانی ندارد و نمی تواند مشکل ساز شود. از طرف دیگر مانور پیامبر اعظم بار دیگر نشان داد که ایران اگرجه در صنایع نظامی در خیلی از جنبه ها از کشورهای پیشرفته عقب باشد ولی براحتی می تواند کنترل تنگه هرمز، این نبض تپنده جهان را در دست بگیرد و به هر تهدید پاسخی درخور دهد. آمریکا مجبور است که بپذیرد نمی تواند با ایران طرف شود و شاید غنی سازی با همکاری فرانسه یا روسیه بهترین راه حل برای این بن بست برای طرفین باشد.
5- زن و شوهری انتظار فرزندی را در 262 ماه قبل داشتند. ولی کم طاقتی این بچه باعث شد که 264 ماه قبل یعنی در 3 آدز ماه 1363 بیاید. نمی دانم باید خوشحال باشم که یک سال بزرگتر شدم یا ناراحت که یک سال به زمان مرگم نزدیکتر!!! بهر حال تولد و مرگ هر دو حق هستند و از حق، و من بین این دو حق سرگردان. نمی دانم اگر آن نخستین زن لحظه ای غفلت نمی کرد شاید هیچ گاه از حق جدا نمی شدیم که حالا سرگردان باشیم و شاید هم نه! باید جدا می شدیم تا در این وادی لایق حق شویم.
6- چشم تا کار می کند، هوش پاییز است. اینجا، در شمال، انگار خدا دلش بیشتر از بقیه جاها می گیرد. اینجا دیگر خدا فقط بغض نمی کند. حتی بعضی وقتها دیگر آرام هم گریه نمی کند. گاه چنان گریه می کند که ترس سراپای آدم را فرا می گیرد. هوا پاییزی است و خدا دلش از آدمها گرفته، گریه امانش نمی دهد.نمی دانم شاید ابلیس بیشتر از فرشتگان دیگر می فهمید که راضی به سجده کردن در برابر آدم نشد و شاید هم بقول دکتر، آدمیان را یک علی بس بود برای سجده کردن. پاییز است ولی هوای دلم پاییزی نیست، گرچه نمی دانم پس چرا آسمانش صاف و آفتابی هم نیست. نشستن در خانه و درس خواندن برای کنکور چه سخت شده، آن هم برای رشته ای که همه چیزش امسال تغییر خواهد کرد و هنوز هم اعلام نشده که چگونه تغییر می کند. اضطراب MBA از حالا وجود دارد. شاید سپهری راست می گوید که باید کتاب را بست، باید بلند شد، در امتداد دشت قدم زد، گل را نگاه کرد، ابهام را شنید. نمی دانم منظورش از ابهام همان صدای فاصله هاست، همان عشق است، همان دچار شدن است، همان عجیب قشنگ است، همان فاطیماست، نمی دانم. اما ای حرمت سپیدی کاغذ! تو می دانی که قاصدک جوابم کرده. حالا فهمیدم دلم از بی خبری، آسمانش صاف و آفتابی نیست. تو، که می خوانی نوشته هایم، می شنوی سوز سازم، نگو این هم بگذرد، نگو درس مهمتر است، نگو عشق دروغ است. پندم مده ای دوست! که بکار نبندم، تو ندانی که بین ما چه می گذرد نهانی.
7- وبلاگ نمی گذارد که فراموش کنم، که فراموش شوم، که با شب خو کنم، که از آفتاب نگویم، که دیروزم را از یاد ببرم، که فردا را به یاد نیاورم، که تسلیم شوم، نومید شوم…وبلاگ فرصتی است برای فکر کردنم، برای تکراری نشدنم، برای رها شدنم، دلم می خواهد که هر روز بنویسم ولی چه کنم که کنکور نزدیک است! باز باید بخوانم درسم!
2- انتخابات نزدیک است. دیگر همه باید فهمیده باشند که تحریم دردی را دوا نمی کند و باید حضوری فعال داشت. برای من و شمایی که در این نظام اجتماعی و سیاسی زندگی می کنیم و قانون این کشور را پذیرفته ایم چه با میل خود و چه به صورت اجبار، تحریم معنایی ندارد و پارادوکسی بیشتر بشمار نمی رود.چه ما نهادهایی را تحریم می کنیم که مجبور به تمکین در برابر آن هستیم. ما از قانونی استفاده می کنیم که مجلس شورای اسلامی آن را تصویب کرده و از ثمرات فعالیت های سیاسی و اقتصادی بهره مند می شویم که دولت و رئیس جمهور مجری ان هستند. و از نظام شهری استفاده می کنیم که دستمایه شوراهاست. این بار با دو انتخابات کاملا متفاوت روبرو هستیم که من بر خلاف خیلی از دوستان دیگر فکر می کنم که انتخابات خبرگان مهمتر و حیاتی تر است. بهر حال باتوجه به سن آیت الله خامنه ای احتمال اینکه در این دوره مجلس خبرگان به انتخاب رهبری بپردازد، دور از ذهن نیست و آنگاه همه پشیمان خواهند شد که طرفداران مصباح اکثریت مجلس را داشته باشند. حتی تصور اینکه مصباح رهبر شود امری وحشتناک است. شاید بتوان صدها انتقاد بر آیت الله خامنه ای وارد دانست ولی بشخصه فکر نمی کنم که ایشان قابل قیاس با مصباح و حتی خیلی های دیگر که برای رهبری بعد از ایشان مد نظر هستند، باشد. بهر حال خبرگان را باید حداقل برای این بار که آتش مصباح تند است، جدی گرفت و حضوری فعال در آن یافت و از ورود افراد متحجر به مجلس خبرگان جلوگیری کرد. انتخابات شوراها را باید بخاطر کارکردهای شهری آن جدی گرفت و شاید این انتخابات فقط در تهران رنگ و بوی سیاسی داشته باشد . آنچه که از قانون بر می آید و در حدود اختیارات شوراها بیان شده است، این نهاد تواناییهای بالقوه زیادی دارد که متاسفانه در خیلی از شهرها بعد از دو دوره هنور حضورش هیچ تاثیری بر امورات شهری نداشته است. مسلما با داشتن شورایی قوی خیلی از کاستی های شهر نشینی کاهش پیدا خواهد کرد. کاش همه در انتخابات و بخصوص در انتخابات خبرگان شرکت کنند.
3- صدای تک تک کفش های پاشنه بلند زنی از دور می آید. او می آید که تاریخساز شود. او می آید که قدرتمندترین انسان روی زمین شود. صدای پای هیلاری می آید و شاید غمگین ترین آمریکایی کاندولیزا رایس دختر جاه طلب آمریکایی باشد که رویای رئیس جمهوری اش را کمرنگ و گمرنگ تر می بیند. هیلاری خواهد آمد و البته در این راه محبوبیت شوهرش کمک زیادی به او خواهد کرد. شوهری که با وجود محکومیت در دادگاه بخاطر سوگند دروغ هنوز جزو محبوب ترین رئیس جمهورهای آمریکاست. در عین حال بنظر می رسد پیروزی دموکرات ها، نه رای مثبت به آنها بوده که بیشتر رای منفی به جمهوری خواهان بوده است. همانند احمدی نژاد که ریاست جمهوری اش را مدیون رای منفی مردم به هاشمی است. گرچه معمولا با عوض شدن دولت های آمریکا تغییر خط مشی در آمریکا رخ نمی دهد و فقط تغییر شیوه ها روی می دهد و در آمریکا هم بنظر قدرتی فراتر از دولت به تعیین استراتژی ها می پردازد و دولت فقط می تواند شیوه اجرای آن را اتخاذ کند، ولی در عین حال باید آمدن دموکرات ها را به فال نیک گرفت و امیدوار بود جنگ طلبی آنها کاهش پیدا کند.
4- مساله هسته ای انگار نمی خواهد حل شود. انرژی هسته ای آنقدر اهمیت دارد که دولت جمهوری اسلامی حتی حاضر به تحمل تحریم شود ولی از آن دست نکشد. البته اصولا دیگر سیاست تحریم کاربرد چندانی ندارد و نمی تواند مشکل ساز شود. از طرف دیگر مانور پیامبر اعظم بار دیگر نشان داد که ایران اگرجه در صنایع نظامی در خیلی از جنبه ها از کشورهای پیشرفته عقب باشد ولی براحتی می تواند کنترل تنگه هرمز، این نبض تپنده جهان را در دست بگیرد و به هر تهدید پاسخی درخور دهد. آمریکا مجبور است که بپذیرد نمی تواند با ایران طرف شود و شاید غنی سازی با همکاری فرانسه یا روسیه بهترین راه حل برای این بن بست برای طرفین باشد.
5- زن و شوهری انتظار فرزندی را در 262 ماه قبل داشتند. ولی کم طاقتی این بچه باعث شد که 264 ماه قبل یعنی در 3 آدز ماه 1363 بیاید. نمی دانم باید خوشحال باشم که یک سال بزرگتر شدم یا ناراحت که یک سال به زمان مرگم نزدیکتر!!! بهر حال تولد و مرگ هر دو حق هستند و از حق، و من بین این دو حق سرگردان. نمی دانم اگر آن نخستین زن لحظه ای غفلت نمی کرد شاید هیچ گاه از حق جدا نمی شدیم که حالا سرگردان باشیم و شاید هم نه! باید جدا می شدیم تا در این وادی لایق حق شویم.
6- چشم تا کار می کند، هوش پاییز است. اینجا، در شمال، انگار خدا دلش بیشتر از بقیه جاها می گیرد. اینجا دیگر خدا فقط بغض نمی کند. حتی بعضی وقتها دیگر آرام هم گریه نمی کند. گاه چنان گریه می کند که ترس سراپای آدم را فرا می گیرد. هوا پاییزی است و خدا دلش از آدمها گرفته، گریه امانش نمی دهد.نمی دانم شاید ابلیس بیشتر از فرشتگان دیگر می فهمید که راضی به سجده کردن در برابر آدم نشد و شاید هم بقول دکتر، آدمیان را یک علی بس بود برای سجده کردن. پاییز است ولی هوای دلم پاییزی نیست، گرچه نمی دانم پس چرا آسمانش صاف و آفتابی هم نیست. نشستن در خانه و درس خواندن برای کنکور چه سخت شده، آن هم برای رشته ای که همه چیزش امسال تغییر خواهد کرد و هنوز هم اعلام نشده که چگونه تغییر می کند. اضطراب MBA از حالا وجود دارد. شاید سپهری راست می گوید که باید کتاب را بست، باید بلند شد، در امتداد دشت قدم زد، گل را نگاه کرد، ابهام را شنید. نمی دانم منظورش از ابهام همان صدای فاصله هاست، همان عشق است، همان دچار شدن است، همان عجیب قشنگ است، همان فاطیماست، نمی دانم. اما ای حرمت سپیدی کاغذ! تو می دانی که قاصدک جوابم کرده. حالا فهمیدم دلم از بی خبری، آسمانش صاف و آفتابی نیست. تو، که می خوانی نوشته هایم، می شنوی سوز سازم، نگو این هم بگذرد، نگو درس مهمتر است، نگو عشق دروغ است. پندم مده ای دوست! که بکار نبندم، تو ندانی که بین ما چه می گذرد نهانی.
7- وبلاگ نمی گذارد که فراموش کنم، که فراموش شوم، که با شب خو کنم، که از آفتاب نگویم، که دیروزم را از یاد ببرم، که فردا را به یاد نیاورم، که تسلیم شوم، نومید شوم…وبلاگ فرصتی است برای فکر کردنم، برای تکراری نشدنم، برای رها شدنم، دلم می خواهد که هر روز بنویسم ولی چه کنم که کنکور نزدیک است! باز باید بخوانم درسم!