رهايي

Monday, May 02, 2005

يک اتفاق بود ... حادثه ی عظيم عاشق شدن ! ...به اندازه ی زيباييش غمناک ...!به اندازه ی جاودانگی اش دردناک ...!به اندازه ی لطافتش سخت ...!آمدنی است که رفتن نمی شناسد ،نمی توانم بگويم :می گذرد ...!می آيد و می ماند ... تا هميشه ...آمد و گفت : تا وقتی رهايم دوستت خواهم داشت .و من بزرگترين رهايی ها را برايش برگ زدم ...هر روز زندان اسيري ام تنگ تر می شد ...!ماه را به او دادم و شبهایم تاریک شد ...خورشيد را به او دادم و از روزهای آفتابی گذشتم ...کهکشان را به او دادم و از ستارگان رازدارم گذشتم ...خدا را به او دادم ...وجودم اسير رهايی او شد ...!
رهايی را دگر نمی شناسم ...؟!
Powered by: Blogger