به کجاها برد این امید ما را

Wednesday, August 29, 2007

آدمی به امید زنده ست و امید به انتظار!
همه امید دارن که یه روز یه کسی بیاد و برای این امید، انتظار می کشن. میگن حتما میاد! میگن اون روز هم آدمند، همه خوبن، جهان به ثبات می رسه، ظلم دیگه نیست! من نمی دونم شاید بیاد! حالا فرقی هم نداره اسمش چی باشه، مسیح باشه یا بودا یا مهدی! فرقی هم نداره که چند سال بین ما نبوده، چند صد سال یا چند هزار سال نبود! فرقی هم نداره پدرش کی باشه یا دینش چی باشه یا الان کجاست یا چرا غیب شد، مهم اینه که قراره بیاد. راستش بنظرم اصلا فرقی هم نداره که بیاد یا نه، مهم اون روزه هست، مهم اینه که اون روز بیاد! مهم اینه که یه روز بیاد که دیگه ناله نباشه، دیگه کسی آهی از ته دل نکشه، دیگه دلی بی قرار نباشه، دیگه شک نباشه، دیگه خون رنگین تر نباشه، دیگه مادری به عزای بچه اش نشینه، دیگه دوری نباشه، مهم اون روزه! نمی دونم شاید شاید اون روز بیاد! حالا که فکرش رو می کنم می بینم من هیچ وقت آدم فرا زمینی نبودم، من یه آدم زمینی ام که دو پام رو زمینه و روح و دلم هم هیچ وقت بالاتر از زمین نبوده! دل من خیلی کوچکتر از اونه که به ناله همه مردم فکر کنم و به شک و تردید اونا! برای من مهم خودمم و تو! اگه تو بیای دل من آروم میشه، قرار دل من تویی نه کسی دیگه! می دونی چیه فاطیما برای من اون روز، روز وصل با تو هست و نه روز دیگه! خدا کند که بیایی!

های های دل تنگ من...

پ.ن: چند روزی نیستم! باید برم آبادان و بعد هم تهران برای ثبت نام، احتمالا دوباره از سه شنبه در خدمتتون هستم.

MBA

Sunday, August 26, 2007

متن زير طولانيه و درباره MBA هست، پس اگه دوست ندارين درباره اين رشته اطلاعاتي بدست بيارن، وقت خودتون رو نگيرين! خودم وقتي داشتم درباره اين رشته تحقيق مي كردم سايت ها و وبلاگ ها بدردم خورد و هر روز هم اين سايت ها و منابع زياد ميشن. اين سايت در واقع يه شاهكاره و هر جور اطلاعاتي رو راجع به MBA در ايران ميده. اما فكر مي كنم براي خيلي از كساني كه مي خوان امسال كنكورMBA بدن، تجربيات كسي كه سال قبل با اين سيستم جديد كنكور داده و تجربياتش از بقيه بروز تره بهتر باشه!
<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>
"...داوطلبین ورود به رشته مدیریت در دوره لیسانس از رتبه های پایین قبول شدگان در آزمون سراسری هستند. اگرچه آموزش نیروهای مزبور برای تصدی مشاغل کارشناسی و سرپرستی در رده های پایی سازمانی ضروریست، ولی عموما و به جز استثنا ها، از فارغ التحصیلان دوره های لیسانس مدیریت نمی توان انتظار ایجاد تحولات کیفی در مدیریت سطوح مختلف را داشت. آموزش رشته مدیریت باید در سطح بعد از لیسانس و برای فارغ التحصیلان با استعداد کلیه رشته ها از جمله رشته های فنی-مهندسی توسعه یابد و با آموزش های کیفی بالا جوانان زبده و با استعداد را آماده پذیرش مسئولیت های مدیریتی سطوح مختلف نماید...با توجه به کیفیت بالاتر دانشجویان رشته های فنی-مهندسی و نیز با توجه به کیفیت آموزش های تحلیلی در این رشته ها لازمست دانشگاههای فنی-مهندسی به ایجاد و تسعه آموزش های فنی-مهندسی اقدام کنند. این اقدام هم سبب بهبود و ارتقا کیفیت آموزش های مدیریت در کشور خواهد شد و هم سبب آشنایی بیشتر مهندسین کشور به عنوان عناصر مهم در انتقال و توسعه تکنولوژی با دانش مدیریت خواهد گردید..."متن بالا، قسمت های پایانی مقاله ای تحت عنوان "نقش مدیریت در انتقال تکنولوژی و توسعه صنعتی" از دکترعلينقي مشایخیه که در فروردین 1372 به چاپ رسیده. اين مقاله نشون ميده كه دكتر از اون زمان در فكر آوردن MBA به ايران بوده. تلاشهاي دكتر بالاخره سال 79 جواب ميده و دانشگاه شريف در اون سال براي اولين بار دانشجو در رشته MBA جذب كرد. MBA نه مديريت بازرگاني هست و نه صنعتي يا دولتي و حتي بازاريابي! MBA مديريت Business است و شامل كليه عمليات از توليد تا خدمات پس از فروش هست. MBA اصولاً رشته ای هستش که برای کسانی طراحی شده که زمینه مدیریت نداشتند، به دلیلی وارد فضای مدیریت یا کسب و کار شدند و الان احساس نیاز به مهارتهای مدیریتی می کنند. بر خلاف دیگر گرایشهای مدیریت نظیر بازرگانی، صنعتی و ...، MBA کمتر به مباحث تئوریک می پردازد و بیشتر به یاد دادن مهارتها و استفاده از ابزارهای مدیریتی در محیط کسب و کار توجه دارد. باید بگم که بی اغراق دانشگاه شریف از اساتید دانا و بسیار باهوشی در MBA استفاده می کنه که هم تحصیلات آکادمیک بسیار خوبی دارند و هم در محیط کسب و کار بسیار موفق هستند. از اساتید می تونم به پروفسور مشایخی اشاره کنم که تنها Full Professor مدیریت در ایران هستش و فوق دکترای مدیریت از دانشگاه MIT آمریکا داره و رئیس انجمن سیستمهای دینامیکی آمریکا هستش و مشاور شرکتهایی مثل Caterpillar و ... در آمریکا بوده و هنوز هم در آمریکا در طول تابستان به عنوان یکی از بهترین مشاوران مدیریت فعالیت میکنه.دکتر فریدون قاسم زاده که از دانشگاه مک مستر کانادا دکترای IT داره و مدیرعامل و مؤسس شرکت «افرانت» هستش که معرف حضور دوستان هستشدکتر منوچهر نجمی که دکترای مدیریت کیفیت داره و رئیس دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف هستش. در حوزه کیفیت ایشون بسیار مطرح هستش و یکی از معدود ارزیابهای درجه اول EFQM در خاورمیانه هستشدکتر عبدالمجید مدرس که بی اغراق نفر اول مدیریت عملیات در ایران هستش و همین بس که بدونید مدیر لجستیک مک دونالد در ژاپن و مدیر عملیات کوکاکولا در ژاپن بوده.دكتر نيلي كه در اقتصاد يه غول بزرگ به شمار ميره!
ورود به MBA مخصوصا از نوع شريفيش اصلا ساده نيست و مستلزم يه دوره سخت خرخوني مي باشه! بدبختي كساني كه مثل من پارسال امتحان دادن اين بود كه كل سيستم سوالاتش تغيير كرد و فكر مي كنم احتمالا حق خيلي ها ضايع شد! اولين تغييري كه كرد حذف شدن درس تئوري مديريت از كنكور بود كه يه تغيير كاملا مثبت براي بچه هاي فني و مهندسي بود و كلا MBA جايي براي بچه هايي كه كارشناسي مديريت خوندن نيست. تغيير دوم سوالات زبان بود كه از 10 تا سوال به 100 تا تغيير پيدا كرد و تنوع سوالات هم خيلي زياد شد كه هر جور سوالي كه طراح بنظرش مي رسيد رو گرفت. تغيير آخر هم GMAT بود كه يه سري سوالات زبان فارسي به سوالات اضافه شد به اين ترتيب كه 11 جمله دادن و در هر جمله زير 3 كلمه رو خط كشيدن كه بايد تعيين مي كرديم كدوم مشكل گرامري داره و اگه هيچ كدوم گزينه 4! سوالات GMAT بجاي سخت بودن شوكه كننده بود.
من اين چند تا كتاب رو خوندم، فكر مي كنم براي همه كافي باشه:
زبان: 504 و Essential Words for the TOEEL و انگلیسی برای دانشجویان رشته مدیریت نوشته دكتر فرهاد مشفقي و زبان MBA نوشته آرمان اشراقي
GMAT: احمدصداقت - انتشارات نگاه دانش
رياضيات : كتاب مسعود آغاسي و نيكوكار

موفق باشيد!

ادامه داستان

Saturday, August 25, 2007

پيش نوشت: خودم چند خط ديگه به داستان اضافه كردم، شما هم بنويسين ديگه!
داستان اونجور که دلم می خواست پیش نرفت ولی خوب حیفه که ادامه پیدا نکنه! بهر حال داستان تا حالا اینجور شده، یه آدم با ذوق بیاد داستان رو از این مرگ زودهنگام نجات بده!

زن سینه هاش رو زیر سوتین جا میده! با نگاهی حسرت بار به مرد نگاه می کنه و به آخرین هم آغوشیشون فکر می کنه! مرد در حالیکه زیر چشمی به زن نگاه می کنه که الآن داره دکمه مانتوهاش رو می بنده، حواسش به حلقه کردن دوده سیگاره. زن در حالیکه بغض کرده روسریش رو سرش می کنه و کیفش رو بر میداره . انگار منتظره مرد چیزی بگه ولی مرد همچنان مشغول حلقه کردن دود سیگاره .زن در رو باز میکنه. با هم از طريق چت آشنا شدند. مرد 45 سالش بود و او دختري 19 ساله بود. كم كم به هم عادت كردند. هر دو يك خصوصيت مشترك داشتند و آن تنهايي بود و وقتي با هم چت مي كردند ديگر تنهايي در كار نبود. دو سال تشنه ديدار هم بودند و از همون زمانی که برای اولین بار باهاش چت کرده بود حس می کرده که نقاط مشترکی با بیتا داره و به یاد اولین لحظهای رو که با وب کم همو دیده بودن می افته! انگار هميشه داستان همين گونه است. انسانها در فضاي سايبر همه خوبند، همه مهربانند و همه باوفا. مسنجر فقط شكلكهاي محبت آميز و دلبرانه را ارسال مي كند. بيتا دختر خوب و كمرويي بود كه از همه دنيا فقط يك دوست نياز داشت براي پر كردن تنهايي هايش. اهل كتاب و موسيقي بود و كمي تا قسمتي رويايي. تنها عيبش سستي در تصميم گيري و ترسهاي تمام نشدني اش از هر چيز و همه. ميخواد خارج بشه كه مرد صداش ميكنه و بهش ميگه : به روزي فكر كن كه از آسمون آتيش مي باريد و در به در يه جا بوديم كم ي خنك باشه و نبود. زن ادامه داد آره ، آخرشم نشستيم روي پل عابر پياده. مرد میگه كه اين آخرين ملاقات ما بود و من تصميم گرفتم كه ديگه تو رو نبينم . ازت ميخوام ديگه به سراغ من نياي و همه چيزو فراموش كني . هر چي كه بين ما بود ديگه تموم شد .
زن با شنيدن اين حرف انگار آب يخ بر رويش ريخته باشند خشكش زد تمام آروزهاش به يكباره فرو ريخت.اون فكر مي كرد كه مرد آرزوهاش اونو واقعا و از ته قلب دوست داره ولي با شنيدن اين حرف فهميد كه فقط به اندازه يك لذت چند دقيقه اي ارزش داشته نه بيشتر. زن پيش خودش فكر كرد: همشون همينطور هستن وقتي به اوني كه ميخوان ميرسن ديگه كاري باهات ندارن. بيخود بهش دل بسته بودم. در و پشت سرش محكم بست و تصوير اونو از ذهنش براي هميشه پاك كرد. زن كه ميره، صداي زنگ موبايل مرد بلند ميشه! اونور خط مرجان، همسرش هست! مرد ميگه محله كاره و جلسه داره، دو سه ساعت ديگه بر ميگرده خونه! پا ميشه لباس هاشو مي پوشه، به سمت خونه حركت مي كنه. تو راه به بيتا فكر مي كنه كه ديگه نمي تونه گرماي بدنش رو حس كنه، به مرجان فكر مي كنه، به اينكه عاشقه يكي ديگه است، يه اينكه با يه مرد ديگه رابطه پنهاني داره، به اينكه از اون روزي كه فهميد مرجان عاشق يكي ديگه است حس كرد عاشق بيتاست، يه اينكه نمي تونه از مرجان جدا شه، دوباره سيگاري روشن مي كنه و به دختر كوچولوش فكر مي كنه، به شيرين زبوني هاش، به اينكه اگه كارشون به طلاق كشيده بشه چي به سر اون خواهد اومد، ديگه دود رو حلقه اي نمي كنه....

با هم داستان بنویسیم

Friday, August 24, 2007

با هم داستان بنویسم، چجوری؟ اینجوری! من چند خط می نویسم، بعد شما چند جمله به اون تو بخش نظرات اضافه کنید و نفر بعدی چند جمله به نوشته نفر قبل! داستان بیشتر حالت درام داره و لطفا به طنز ننویسن!


زن سینه هاش رو زیر سوتین جا میده! با نگاهی حسرت بار به مرد نگاه می کنه و به آخرین هم آغوشیشون فکر می کنه! مرددر حالیکه زیر چشمی به زن نگاه می کنه که الآن داره دکمه مانتوهاش رو می بنده، حواسش به حلقه کردن دوده سیگاره.....

شريف! من دارم ميام!

Wednesday, August 22, 2007

بالاخره جواب نهاي كارشناسي ارشد هم اومد! همونطور كه از قبل معلوم بود، MBA دانشگاه شريف رو قبول شدم! شما نمي دونين ثبت نام كي هست؟ راستي باري ثبت نام ريز نمره كارشناسي رو هم مي خوان؟؟؟

نذير شنبه: ايراني يا افغاني؟

Tuesday, August 21, 2007

من نمي دونم چرا نذيرشنبه (جواد رضويان) تو فيلم چارخونه لهجه افغاني داره! كاش فارسي سليس صحبت مي كرد، البته نه بخاطر اينكه افغانستان اعتراض كرده، بلكه بخاطر اينكه ذات خراب شنبه به ايراني ها مي خوره نه به افغاني هاي بيچاره! دروغ گويي، رياكاري؛ نيرنگ بازي، چاپلوسي، مظلوم نمايي، منفعت طلبي و ... همه و همه از خصوصيات ناب ايراني هست و لاغير! چنين صفت هايي رو به مردم ديگه نسبت دادن، باز هم فقط و فقط از ايراني ها بر مياد! هياهوي زياد شب هاي برره كه يادتونه!(+،+،+،+)كه همه روشنفكران و اديبان ايراني صداي اعتراض سردادن كه فرهنگ و هويت ايراني از دست رفت و زبان فارسي مورد تهديد قرار گرفت، اما در واقع دليل اصلي همه اعتراض ها شوكه شدن ملتي بود كه خودشان رو در ايينه اي مي ديدن كه مهران مديري در مقابلشون قرار داده بود. چاپلوسی و تملق گویی و غیبت و بدگویی و دورویی و دوگانگی در رفتار و روابط اجتماعی و سودجویی و منفعت طلبی و کسب درآمدهای حرام و نا مشروع و آداب و رسوم غلط و دست و پاگیر از جمله سختگیری های بی مورد در ازدواج و تحمل ناپذیری و پرخاشگری و توسل به زور در تعاملات اجتماعي همه خصوصيات زشت ايراني بودن كه مهران مديري در شب هاي برره اونا رو نشون داد. اما روشنفكران بزرگ ايراني فقط لهجه برره اي رو ديدن و به فراگير شدن اون اعتراض كردن! اعتراض هايي كه همون زمان هم معلوم بود كه بي پايه و اساسه و اين فراگيري لهجه همچون موجي بزودي خواهد خوابيد كه الآن خوابيده، اونا نمي خواستن واقعيت هاي جامعه ايراني رو در برره ببينن!
پ.ن: بد نگاه نكنين، خوب در حال خوندن جامعه شناسي خودماني هستم!

سعادت ابدي

Sunday, August 19, 2007

دلم يه فيلم رمانتيك با صحنه هاي سكسي زياد مي خواد، دلم يه فيلم يا سكس هاي عاشقونه مي خواد! با معرفي چند تا فيلم سعادت ابدي رو براي خودتون بيمه كنيد!


اندر مشکلات شهرستانی ها!

Saturday, August 18, 2007

تهران رو نسبت به شهرستان ها همیشه ترجیح میدهن و همه امکانات و وسایل رفاهی رو فقط برای تهرانی ها فراهم کردن. هر سال هم 100 تا سمینار می ذارن تا درباره تمرکززدایی بحث کنند و مشکلات مختلف شهرستان ها رو نسبت به تهران بررسی کنن. اما یه مشکلی هست که هنوز اصلا مطرح نشده که حالا بیان براش سمینار بزارن. مشکلی که کم از مشکلات دیگه نیست و برای خیلی ها هم معضل بزرگیه.
مشکل اینه که سینماهای اینجا فیلم هایی رو اکران می کنن که 2 ماه قبل در تهران رو پرده بود. حالا اگه یه کسی مثل من 24 ساعته توی نت باشه و وبگردی و وبلاگ گردی کنه جریان فیلم رو قبل از اینکه به اینجا برسه از سیر تا پیازش و می دونه. پنج شنبه با چند تا از دوسنان رفتیم سینما که روز سوم رو ببینیم. نمی دونم قبلا کجا خونده بودم که این فیلم یه فیلم نمادین هست که واقعا بود. سمیره در این فیلم فقط یه زن نبود، یا فقط یه خواهر برای رضا نبود که جونش رو به خطر بندازه! سمیره قسمتی از ایران بود که همه کسانی که برای ایران می جنگیدن برای نجاتش جونشون رو کف دست گرفتن. فواد هم سمیره رو می خواست همونطور که خرمشهر رو می خواست. برای او هم سمیره نه فقط یه عشق که حقش می دونست(همونطور که از خرمشهر بعنوان یه حق تاریخی نام می بره).
بازی حامد بهداد مثل همیشه چشمگیر بود. علاوه بر لهجه و طرز راه رفتن از میمیک صورتش هم مثل همیشه خوب استفاده کرد. من چیز خاصی در بازی پوریا پورسرخ ندیدم هر چند که از دفعات قبل بهتر شده بود. البته من مدل موی پورسرخ رو هم درک نمی کنم. این مدل مو مطمئنا در اون زمان وجود خارجی نداشت. لطیفی در روز سوم باران کوثری رو بهمون سرنوشتی دچار کرد که حاتمی کیا در به نام پدر گلشیفته فراهانی رو! باران و گلشیفته یکی از ویژگی های بازیگریشون جنب و جوش و شیطنت هست. اینا هنوز به اون حدی نرسیدن که فقط با حرکات صورت و استفاده از لهجه و نوع بیان بتونن به خوبی بازی کنن. اما بازی برزو ارجمند که در نقد هایی که خونده بودم بهش اشاره نشده بود دد حالیکه بنظرم یه کار فوق العاده رو ارایه داد. اگه میون عربها زندگی کرده باشین کاملا حس می کنین که برزو چه کار بزرگی کرده و بخوبی تونسته از انجام این نقش بر بیاد.
اگه شما هم مثل من بچه شهرستانی هستین و هنوز روز سوم اکران میشه، برین ببینین، فیلم بدی نیست. هر چند من هنوز فقط از فیلم های جنگی حاتمی کیا خوشم میاد.

سلیمان تنگه

Thursday, August 16, 2007

امروز صبح رفتم به منطقه تفریحی سلیمان تنگه، سد شهید رجایی. جای خیلی زیبایی بود. فکر نمی کردم تو ساری هم چنین جاهایی داشته باشه! البته آمل و ییلاق های اطرافش یه چیز دیگه است.
اینجا می تونید عکس هایی از ییلاق های امل در مسیر جاده هراز ببینین.

تویتر یا وی ویو؟

بالاخره بی خیال تویتر شدم و چسبیدم به وی ویو! هر دو یه مینی بلاگه که بگیم هر لحظه چه می کنیم! اما چرا من وی ویو رو ترجیح دادم:
1-چون ایرانیه، یعنی چند تا از بر و بچ همین وبلاگستان نوشتن!
2-چون با یاهو مسنجر میشه بروزش کرد!
3-چون با پیامک میشه بروزش کرد! فکرش رو بکن آدم درهر شرایطی می تونه پیامک بده! در حالیکه به وب همیشه دسترسی نداره! چه کارهایی که اینجور نمیشه کرد.
وی ویو هنوز نسبت به تویتر امکانات کمتری داره و خیلی هم کند تره! اما مطمئنا با تلاشی که من از این بچه ها دیدم هر روز بهتر میشه.

کمک

Tuesday, August 14, 2007

امسال می خوام دوباره کنکور ارشد بدم! البته نه اینکه بخوام MBA نخونم، بلکه دوست دارم یه رشته دیگه هم کنارش بخونم! اما موندم چه رشته ای بخونم!
علوم اجتماعی ؟؟؟
علوم سیاسی ؟؟؟
فلسفه ؟؟؟
این 3 تا رشته رو همیشه دوست داشتم و دارم. احتمالا خیلی از شماها اطلاعات بیشتری از من در باره این رشته ها دارین! من می خوام بدونم میشه با روزی 2 ساعت خوندن تا روز کنکور هیچ کدوم از این ها رو قبول شد یا نه؟ البته من مجبورم فقط دانشگاهای شهر تهران رو انتخاب کنم. البته شما فرض کنید من نیازی به خوندن زبان ندارم!
پ. ن1: من MBA پارسال امتحان دادم و قبول شدم.
پ.ن2: کسی اطلاعات دقیق تری نداره!

نیک

Sunday, August 12, 2007

این کار که توی پرورشگاه ها گروه هایی از میان داوطلب ها تشکیل بدهیم و برنامه ریزی ای بکنیم که مثلن هفته ای بک یا دوبار بسته به تعداد داوطلب ها و همکار ها، از اعضای این انجمن به پرورشگاه ها نیرو اعزام کنیم برای ایجاد نطفه ی یک کار فرهنگی.
مثلن ببینیم توی پرورشگاه آیا آنها کتابخانه دارند؟ آیا کتابهای مناسب گروه های سنی مختلف دارند اگر ندارند می توانیم برایشان درست کنیم. يا اینکه گروه هایی مامور قصه خوانی بشوند. برای بچه ها در رده های سنی مختلف. جوري که بچه ها اينطور گدا منش بار نیایند که فکر کنند هر کس که گاه گداری گذرش به آنجا بیافتد حتمن رفته برایشان هدیه ی نقدی یا لباس یا حداقل خوراکی ببرد. بچه های آنجا این امید را داشته باشند که کسانی ممکن است قصه و خیال برایشان هدیه ببرند. یا شادی برایشان هدیه ببرند. بر و بچه های تاتر و نمایش اگر داوطلب باشند می توانند برایشان برنامه ی نمایشی یا نمایش عروسکی ترتیب بدهند. جوري که شاید بتوانیم در حد خودمان برایشان محبت ببریم و نه تنها يکي دوبار بلکه این یک کار دائمی باشد که توسط ما آغاز شود و توسط انجمن ادامه یابد. یک کار دائمی و طولانی مدت. من امیدوار هستم و فکر نمی کنم این کار غیر عملی باشد. اگر ما بخواهیم. باید بشود.
دوستانی جمع شده اند تا کلای نایاب محبت رو به بچه های یتیم بدن! نیک منتظر حضور شماست!
-------------------------------------------------------------------------------------------
یه سوال: اگه پارتنر شما به هر دلیلی بهتون خیانت کنه، عکس العمل شما چیه؟ جدایی یا خیانت متقابل یا ندیده گرفتن یا ... لطفا خیلی کوتاه جواب بدین! این سوال در ادامه بحث قبلی درباره خیانته!

مردی که از هوا می آمد

Thursday, August 09, 2007

قبلا هم از جعفر مدرس صادقی خونده بودم، "دوازده داستان" مجموعه ای از داستان های کوتاه بود که مثل همیشه نثر ساده و روونش و شیوه داستان سراییش رو دوست داشتم. پیش از این "گاوخونی" رو خونده بودم که بنظرم یه شاهکار بود. لذت خوندن سطر سطر "گاوخونی" رو بعد از چند سال فراموش نمی کنم. اما "دوازده داستان" در یه فضای دیگه سیر می کنه. داستان هاش فراز و فرود خاصی ندارن. 2 تا از داستان هاش بدجوری به دلم نشست. "مردی که از هوا می آمد" داستان مردی بود که در هپروت زندگی می کرد و "شازده خانم" داستان زندگی دخترکی که عاشق میشه ولی با عشقش ازدواج نمی کنه. جعفر مدرس صادقی نویسنده قابل احترامیه!
دکتر ناصر الدین صاحب زمانی در کتاب "آنسوی چهره ها" به روانکاوی و روانشناسی موضوعات اجتماعی می پردازه. موضوعات اجتماعی-انسانی از قبیل روسپیگری، خودکشی، بزهکاری، بی سوادی، عشق، افسردگی، خیانت و ... رو از دیدگاهی متفاوت از علوم اجتماعی بیان می کنه و سغی در ارایه راهکار برای اونا داره. این کتاب از روی مجموعه سخنرانی های دکتر صاحب زمانی در سال های 41 و 42 نوشته شده و بدی این کتاب هم همینه که به معضلات اساسی این چند ساله نمی پردازه! با این حال توصیه می کنم اگه این کتاب پیدا کردین حتما بخونین.

همجنسگرایی یا مصلحت گرایی؟

Tuesday, August 07, 2007

منم مثل خیلی ها از بسته شدن شرق ناراحتم. از اینکه یه عده از روزنامه نگاران و خبرنگاران جوون بیکار شدن، ناراحتم. از اینکه یه روزنامه خوب با لوگویی از بهترین رسانه نوشتاری طول تاریخ ایران (شرق سابق) دیگه رو دکه ها نیست، ناراحتم. دولت جمهوری اسلامی روزنامه رو بست. کسی هم از دولت جمهوری اسلامی انتظار نداشت که بعد از اون مصاحبه اونو نبنده! اونا یقیین دارن که اعتقادات خودشون بر حقه و هر چه غیر از اون خلاف حق هست و باید حذف شه. این عمل اونا در راستای همین طرز تفکر اونا انجام شد. عملی زشت ولی در راستای طرز تفکر اونا، که باید به این عمل اعتراض کرد. در عین حال عکس العمل شرق زشت تر و زننده تر بود. شرق هم مثل دولت جمهوری اسلامی به خودش اجازه داده که اعتقادات خانم ساقی قهرمان رو غیر اخلاقی بنامه. دو حالت میشه متصور بود.
1-مسئولین شرق بنا بر مصلحت این حرف رو زدن! که در این صورت باید پرسید که کدوم مصلحت حکم به چنین واکنشی داده! شرق باید بدونه که هیچ مصلحتی بالاتر از حفظ شخصیت و کرامت انسانی نیست! این مصلحت گرایی در طول تاریخ، دستاویزی شده که برای زورگویی بر مردم! همون مصلحت که به نام عدل و برابری همه مردم، کمونیست ها در شوروی ظلم های زیادی به مردم کردن! همون مصلحت که به نام حفظ امنیت ملی چه شکنجه هایی که در نقاط مختلف جهان نمی کنن! همون مصلحت که به نام حفظ عفت عمومی جامعه زن ها و مردها رو سنگسار می کنن! همون مصلحت کذایی همیشگی! بالاترین مصلحت اونه که مصلحتی در کار نباشه و همه کارها بر اساس قاعده و قانون باشه.
2-مسئولین شرق به این بیاناتشون اعتقاد دارن! که ابتدا باید تاسف خورد به حال این ملت که مهمترین تریبون روشنفکری اون چنین اعتقادی داره! در واقع شرق با این کار حکم به غیراخلاقی بودن همجنشگرایی میده. شاید تنها دلیلی که مخالفین همجنسگرایی بیان می کنن بخطر افتادن جامعه باشه! ولی مگه همیشه جامعه مهمه و فرد بی ارزش. همجنسگرایی یه عمل ژنتیکیه و این دسته از مردم ناخودآگاه به همجنس گرایش دارن، همونطور که خیلی از ماها وقتی جنس مخالفی می بینیم که عشوه و ناز می کنه تحریک میشیم. علاوه بر این، این موضوع یه امر شخصی خیلی ساده است. باید این حق انتخاب رو به همه داد که بر طبق میلشون زندگی کنن. این قضیه مثل اینه که من یه غذایی رو دوست ندارم و به کسی که این غذا رو دوست داره، خرده بگیرم. یا اینکه اونایی که سکس از عقب رو قبول ندارن به آدم هایی که چنین کاری می کنن انگ غیر اخلاقی بودن بزنن. همجنسگرایی رفتار جنسی گروهی از مردمه که دلیلی نداره همه خوششون بیاد. این قضیه بهمین سادگیه و همجنسگراها دسته ای از همین مردم هستن که شاخک های جنسی شون وقتی همجنسی رو می بینن تحریک میشه. ما می تونیم اونا رو تو جمع خودمون نمی پذیریم ولی حق نداریم از اونا به بدی یاد کنیم.
پ.ن1: بعضی ها این روزها بیان می کنن که اصلا ساقی قهرمان شاعر خوبی نیست و شعر هاش ارزش خوندن نداره و از این حرف ها... این موضوع مهمی نیست. موضوع مهم این است که شرق باهاش مصاحبه کرده ولی احترام ایشون رو نگه نداشت. کاش از اول مصاحبه ای انجام نمیشد.
پ.ن2: من نه همجنسگرا هستم و نه از شعرهای این خانم خوشم اومده ولی این چیزها اصلا مهم نیست.
پ.ن3: امیدورام تا این مسئولین شرق این طرز تفکر رو دارن، شرق هرگز باز نشه!
پ.ن4: هم میهن بزودی با قوچانی عزیز بر میگرده!
پ.ن5: هر کسی اداپتیک می خواد، بگه تا براش دعوت نامه بفرستم!

شرقِ لعنتی!

Monday, August 06, 2007

شرق رو توقیف کردن، توقیف روزنامه در جمهوری اسلامی عجیب نیست و شاید مورد انتظار. اما گفته های شرقیان در مورد توقیف روزنامه عجیبه و شرمگین. شرق حق نداره به کسی تهمت غیر اخلاقی بزنه چون جایی از همجنسگرایی دفاع کرده. چه کسی می تونه به خودش حق بده که اعتقادات خودش رو بر حق بدونه و دیگری رو نه؟ چه کسی می تونه بگه که به حقیقت واقعی رسیده؟ این ادعا ها دردناک و غیر قابل تحمله. وقتی اینا رو می خونم دعا می کنم که دیگه هرگز شرق باز نشه. در واقع هیچ تکلیف دولت جمهوری اسلامی مشخصه. اونا خودشون رو بر حق می دونن و هر کسی که یه جور دیگه فکر کنه باید حذف شه. اما شرق چی؟ آیا شرق هم همینطوره؟ بیان این ادعا که از ویژگی های شخصیتی خانومه ساقی قهرمان بی اطلاع بودن، یه توهین بزرگ به این خانومه. این ادعا های شرق یا از روی مصلحت بوده که بهیچ وجه بازی با شخصیت آدم ها مورد قبول نیست و یا بر اساس اعتقادات اونا بوده که باید از خودمون بپرسیم آیا همین روزنامه بود که پیشقراول جریان روشنفکری تو ایران بود؟
مطلب مرتبط: همجنسگرایی یا مصلحت گرایی؟

باور نمی کنم

آسمان همچون صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خواب است
بر لبم شعله های بوسه تو
می شکفدچون لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
کی درخشد میان هاله راز
آه باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آندو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

3 تغییر در وبلاگ

Sunday, August 05, 2007

کامنت گذاشتن برای وبلاگ های بلاگر، نظر دادن با اعمال شاقه محسوب میشه، البته اگه کامنت دونی فیلتر نباشه. بهمین خاطر شاید اهمیت ابزارهای کامنت بیش از بیش مشخص شه. مهمترین سایتی که ابزار کامنت در اختیار میذاره هالواسکن هستش. برای استفاده از هالواسکن برای ابتدا در این سایت ثبت نام کرد، برای بلاگر قدیم میشه از دستورالعمل سایت که بسیار ساده هست استفاده کرد. اما برای بلاگرجدید دستورالعمل هالواسکن جواب نمیده. بالاخره بعد از سرچ کردن های طولانی موفق شدم کد مخصوص بلاگر جدید رو پیدا کنم. باید این کد رو در جای مناسبی از کد وبلاگ اضافه کرد. البته باید تیگ گزینه Expand Widget Templates رو زد.

<script src='http://www.haloscan.com/load/XXXX' type='text/javascript'> </script>
<a expr:href='"javascript:HaloScan(" + "\"" + data:post.id + "\"" + ");"' target='_self'>
<script type='text/javascript'>postCount('<data:post.id/>');</script>
</a>

جای XXXXباید نام کاربری هالواسکنتون رو بنویسید.
حالا نه دیگه کامنت دونی فیلتره و نه مشکلات خاص خودش رو داره، براحتی میشه نظر داد.
سعید خان اینجا بهتر و کاملتر توضیح داده
اداپتیک چیست؟ برای یک وبلاگ‌نویس بارها پیش می‌آید که بخواهد دیگر وبلاگها را در زمینه مورد علاقه خود پیدا کند، یا اینکه اگر مطلب جالبی ‌ نوشته بقیه را از آن خبردار کند. همچنین بتواند بدون اینکه لازم باشد ایمیل یک وبلاگ‌نویس دیگر را پیدا کند، با او ارتباط برقرار کند و از مطالب تازه او خبردار شود و او را از مطالب تازه خود خبردار کند.
در اداپتیک ثبت نام کنید.
تویتر: شما در هر لحظه چه می کنید. میشه به راحتی rss اونو به وبلاگتون اضافه کنید. استفاده از تویتر لذت بخشه.

چین: به کجا چنین شتابان؟

Thursday, August 02, 2007

"چین آبی" ساخته میکا پلاد رو در برنامه مستند4 دیدم. فیلم به سبک مستند روایی ساخته شده و می خواد نمایی دیگه از چین رو نشون بده. این فیلم بخوبی تونست استراتژی حاکم بر کارخانجات چینی رو نشون بده. مهمترین اصل در تولیدات چینی قیمت ارزونتره. هر چی قیمت پایین تر باشه، بازار مصرف بیشتری داره. هدف اصلی چینی ها کنار زدن رقبای غول پیکر آمریکایی و اروپایی و ژاپنی در همه صنایع هست و این کار رو فقط با استفاده از کارگر ارزونتر و استثنار اونا انجام میدن. چین بسرعت مسیر پیشرفت رو طی می کنه ولی هنوز بیش از نیمی از مردم این کشور زیر خط فقر زندگی می کنن. فیلم 2 نکته جاله دیگه نیز داشت. اول اینکه بیشترین سود رو در این تجارت نه چینی ها که دلالین اروپایی و امریکایی می کنن. دوم اینکه چینی ها هنوز هم کارخونه های غول پیکر ندارن. در واقع اونا مجموعه ای از تولیدی های جدا از هم هستن که هیچ کدوم به تنهایی نمی تونن با شرکت های بزرگ جهانی در بیفتن. پارسال بود که مقاله ای می خوندم درباره پیشرفت سریع چینی ها و در اونجا ذکر شده بود که چندین سال بعد بزرگترین مشکل چینی ها اینه که مدیرانی رو نداره که بتونن شرکت های چند صد میلیون دلاری رو اداره کنه. (مقایسه کنید با شرکت های میلیارد دلاری اروپا، ژاپن و آمریکا)
Powered by: Blogger